شاگرد طلافروش خسیس خواب بدی برای او دید / صاحبکار تهرانی بدبخت شد

به گزارش رکنا، چند روز قبل مرد میانسالی هراسان با پلیس تماس گرفت و از آدم‌ربایی و سرقت طلاهایش خبر داد. او گفت: من در بازار مغازه طلافروشی دارم. امروز صبح بعد از خرید 10 کیلو شمش در راه بازگشت به مغازه‌ام بودم که دو مرد با ظاهری آراسته در حالی که خودشان را مأمور پلیس معرفی می‌کردند راهم را سد کرده و مدعی شدند گزارشی درباره قاچاق طلا علیه من برایشان ارسال شده است سپس شروع به بازرسی بدنی من کردند و وقتی شمش‌های طلا را دیدند از من خواستند که سوار خودروشان به اداره پلیس بروم. من هم سوار شدم اما دقایقی بعد متوجه شدم آنها بی‌هدف در شهر می‌گردند و بعد از ساعتی نیز وارد جاده خاوران شدند. به رفتارشان شک کردم و گفتم باید به خانواده‌ام خبر دهم. مردان ناشناس با درخواستم موافقت کردند و در حالی که خودرو را نگه داشتند تلفن همراهم را دادند تا تماس بگیرم. من از ماشین پیاده شدم و می‌خواستم کیفم را هم بردارم که اجازه ندادند و در یک چشم به هم زدن راننده پایش را روی گاز گذاشت وفرار کردند. خواستم شماره پلاک خودروشان را بردارم که متوجه شدم آن را مخدوش کرده‌اند. آنجا بود که متوجه شدم آنها سارق بودند نه مأمور پلیس.

سرنخ پلیس

با شکایت مرد میانسال، بلافاصله پرونده‌ای در شعبه نهم دادسرای امور جنایی تهران تشکیل وبه دستور بازپرس سهرابی تحقیقات برای رسیدگی به این پرونده آغاز شد. در ادامه تحقیقات صاحب طلافروشی نخستین سرنخ را در اختیار مأموران قرار داد. او گفت: شاگردم چند روزی است که رفتارش تغییر کرده است و خیلی کم به مغازه می‌آید لباس‌های گران قیمت می‌پوشد دیروز هم به من گفت تا آخر ماه بیشتر پیش من کار نمی‌کند. این درحالی است که او وضع مالی خوبی نداشت و همیشه از اینکه من اخراجش کنم می‌ترسید.

دستگیری شاگرد مغازه

با سرنخی که مرد طلافروش در اختیار تیم تحقیق قرار داد، کارآگاهان شاگرد او را زیر نظر گرفته و در بررسی‌ها مشخص شد که چند روز بعد از سرقت پول زیادی به حساب او واریز شده است. با این احتمال که وی در سرقت شمش‌ها نقش داشته باشد از سوی پلیس بازداشت شد. امیر – شاگرد طلافروشی- ابتدا منکر دخالت در سرقت شد اما طولی نکشید که به سرقت اعتراف کرد و همدستانش را لو داد.

چرا به صاحبکارت خیانت کردی؟

او آدم خسیسی بود با اینکه سال‌ها برایش صادقانه کار کردم حاضر نبود حقوقم را زیاد کند. من هم چون وضع مالی خوبی نداشتم و خرج و مخارج زندگی سنگین بود می‌ترسیدم اگر اعتراض کنم اخراج شوم و بیکار بمانم. اما کینه او را به دل گرفته بودم.

نقشه سرقت چطور به ذهنت رسید؟

روزی برای یکی از دوستان قدیمی‌ام درد دل می‌کردم که او پیشنهاد سرقت را مطرح کرد به من گفت با این کار هم از صاحب طلافروشی انتقام بگیرم و هم اینکه پولی برای خودم دست و پا کنم. من هم قبول کردم و او موضوع را به دو نفر دیگر از دوستانش گفت و روزی که مرد طلافروش برای خرید شمش‌ها رفته بود را به آنها گفتم و سرقت انجام شد.

شمش‌ها را چه کردید؟

تعداد زیادی از شمش‌ها را حدود 4 و نیم میلیارد تومان فروختیم و پولش را بین چهار نفرمان تقسیم کردیم من با پولش ماشین و موتور و لباس خریدم البته مقداری از شمش‌ها هم هست.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.