گفتگو با جوان اعدامی که به دار آویخته شد / این گفتگو اشک خبرنگار را درآورد
رکنا: برای گفتگو با یاسر که تنها در اثر اشتباهی نا خودآگاه در بستر غرور جوانی سرنوشت زندگیش دگرگون و راهی ندامتگاه شده بود، به گفتگو نشستم تا از زندگی خود برایم بگوید و برگی از عبرت های روزگار را در دفتر گذشت ایام ،با یکدیگر ورق زده و گرمای خورشید حقیقت را با تمام وجود درک کرده ودر تمامی حوادث خوشایند و ناخوشایند زندگی در برابر قدرت بی همتای او سر تعظیم به زیر آورده وطلب بخشش نماییم.
یاسر! تا به حال خواب های بد دیده ای؟
خواب ؟! چی بگم؟! بسیارخواب های بد می بینم ولی فراموش می کنم. گویی آلزایمر گرفته ام. هی فکر و خیال می کنم . تو همون فکر می خوابم، تو همون خواب،می پرم. نمی دونم خواب چی می بینم که می پرم .
معمولا یاد صحنه قتل Murder می افتی ؟
آره ،خیلی.
از کرده ات پشیمانی؟
بسیار، ای کاش توانسته بودم خشمم را کنترل کنم واین گونه با سرنوشت خود بازی نمی کردم.
چند ساله که در زندان Prison هستی؟
6 سال و چند ماهه.
اون روز چه اتفاقی افتاد؟
حوالی غروب بود. من و پسر عموم که اون موقع سرباز بود به خونه خواهرش می رفتیم. توی راه سوار یک پیکان شدیم و من و راننده،سر موضوع ساده ای با هم جر و بحث کردیم.
یک موضوع ساده، چگونه تبدیل به دعوا شد؟
من و پسر عموم با یکدیگر در حال صحبت کردن بودیم و به همین دلیل از راننده خواستیم تا صدای ضبط خودرو را اندکی کم کند،امّاراننده هیچ توجّهی نکرد و برعکس صدای ضبط ماشین را بیشتر هم کرد ومن و پسرعمویم به ناچار، با او،شروع به جرّ و بحث کردیم.
و چرا یک دعوای ساده، تبدیل به قتل شد؟!
راننده ماشین را نگه داشت و هر سه از خودرو پیاده شده و باهم درگیر شدیم.من به پشت کف آسفالت خیابان افتاده بودم ودر حال کتک خوردن ،تا این که مجبور شدم با چاقو چند ضربه به راننده بزنم.
مدرسه می رفتی؟
نه. مدرسه نمی رفتم، 9 ساله که بودم، پدرم فوت کرد و به دلیل مشکلات گوناگون دیگر نتوانستم تا راهنمایی بیشتر درس بخوانم.یک سالی می شد که ترک تحصیل کرده و در داخل تراشکاری مشغول به کار بودم.
از صحنه قتل فرار Escape کردی؟
خواستم فرار کنم ولی مردم از فرارم جلوگیری کرده ومن را تحویل پلیس Police دادند.
به راستی قصد کشتنش را داشتی؟ چه طور ضربه چاقو باعث فوتش شد؟!
هرگز قصدم کشتن Killing او نبود ولی نمی دانم چه شد که از بخت بد من چاقو به پهلویش اصابت ودر دم فوت کرد.
اگر با خودت چاقو نداشتی، شاید این اتفاق نمی افتاد.چرا چاقو حمل می کردی؟
چون محله ما ناامن بود، نمی شد چاقو نداشته باشی. سنم هم کم بود، مجبور بودم از خودم در برابر دیگران دفاع کنم. البته بسیار غرور داشته وفکر می کردم به همراه داشتن چاقو،به نوعی نشانه مرد شدن است.
قبل از این اتفاق،باز هم دعوا کرده بودی؟
متأسفانه بله، ولی نه با چاقو.
چاقو داشتی و استفاده نکردی؟
نه. اون وقت ها چاقو نداشتم.
بجز درس خوندن،وقتت در زندان چه طور پر می شه؟
کتاب های داستانی وقرآن می خوانم وگاهی هم با بقیه زندانی Prisoner ها،فوتبال بازی می کنیم.
به معجزه اعتقاد داری؟
بله، پس از این که در این جا فرصتی فراهم شد تا با قرآن مأ نوس شوم، دریافتم که قران معجزه ای همیشه جاوید است که ما انسان ها هنوز به بسیاری از رازهای آن پی نبرده ایم.
فرض کن درباره توهم معجزه ای اتفاق بیفته و خانواده مقتول از قصاص بگذرند، چگونه باردیگرزندگی روآغاز خواهی کرد؟
سعی می کنم، درست زندگی کنم.
منظورت ازدرست چیه ؟!
یعنی بر می گردم سرکار تراشکاری و پی دعوا نمی رم.
فکر می کنی خانواده مقتول تو رو می بخشند ؟
نمی دونم!
اگر تو جای خانواده مقتول بودی، از قاتل The Murderer می گذشتی؟
نمی تونم خودم رو جای اون ها فرض کنم.خیلی سخته!
اگر تو پسری داشتی که به همین ترتیب در درگیری به قتل می رسید، قاتل رو می بخشیدی ؟!
(سکوت)... بارها فریاد زدم که کار من با قصد قبلی نبود. هرگز نمی خواستم از چاقو استفاده کنم. من نمی خواستم کسی رو بکشم . فقط یه اتّفاق بود که بدبختم کرد.
تا کنون برای آزادیت نذر کرده ای؟
خیر!
چرا ؟
(سکوت)
اگر آزاد می شدی، اول کجا می رفتی؟
به مسجد محلّمون می رم تا شاید توبم پذیرفته بشه.
چند تا خواهر و برادر داری؟
من تک پسرم، با 3 تا خواهر که 2 تاشون از من کوچکترند. مادرم هر هفته می یاد دیدنم.
از دنیای بیرون از زندان از همه بیشتر دلت واسه چی تنگ شده ؟
هیچی اون بیرون ندیدم . دلم واسه هیچی تنگ نشده، فقط دلم واسه مادرم می سوزه .
چرا؟
(قطرات اشک)
اگر بدانی که تنها یک ساعت از عمرت باقی مانده است،چه کار می کنی؟
از همه حلالیت می طلبم و برای آخرین بار با مادرم درد و دل می کنم.
آخرین باری که حسابی گریه کردی، کی بود؟
این سری آخرکه رفتم دادگاه تجدید نظردر بیرون دادگاه، مادرم را که دیدم، بسیارگریه کرد، من هم گریهام گرفت.همون دادگاهی بود که حکم قصاصم درآن تأیید شد. بیچاره مادرم چقدر شکسته و پیر شده بود! از وقتی که پدرم در اثر بیماری لاعلاج، فوت شد، این تنها مادرم بود که در هنگام مشکلات به او پناه برده وسر بر روی دامان پر از مهر او می گذاشتم.
دوست داری بار دیگر متولد شده و به دنیا بیایی؟
نه.اگربار دیگر زندگی به همین شکل کنونی بخواهد سرنوشت من را رقم بزند، هرگز آرزوی بدست آوردن فرصت مجدّد را نمی کنم.
بدترین کابوس تو چیه؟
قصاص و پایان زندگی.
یه آرزویی بکن.
شفای تمام مریض ها!
خیلی کلی گفتی، درباره خودت چه آرزویی داری ؟
واسه خودم آرزویی ندارم .
بخشیده شدنت، آرزویت نیست؟
اون رو خدا باید بخواد.
یه آروزی نشدنی؟
دلم می خواست زمان برگرده به عقب و بتونم با کار و تلاش فراوان ، مادرم را از این همه رنج و زحمت نجات داده و فرزند خوبی برایش باشم.
هیچگاه عاشق شدی؟!
بله.اون هم یه بدبخت تراز من بود.
کی؟
ولش کن! این حرف ها دردی رو از من دوا نمی کنه!
اون ازدواج کرده؟
بله، دخترهمسایمون بود،ازکودکی دریک محل باهم بزرگ شده و بسیار به یکدیگرعلاقمند بودیم، امّا چه سود که من تنها با یک اشتباه بچّگانه، تمام آرزوهای شیرین خود و دیگران را به یک تلخی فراموش ناشدنی، تبدیل کردم.
وکیلت میگه تو پسر خوبی هستی و به اشتباه خودت پی برده ای؟
اون خودش خوبه، همه رو خوب می بینه .
خوبی از نظر تو یعنی چی؟
نمی دونم.
اگر قرار بود یه اتفاق بد رو تغییر بدی، کدوم حادثه Incident زندگیت رو انتخاب می کردی؟
یه کاری می کردم که پدرم فوت نکنه. اگر او بود، هرگزمدرسه و درس خواندن رو ترک نکرده و دعوا هم نمی کردم و آن وقت هیچگاه اسیر این حادثه ویرانگرنیز، نمی شدم.
می خوام یکسری کلمه بگم و تو احساست رو درباره شون بگی، بگذار از بدترین شروع کنم .
قصاص: کابوسی که هر شب تکرار می شه. زندان:عبرت زندگی . مقتول: بی گناه . قتل: بزرگترین فاجعه زندگیم.
چاقو:هیچ وقت حملش نکنید. زندگی: برای من تلخ بود. مدرسه: دلم براش تنگ شده .عاشقی: بنویس آه. فقط بنویس آه.
مادر:خوشبخت نیست. پشیمانی: تموم نشدنیه.
قشنگ ترین شعری که درزندان خوندی،چیه؟
من آن خزان زده برگم /که باغبان طبیعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم Crime چهره زردم.
سرانجام، یاسر را که به راستی در بستر حادثه ای ناگوار، خزان روزگار به سویش حمله ور شده و او را در انتظار تاوانی سخت گذاشته بود، ترک کرده و به سوی سرنوشت راهی شدم تا آنکه در یک روزسرد زمستانی، خبرقصاص او آسمان چشمانم را به ناگاه، سخت بارانی کرد و قطرات اشک بسان سیلابی از دیدگانم سرازیر شد، قصاصی که هرگز دیگر هرلحظه، چون کابوسی ، برای او تکرار نمی شد.
نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مدد کاری اجتماعی:
برخی از افراد می توانند عصبانیت یا حس ناامیدی شان را کنترل کنند و احساساتشان را به مجراهای غیرمخرب بکشانند. اما کسانی که به ناگهان به روی افرادی آتش می گشایند و یا با سلاح سرد به دیگران حمله ور می شوند،نمایش هولناکی از نبود کنترل بر احساساتشان را به نمایش می گذارند.
قتل به عملی گفته می شود که در آن موج شدیدی از خشم و نفرت و عصبانیت به سوی فرد دیگر تخلیه می شود که نتیجه آن نابودی و مرگ طرف مقابل است. بر اساس این تعریف قاتلان افرادی هستند که ناتوان از مهار خشم خود دیگران را آماج آن قرار می دهند و جان آنان را می ستانند.
تحقیقات زیادی در زمینه روانشناسی قاتلان صورت گرفته است و اکثر قریب به اتفاق آنها بر این نکته تاکید ورزیده اند که لازمه اقدام به کشتن و حذف انسانی دیگر، نوعی آمادگی و زمینه روانی در فرد قاتل است تا بر پایه آن توانایی کشتن دیگری را داشته باشند. در صورتی که به هر علتی فردی فاقد چنین آمادگی باشد قادر به قتل دیگری نیز نخواهد بود.
قتل یک اتفاق لحظه ای و گذرا نیست بلکه ریشه در زندگی فرد قاتل دارد. سالها باید بگذرد تا فردی تبدیل به یک قاتل گردد. مجموع رویدادها و تجربیات نامناسب و نابهنجار یک فرد در شرایطی خاص، می تواند از او قاتلی خطرناک بسازد. با این رویکرد می توان این شرایط را پیش بینی کرد و با برنامه ریزی دقیق علمی و اقدامات پیشگیرانه، از شیوع و گسترش قتل در یک جامعه جلوگیری به عمل آورد.
بدیهی است که خاستگاه و مبدا بزه و جنایت،خانواده می باشد و با افزایش آموزشهای عمومی و بالا بردن سطح ادراک و آگاهی خانواده ها و نگاه علمی و دقیق به فرآیندهای سلامت بخش یا آسیب زننده دربستر خانواده های گوناگون،می توان به کاهش آمار جرم و جنایت Crime در سطح جامعه،کمک کرد.
نویسنده:"سید مجتبی میری هزاوه"
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
راحت شد از زندگی...مشکلش این بود که از قصاص میترسید در حالی که باید به خواست خدا دلش رو راضی میکرد ... حقیقت داره و همه یه روزی می میریم پس بهتره که نا امید نباشیم،نا امیدی مختص کافران است و بس
ان شاءالله آن دنیا بخشیده میشن :-)