داستانکهای سینمایی رضا کیانیان 7 / از کتاب این مردم نازنین
رکنا: هر روز شما را به خواندن یک داستان کوتاه سینمایی از رضا کیانیان در کتاب این مردم نازنین و یک فنجان چای دعوت می کنیم.

روز ـ داخلی ـ تاکسی
بعد از سریال آپارتمان که تازه معروف شده بودم، از میدان انقلاب سوار تاکسی شدم. میآمدم به سمت خیابان بهار. طبق معمول یکی دو تا خانم مرا شناختند و سلام و علیک کردند و طبق معمول میپرسیدند آخر سریال چه میشود. در این مدت راننده مرا شناخت. نگاههای او از آینه جالب بود. هر بار که نگاه میکرد،گویی چیزی را کشف میکرد و خنده نرمی زیر پوستش میدوید. میدان فردوسی خانمها پیاده شدند. من و او.
گفت: تشریف بیارین جلو بنشینید.
رفتم جلو. چیزی میخواست بگوید که هِی نمیگفت. بالاخره گفت: خانمی که نقش همسر شما را بازی میکُنه، به چشم خواهری خیلی خوشگله.
گفتم: بله. ایشان همسر دارند و دو دختر.
سکوت کرد. مسافری سوار نمیکرد. گاهی نگاهام میکرد که چیزی بگوید و نمیگفت.
گفتم: لطف کنید سرِ بهار نگه دارید. مثل اینکه فهمید دیگر فرصتی برای گفتنِ چیزی که از مدتی پیش میخواست بپرسد، نمانده. همزمان با گرفتنِ ترمز پرسید: آقای کیانیان! راستی وضعِ فساد در سینما Cinema چهطوره؟!
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
-
فیلم آواز باشکوه / وقتی علیرضا قربانی با ابهت میخونه زمین زیر پاها میلرزه ! + عکس های خاص
ارسال نظر