دختر 45 ساله ای که در پی یک آشنایی تلفنی با یک مرد جوان همه پس انداز خرید جهیزیه اش را به بهانه آخرین فرصت ازدواج از دست داده بود در حالی که به ساده لوحی خودش تاسف می خورد و برای دستگیری مرد شیاد دست به دامان قانون شده بود در تشریح ماجرای «مینا معجزه» به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: فرزند بزرگ خانواده بودم و همواره تلاش می کردم تا یار و غمخوار خواهران و برادران کوچکم باشم. به طوری که گویی مسئولیت زندگی آن ها را برعهده داشتم. پدرم یک کارگر ساده و مادرم خانه دار بود بنابراین من هم خودم را بزرگ خانواده می دانستم و از هیچ تلاشی برای سعادت و خوشبختی اعضای خانواده ام روی گردان نبودم تا این که همه خواهران و برادرانم در سن پایین ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند.

من هم آن قدر درگیر امور خانه و رفع مشکلات خواهران و برادرانم بودم که نفهمیدم روزهای جوانی ام سپری شده است. آن روزها با آن که خواستگاران خوبی داشتم اما با سختگیری های بی جا فرصت ازدواج را از خودم گرفتم تا همدم پدر و مادرم باشم.

زمانی به خود آمدم که دیگر سن و سالی از من گذشته بود و هیچ خواستگاری زنگ خانه ما را به صدا درنمی آورد. ماه ها و سال ها به همین ترتیب سپری شد تا این که حدود دو سال قبل زمانی که در پارک ملت مشهد مشغول قدم زدن بودم با دختری به نام «نازگل» آشنا شدم. او دختر یکی از تاجران معروف شهر بود و مثل ریگ پول خرج می کرد.

شاید فقط پول لباس و کیف های مارکش به اندازه همه زندگی ما بود اما نمی دانم چگونه علاقه ای بین ما شکل گرفت و من سیر تا پیاز زندگی ام را برای نازگل بازگو کردم، او که با آرامش و طمانینه به حرف هایم گوش می داد ناگهان از فالگیری معروف به نام «مینا معجزه» سخن گفت و ادامه داد او چاره مشکل تو را می داند آن قدر در کارش تبحر دارد که حتی گذشته و آینده را همانند تصویر آینه مقابلت قرار می دهد بدون آن که یک مورد آن را نیز نمی توانی انکار کنی از حرف های نازگل خنده ام گرفته بود به او گفتم مثلا تو دختری تحصیل کرده هستی نباید این گونه خرافات را باور کنی! اما نازگل بدون آن که از حرف های من رنجیده خاطر شود ادامه داد این که مشکلی ندارد هزینه دیدار تو با مینا معجزه را من پرداخت می کنم و تو برای یک بار هم که شده نزد او برو تا گره مشکلت را باز کند.

خلاصه آن روز نازگل به قدری از مینا معجزه برایم سخن گفت که در نهایت متقاعد شدم برای یک بار نزد او بروم. وقتی قدم در خانه آن زن فالگیر گذاشتم ابتدا ترسی عجیب وجودم را فراگرفت اما وقتی فالگیر نام پدر و مادرم را بر زبان راند و همه زندگی مرا را روی میز ریخت آرام آرام باورم شد که او به حق، مینا معجزه نام گرفته است.

از آن جا که بیرون آمدم با نازگل تماس گرفتم و هیجان زده همه ماجرا را برایش بازگو کردم نازگل در حالی که می خندید گفت: دیدی برخی مواقع سختگیری های بی جا داری. او حتی آینده تو را نیز به خوبی می داند. خلاصه آن شب فقط به حرف های آن زن فالگیر می اندیشیدم که گفت روزی تلفنم زنگ خواهد خورد و من خوشبختی ام را در پیشنهاد تماس گیرنده خواهم یافت.

از آن روز به بعد پای من به خانه آن فالگیر باز شد و مدام مانند یک مرید فقط بی چون و چرا به حرف هایش گوش می دادم گویی غول چراغ جادو بود که برای تضمین سعادت و خوشبختی من از چراغ جادو بیرون خزیده بود اعتقاد عجیبی به حرف هایش داشتم تا این که سه ماه بعد مردی با من تماس گرفت و پیشنهاد ازدواج داد. خوشحال و هیجان زده با مینا معجزه تماس گرفتم. او گفت خوشبختی به تو روی آورده! اعتمادش را جلب کن! خیلی زود دیدارهای حضوری من و «فرزاد» آغاز شد. او که دو سال از من کوچک تر بود از من خواست برای یک سرمایه گذاری به او کمک کنم وقتی موضوع را با مینا معجزه در میان گذاشتم گفت: این آخرین شانس ازدواج توست فقط اعتمادش را جلب کن! من هم مبلغ صد میلیون تومان را که پس انداز خرید جهیزیه ام بود به حساب فرزاد ریختم ولی او دیگر حتی تلفن هایم را پاسخ نداد.

فالگیر هم می گفت صبور باش! ولی الان دو سال می گذرد و من خبری از فرزاد ندارم و ...

شایان ذکر است، بررسی های قضایی با صدور دستوری از سوی سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) در این باره آغاز شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.