این ها بخشی از اظهارات جوان 24 ساله ای است که به اتهام قتل فجیع مادرزنش دستگیر شده است. متهم این پرونده جنایی بعد از آن که به سوالات تخصصی کارآگاه نجفی (افسر پرونده) درباره چگونگی وقوع جنایت پاسخ داد، با بیان این که همه بدبختی هایم به خاطر همین مواد لعنتی است در تشریح سرگذشت خود گفت: نوزادی چند ماهه بودم که پدرم در جاده روستای محل زندگی مان و در تصادف با یک خودرو جان سپرد و بدین ترتیب من و سه خواهرم تحت سرپرستی پدر بزرگ مان (پدری) قرار گرفتیم.

اما وقتی بزرگ تر شدم به یکی از مناطق پایین شهر تربت جام مهاجرت کردیم و مادرم با کارگری و کارکردن در منازل مردم مخارج زندگی مان را تامین می کرد. با این حال من دانش آموز باهوشی بودم و در دبیرستان نمونه دولتی تحصیل می کردم تا این که روزگار سیاهم از زمانی آغاز شد که یکی از دوستان دبیرستانی ام اولین نخ سیگار را به من تعارف کرد.

آن زمان به خاطر غرور جوانی و این که نزد آن ها کم نیاورم قدرت «نه» گفتن نداشتم و این گونه با کشیدن اولین سیگار در مسیر تباهی و بدبختی قرار گرفتم به طوری که مصرف پنهانی سیگار با دوستانم به یک موضوع عادی برایم تبدیل شد. وقتی در سال آخر دبیرستان و به همراه یکی دیگر از دوستانم برای تفریح و گشت و گذار به بیابان رفتیم مرحله سقوط من در گرداب مواد افیونی شروع شد.

آن روز چادر مسافرتی برپا کرده بودیم که ناگهان دوستم مقداری تریاک از جیبش بیرون آورد و شروع به مصرف کرد. او سپس با تعریف و تمجیدهای وسوسه انگیز از طرب و شادی پس از مصرف مواد مخدر، از من نیز خواست کنارش بنشینم و لوله کاغذی استعمال را به دست بگیرم. با خودم می اندیشیدم کسی با یک بار مصرف معتاد نشده است ضمن این که من با دیگران فرق دارم و معتاد نمی شوم.

خلاصه این استفاده تفریحی مواد مخدر بارها ادامه یافت تا این که از خدمت سربازی معاف شدم و بیشتر اوقاتم را با دوستانم می گذراندم اگرچه بیکار بودم اما از مادرم پول می گرفتم و دوستانم نیز مرا در مصرف مواد مهمان می کردند. زمانی به خود آمدم که دیگر معتاد شده بودم اما باز هم نمی خواستم این حقیقت را بپذیرم. خلاصه سال 1391 بود که عاشق دختر عمویم شدم و مادرم را به خواستگاری فرستادم.

در مدت چهار سال دوران نامزدی مشکلی برای مصرف مواد نداشتم ولی بعد از ازدواج همواره به منازل دوستانم می رفتم و ساعت ها پای بساط می نشستم چرا که نمی خواستم ماجرای اعتیادم لو برود اما رنگ چهره ام هر روز بیشتر تغییر می کرد تا این که خانواده همسرم به من مشکوک شدند و مرا نصیحت کردند که اعتیادم را ترک کنم ولی من همه چیز را انکار می کردم تا این که مجبور به مصرف شیشه و کریستال شدم چون داخل خودرو یا دست شویی منزل می توانستم در فرصتی اندک آن را استعمال کنم. وقتی اوضاع بدتر شد و اختلافات خانوادگی ما شدت گرفت ناگهان در تصمیمی وحشتناک مادرزنم را کشتم تا کسی به مصرف مواد من گیر ندهد و ...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی