راز بی محلی نوعروس جوان به داماد چه بود؟ / مادر زن از پلیس کمک خواست !
حوادث رکنا: از دست کارهایش دارم دق میکنم. خونم را در شیشه کرده و میگوید از ریخت شوهرش بیزار است. با هزار بدبختی برایش جهیزیهای جور کردیم و او را به خانه بخت فرستادیم. دامادم، آدم بدی نیست و تا حالا به ما توهین یا کمتوجهی نکرده است.
من و شوهرم خوشحال بودیم و سرمان را جلوی دوست و آشنا بالا میگرفتیم که دخترمان را با آبرومندی، سر و سامان دادهایم. ولی چه فایده که دخترم در رویاهای واهی سیر میکند و قدر زندگیاش را نمیداند. او و دامادم سر مسائل پوچ و پیش پا افتاده به مشکل خوردهاند و هنوز هیچی نشده حرف از طلاق و جدایی میزنند.
البته مسئله این است که آنها از ما دور هستند. دامادم بعد از ازدواج با دخترم به مشهد آمدند و من هر روز از شهرستان زنگ میزدم تا حال و احوالشان را جویا شوم. البته از پشت گوشی تلفن فقط حرص میخوردم و گاهی هم اشکم در میآمد. دخترم را قسم میدادم که بیشتر حواسش به شوهرش باشد و برای زندگی مشترک خود حرمت قائل شود. افسوس که یک گوشش در است و دیگری دروازه .
نمیدانم او تحتتأثیر حرفهای چه کسی است که با خانواده شوهرش هیچ ارتباطی برقرار نمیکند، حتی وقتی به شهرستان میآیند مادر شوهرش برای دیدن او خانه ما میآید و من و همسرم شرمنده میشویم. بالاخره آدم باید بفهمد در چه موقعیتی است و احترام دیگران را نگه دارد.
دخترم معتقد است هر چه به خانواده شوهرش بیاحترامی کند آنها قدرش را بیشتر میدانند. از زمانی که برادر شوهرش ازدواج کرده تمام هوش و حواس خود را جمع کرده تا ببیند خانواده همسرش برای عروس جدید خود چه کار میکنند. از طرفی همسر برادر شوهرش دختر بسیار با محبت و بیریایی است و خوب توانسته خودش را در دل خانواده شوهر جای بدهد. با دامادم که خودمانی صحبت میکردیم میگفت مدام روی اعصابش راه میرود و حالا هم برایش خط و نشان کشیده که هیچ ارتباطی نباید با خواهران و برادرش داشته باشد و ...
خیلی نگران دخترم هستم. او قبل از ازدواجش با دوستهایی رفت و آمد میکرد که آدمهای منفیباف و ناامیدی بودند. چندبار گفتم دختر عزیزم اجازه نده دوستهایت پشت سر شوهرت و خانوادهاش چرت بگویند و یک درصد این احتمال را مدنظر قرار بده که شاید به زندگیات حسادت میکنند.
البته حالا که دامادم احساس میکند غرورش خرد میشود با دخترم سر لجبازی گذاشته و با بیتفاوتی و خونسردی میخواهد ادبش کند. فکر نمیکنم تکراری شدن این برخوردها خوب باشد.
چند روز قبل با خبر شدم کارشان به دعوا و قهر کشیده است. به اینجا آمدم و آنها را به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی آوردم. هر دویشان ناشکری میکنند و باید قدر همدیگر و زندگیشان را بیشتر بدانند. من خودم وقتی ازدواج کردم چند سال با خانواده شوهرم زندگی کردم. حد و اندازه خودم را میفهمیدم و هیچ وقت نمیگذاشتم مشکلی پیش بیاید. برای ساختن زندگیمان نیز دوشادوش شوهرم تلاش کردم و خیر و برکت احترام به بزرگترها و همراهی و همدلی با شریک زندگیام را هم دیدهام. حالا دختر و دامادم را به مرکز مشاوره آورده ام. امیدواریم مشکلشان حل بشود. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر