این ها بخشی از اظهارات دختر 15 ساله ای است که به همراه پنج مرد جوان در یکی از پاتوق های مشهد و توسط نیروهای کلانتری پنجتن دستگیر شده است.

این دختر نوجوان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در خانواده آشفته ای زندگی می کنم که پدر معتادم به زباله گردی مشغول است و مادرم نیز دو ماه قبل به دلیل ابتلا به سرطان خون از دنیا رفت.

فقط دو برادر بزرگ تر از خودم دارم که یکی از آن ها معتاد و بیکار و دیگری هم سرباز فراری است. من هم اگر چه تا ششم ابتدایی تحصیل کردم اما به دلیل بیماری مادرم دچار افت تحصیلی شدم و دیگر به مدرسه نرفتم .

مادرم از این که ترک تحصیل کرده بودم بسیار ناراحت بود ولی من چاره ای نداشتم چرا که همه اعضای خانواده منتظر مرگ مادرم بودند و من دوست داشتم از او مراقبت کنم.

پدرم نیز سرگرم اعتیاد خودش بود و تنها از بستری شدن مادرم اطلاع داشت. خلاصه در همین روزها من هم به فضای مجازی پناه بردم و با پسری به نام «عبدالعلی» آشنا شدم.

او با ارسال پیامک به من ابراز علاقه می کرد و به همین دلیل من دور از چشم مادرم گاهی نزد او می رفتم و درد دل می کردم. در یکی از این روزها عبدالعلی پیشنهاد داد تا برای آرامش اعصابم سیگار بکشم.

او خودش برایم سیگار تهیه می کرد و من ابتدا با مصرف یک نخ شروع کردم ولی خیلی زود به آن سیگارها وابسته شدم و بعد از آن بود که فهمیدم درون سیگارها حشیش بوده است! بعد از مرگ مادرم و در حالی که نیاز شدیدی به آن سیگارها داشتم هرچه با عبدالعلی تماس گرفتم دیگر به تلفن هایم پاسخ نمی داد به همین دلیل خیلی ناراحت بودم ومدام با پدرم لجبازی می کردم.

کار به جایی رسید که با یک تصمیم احمقانه تعدادی قرص خوردم تا خودکشی کنم ولی برادرم متوجه شد و مرا به بیمارستان رساندند. وقتی از بیمارستان مرخص شدم به در مغازه ای رفتم که عبدالعلی در آن جا کار می کرد.

آن جا بود که فهمیدم او به جرم گوشی قاپی و زورگیری به زندان افتاده است. از سوی دیگر نیز مدام با پدرم درگیر بودم و نمی توانستم در کنار خانواده ام زندگی کنم، این بود که شبانه فرار کردم و چند شب را در کوچه و خیابان ها سرگردان بودم.

در همین روزها عبدالعلی از زندان با من تماس گرفت و نشانی پاتوقی را داد که شب ها به آن جا بروم، اگرچه ورود به آن پاتوق مجانی نبود اما چون سفارش شده عبدالعلی بودم شب اول از من پولی نگرفت.

آن جا با جوانی به نام «ابوطالب» آشنا شدم که شب دوم هم او مبلغ ورودی مرا پرداخت اما روز بعد زمانی که با ابوطالب در خیابان قدم می زدیم توسط ماموران دستگیر شدم و آن ها مرا تحویل خانواده ام دادند.

اگرچه بعد از این ماجرا باز هم به صورت تلفنی با ابوطالب ارتباط داشتم ولی او دیگر حاضر نبود به صورت حضوری یکدیگر را ملاقات کنیم، این درحالی بود که اختلافات من و پدرم شدت می گرفت و نمی توانستم رفتارهای او را تحمل کنم به همین دلیل باز هم برای دومین بار از خانه فرار کردم و در خیابان با جوان 17 ساله ای به نام «سپهر» آشنا شدم و با یکدیگر به همان پاتوقی رفتیم که قبلا دو شب را در آن جا خوابیده بودم ولی آن خانه پلمب شده بود و کسی در آن جا نبود.

سپهر به ناچار مرا با خودش به یک پاتوق دیگر در منطقه التیمور برد که پنج مرد جوان آن جا بودند ولی هنگام صبح ناگهان ماموران کلانتری پنجتن از راه رسیدند و همه ما را دستگیر کردند.

حالا هم با مشاهده سرگذشت دختران فراری متوجه اشتباه بزرگ خودم شده ام و قصد دارم نزد خانواده ام بازگردم. با راهنمایی های سرهنگ غلام علی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) تلاش مشاوران دایره مددکاری اجتماعی برای نجات این  دختر جوان از گرداب خلافکاری آغاز شد.