فرزند پلیس شهید:دلم می خواد مثل بابام، مرد باشم!

کنارم نشسته بود. اما تمام هوش و حواسش به برادر کوچکش بود.
او مهران، برادرش را که تازه راه افتاده به مادر سپرد و با لبخند زیبایی که بر چهره معصومش داشت خود را اینگونه معرفی کرد:
من عرفان جام دوست، پسر شهید جام دوست هستم.
او و مادر و برادر کوچکش از چند ماه قبل و بعد از شهادت پدرش از شهر زاهدان به زادگاه شان، شهر تربت جام در استان خراسان رضوی برگشتند و در این مدت خانه پدر بزرگ هستند.
عرفان می گوید من دلتنگ پدرم هستم و مهران، برادر یک و نیم ساله ام بعضی وقت‌ها بهانه‌اش را می گیرد و با عکس بابا حرف می زند.
از او پرسیدم اگر بابا را در خواب ببینی به او چه می گویی.
با لبخندی گفت: چند بارخوابش را دیده ام، چیزی به او نگفته ام، می ترسم اگر بگویم دلم برایش تنگ شده ناراحت بشود.
پسرک آهی کشید و گفت:
بابا حسن، من و مهران را خیلی دوست داشت و همیشه برای ما شعر می خواند و با هم بازی می کردیم.
بهترین خاطره ای که پسر11 ساله از پدر شهید خود به یاد دارد این بود:
هر موقع بابا رو می دیدم می خندید و خیلی مهربون بود.
عرفان گفت:
بابام همیشه به من می گفت مرد باش، دلم می خواد مثل بابام، یه مرد بزرگ و بامعرفت باشم.
پسر11 ساله شهید جام دوست می گوید هر موقع در خیابان همکاران پدرش را می بیند که با لباس سفید سر چهار راه ایستاده‌اند و یا پلیس‌ها را در شهر و حتی در تلویزیون می بیند به یاد پدر می افتد.
عرفان جام دوست با احساس پاک و بی ریای کودکانه خود گفت:
فکر می کنم این قشنگ ترین لباسیه که تا حالا دیدم، بابام هر موقع لباسای سفید می پوشید و می خواست سر کار بره مثل ماه می شد.
او گفت: اون شب، (روز شهادت پدرش) بابام سر کار بود. مامانم باهاش تلفنی صحبت کرد. قرار بود به خونه بیاد. ما منتظرش بودیم. آخه ما توی زاهدان غریب بودیم و هر موقع بابا سر کار می رفت منتظرش می موندیم تا بیاد. من چایی هم نمی خوردم و به قول مامانم انگار وقتی بابا می اومد چایی هم یک مزه دیگه ای داشت. ولی دیر کرده بود. مامانم از توی گوشی تلفنش توی فضای مجازی فهمید که بابام در یکی از خیابون‌ها شهید شده.
قطرات زلال اشک از چشمان معصوم عرفان جاری شد. صورتش را برگرداند؛ معذرت خواهی کرد و با صدایی بغض‌آلود گفت:
ببخشید، نمی خوام داداشم ببینه که گریه می کنم.
این احساس مسئولیت کودکی که قرار است جای خالی پدر را برای برادریک و نیم ساله‌اش بازی کند زیبا و یک دنیا معنا و مفهوم دارد. او باید غم دلتنگی پدر را در عمق وجودش پنهان کند تا تکیه گاه برادر و نقطه امید مادرش باشد.
عرفان و مادر و برادرش به همراه پدربزرگ و مادربزرگ به هتل معین در جوار بارگاه ملکوتی ثامن الحجج آقا علی ابن موسی الرضا(ع) مشهد آمده بودند تا با سردار اشتری، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران و سردار تقوی، فرمانده انتظامی خراسان رضوی دیدار کنند.
این دیدار صمیمی برگزار شد.
عرفان بعد از برگزاری جلسه گفت:
با حرفایی که فرمانده بابام(سردار اشتری) گفت آروم شدم، چون آقای سردار گفت به بابام افتخار می کنه و من هم به اون افتخار می کنم.
بابام همراه ما بود
عرفان گفت: چند روز قبل من مریض شدم. نصف شب بابا بزرگ و مامانم من رو به بیمارستان برده بودند. عموم هم خودش رو رسوند. ما به خونه برگشتیم. روز بعد عموم زنگ‌زد و پشت تلفن با گریه به بابا بزرگ می گفت دیشب خواب برادرم رو دیدم و بهش گفتم پسرت حالش خوب نبوده و بردیمش بیمارستان. بعد بابام توی خواب می گه من هم اونجا بودم و برای پسرم دعا می کردم زودتر خوب بشه.
حرف آخر
عرفان می گوید:
پلیس‌ها خیلی زحمت می کشند. هم بچه هاشون و هم همه مردم باید قدر شون رو بدونن و بهشون احترام بذارن.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی