حاج رضا نگاهی به ساعتش کرد، هنوز تا اذان مغرب فرصت داشت تا چند مسافر دیگر را نیز دشت کند و بعد به مسجد محله برود از اینرو جلوی دو مسافری که برایش دست بلند کردند ترمز زد و ایستاد.آن دو نفر که ظاهر و لهجه افغانی داشتند سوار ماشین شدند و به محض نشستن در تاکسی با عصبانیت شروع به صحبت در مورد صاحب کار و عدم پرداخت دستمزدشان کردند.

حاج رضا که در طول روز از اینگونه بحث و جدل ها زیاد دیده بود کمی به آن دو مسافرش دلداری داد و در ادامه گفت: لطفا دیگر بحث نکنید خیابان ها خیلی شلوغ شده اند و به سبب مشغله زیاد نتوانستم قسط بانکی ام را بپردازم و دیگر حوصله ای برایم نمانده است.

لحظاتی گذشت و یکی از آن دو کارگر در حالی که سعی داشت نگاهش را از حاج رضا مخفی کند از او پرسید: حاج آقا شما مگر ماهی چند قسط می پردازید؟

حاج رضا آهی کشید و در حالی که به ساعتش نگاه می کرد گفت: برای یک وام 15 میلیونی با پرداخت 10 ماهه باید شب و روز کار کنم و آخرش هم بدلیل مشغله زیاد نتوانم به موقع اقساطش را بپردازم، دیرکردها هم که سرسام آور هستند.

لحظاتی گذشت و یکی از آن دو مسافر چیزی را در گوش بغل دستی اش زمزمه کرد و چند دقیقه بعد یکی از مسافران در حالی که وانمود می کرد آدرسی را از روی یک تکه کاغذ می خواند از حاج رضا خواست مسیرش را تغییر دهد و کمی بعد دوباره از اوضاع و احوال شهر و امور زندگی حاج رضا سوالاتی کرد.حاج رضا در حالیکه وارد یک خیابان فرعی می شد نیم نگاهی به مسافرانش انداخت و دوباره شروع کرد از مشغله زیاد و مشکلات مالی صحبت کردن که ناگهان سردی تیغه یک چاقو را کنار گردنش حس کرد.او که علت این کار را نمی فهمید و نمی دانست چه اتفاقی در پیش است، خواست به سمت آن دو نفر برگردد که با تهدید شدید آن ها روبرو و مجبور شد وارد یک کوچه تاریک و خلوت بشود.

آن دو مسافر کذائی ماشین را نزدیک یک مخروبه نگه داشتند و با تهدید چاقو حاج رضا را به زور از ماشین پیاده کرده و به سمت یک ساختمان مخروبه کشاندند.در آنجا یکی از آن دو نفر با فریاد از حاج رضا خواست پول قسط و هرچقدر وجه نقد که دارد را به او بدهد و حاج رضا در مقابل ضربات مشت و لگد به سمت ماشین اشاره کرد.

آن دو نفر هنگامی که دیدند حاج رضا در آستانه بی هوشی است دست و پای او را محکم به یک درب فلزی بستند و به سرعت به سراغ ماشینش رفتند و پس از مشاهده پول ها در داشبورد با همان ماشین از محل دور شدند.

اما در این میان طی روز بعد حادثه Incident ای تاسف بارتر از زورگیری ناجوانمردانه آن دو مسافرنما به پلیس گزارش شد و آن گزارش فوت یک مرد میانسال در یک مخروبه در حاشیه شهر بود چرا که حاج رضای ما با دست و پای بسته نتوانسته بود از خون ریزی ناشی از زخم چاقوی زورگیران جلوگیری کند و...

نکته آنکه: کاش این راننده تاکسی در کنار درددل و شرح مشکلات زندگی اش برای دو فرد غریبه در آن موقعیت خاص، به طور غیرمستقیم هم به وجود مبلغ بالا در ماشینش اشاره نمی کرد و...

و با توجه به این اتفاق تاسفبار جای اشاره دارد ما انسان ها گاهی با درد دل و شرح وقایعی درباره خود یا اعمال و اموالمان، ناخودآگاه به اطرافیان اطلاعاتی می دهیم که این اطلاعات زمینه ساز تحریک، سوء استفاده و بعضا انجام جرم Crime برای افراد مغرض و فرصت طلب می شوند، پس بیاییم مراقب باشیم چه زمان و به چه کسی چه چیزهایی می گوییم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی