پسرم هجده ساله است. قبلا بسیار درسخوان و نمازخوان و مودب بود. سه ماه اخیر فقط صرفا نماز میخواند و نگران وجود اجنه در منزل است. به اصرار فقط یک وعده در روز آن هم بسیار کم غذا میخورد. به نحوی که سلامتیاش به خطر افتاده است. من و مادرش هر دو مدرک دانشگاهی داریم ولی مادرش خانهدار است. هردو فرائض را به جا میآوریم ولی به امور جاری هم میرسیم. چه باید کرد؟
دختری هستم وارد دهه سی ساله زندگیام شدم ازدواج نکردهام و خواستگاری هم نداشتهام و این به جد من را افسرده کرده است. زود همه چیز به من برمیخورد و عصبانی میشوم و گاهی اوقات پرخاشگر میشوم و با خانوادهام بد صحبت میکنم. از خیلیها کینه به دل گرفتم به خاطر کارهای بدی که علیه من انجام دادند. هیچ دوستی ندارم و وقتی مدتی پیش از کارم اخراج شدم در خانه بودم اضافه وزنم به شدت بالا رفته و از آن موقع تا الان نتوانستم کار پیدا کنم هميشه خانهام تا میخواهم کاری را شروع کنم به انجام دادنش مثلا شروع یادگیری یک مهارت خاص دو روز نشده انگیزه انجامش را از دست میدهم. دوست دارم دوستان زیادی داشته باشم ولی نمیدانم چرا نمیتوانم. مشکل چیست؟ واقعا خسته شدم.
شوهرم همیشه از بیرون که میآيد به من و بچهها گیر میدهد و فقط میگويد من بزرگم باید حرف من باشد. از پانزده سالگی ازدواج کردم الان چهل و هفت سال دارم دیگر خسته شدم با خانواده خودش فقط رفت و آمد میکند با من جایی نمیآید باید خودم بروم خانه مادرم همیشه حرف باید حرف خودش شود.
همسری دارم که استقلال مالی دارد. دو پسر بزرگ دارم که دائما آنها را علیه من تحریک میکند و آنها با من بدرفتاری میکنند و خلاصه هیچ نقشی ندارم ضمنا وابستگی شدید به خانواده خودش و خواهرش دارد راهنمایی بفرمايید ممنون.
مدت کوتاهی است ازدواج کردهام. در رابطه زناشویی با همسرم مشکل دارم. لطفا راهنمايی كنيد.