عطر دلانگیز مشایی یا «تیلپات»
رکنا: درخت چه بویی دارد؟
این را من پرسیدم. بابا داشت ظرف میشست و مامان سعی داشت صدای چیکچیک چسب پوشکم را به زور درآورد که در نمیآمد. اینکه پوشک مذکور قبلا یک بار چیک چیک کرده و استفاده شده بود هم در این مقاومت فعلیاش بیتاثیر نبود. دوباره پرسیدم: «درخت چه بویی داره؟» مامان گفت: «از کجا بدونم بچه؟ بده من اون گوشی رو معلوم نیست چی دیدی باز!» بابا با حوصلهای که ازش بعید بود گفت: «درست جواب بچه رو بده. این پسفردا میخواد آیندهمون رو بسازه!» مامان پوزخندی زد و جواب داد: «بفرما جوابشو بده آقای با حوصله و عقل کل» بابا گفت: «قند عسل بابا یه بار دیگه سوالت رو تکرار کن تا بگم بهت!» دستم را دراز کردم و گوشی را گرفتم دستم و شمرده شمرده گفتم: «میگم درختا چه بویی دارن؟» بابا با دستهای کفیاش شلوار ماماندوزش را تا زیرگردنش کشید بالا و گفت: «خانم، کش این شلوار رو خیلی شل دوختی!» مامان با خنده گفت: «چی شد؟ چرا جوابشو ندادی با حوصله؟» بعد هم رو کرد به من گفت: «بستگی به درختش داره هانی» گفتم: «مثلا «لیمو مایر» چه بویی داره؟» مامان کش ماست را انداخت دور کمرم و با آن پوشک را محکم کرد و پس سرش را خاراند و بعد فریاد زد: «مرد، آب هست ولی کم است. ببند اون آب رو!» بعد رو به من گفت: «درخت چی چی؟» گفتم: «لیمو مایر دیگه! حالا اگه اونو نمیدونی عیب نداره. بوی درخت «تیلپات» چطوریه؟» مامان گفت: «والا چی بگم. میدونی این مباحث نیازمند بحث زیاد و تخصصیه. حالا بیا غذاتو بخور بعد راجع بهش حرف میزنیم.» همان لحظه بود که دیدم زیرچشمی به بابا علامت داد که چیزهایی که گفتهام را سرچ کند. همین شد که زدم زیر گریه که غذا نمیخواهم و اصلا غذا را بدهد بابای بیفرهنگم بخورد و هرچند که مامانم هم بیفرهنگ است و غذای من کمکی به آنها نمیکند و اصلا من خوبم که انقدر دانا و باهوشم و... تا اینکه مامان جیغ زد: «ساکت شو بیتربیت. ژن تو و ما نداره.» کمی نگاهش کردم و اشک و بغضآلود گفتم: «درخت «لیمومایر» یه بوی خفن لیموی شیرین داره که یکی از خوشبوترین درختای دنیاست؛ «تیلپات» هم بدبوترین درخته که انقدر بده زبون از توصیفش قاصره! حالا یاد گرفتید؟» بابا از آشپزخانه گفت: «قاصر؟ قاصر... هوم... آره. ما قاصریم کلا. تو برگ کدوم درخت بودی دخترم؟» من هم گفتم: «برگ درخت «لیمومایر» پدرم.» بابا رو به مامان گفت: «زبوندرازیش به تو رفته!» مامان هم گفت: «به علاوه هوش و تواناییش» بابا زد زیر خنده. همین خنده برای شروع شدن دعوا کافی بود. صداها داشت اوج میگرفت که گفتم: «درخت مشایی چه بویی میده؟» مامان و بابا هر دو ساکت شدند و به من نگاه کردند. بعد با هم گفتند: «همووون، خبر عطر دلانگیز مشایی رو خونده!» بعد مامان گوشی را از دستم قاپید و گفت: «از امروز گوشی ممنوع. چه معنی داره بچهای که هنوز دندونش درنیومده گوشی بازی کنه؟» دوباره گفتم: «میگم درخت مشایی چه بویی داره؟» مامان و بابا بیمحلی کردند و رفتندپی کارشان.
تا شب روی سوالم قفلی زدم و مدام تکرارش کردم. نه غذا خوردم و نه جیش کردم. فقط میخواستم بدانم درخت مشایی چه بویی میدهد. آخرشب بابا که حسابی از دستم خسته شده بود گفت: «گفتی «تیلپات» از همه درختا بدبوتره؟» گفتم: «آره!» گفت: «این درختی که میگی از اونم بدبوتره، فقط هنوز گیاهشناسا کشفش نکردن. حالا بکپ مثل یه کپیدهقشنگو بذار ما هم بکپیم. مرسی، عح!»اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر