به گزارش رکنا، زن جوان خیلی سراسیمه ، مضطرب و ناراحت وارد اتاق مشاوره شد و شروع به گریه کرد و گفت: نمی دانم چه کار کنم به اینجا آمدم تا به من کمک کنید، به تازگی دختر جوانی پیدا شده است که قاپ همسرم را دزدیده و او دیگر به من توجهی ندارد.
من خیلی زود ازدواج کردم چون پدرم معتقد بود که دختر باید زود ازدواج کند سرانجام هم با اصرار پدرم با احمد که در بازار پیش پدرم کار می کرد و پدرم می گفت پسر خوبی است ازدواج کردم.
بعد از ازدواج، ما در واقع از صفر شروع کردیم و سختی های زیادی در زندگی کشیدیم تا اینکه از لحاظ مالی تمکن لازم را پیدا کردیم. 10 سال از ازدواج ما گذشت و من همیشه در این دوران سردو جدی بودم و در واقع شوهرم نیز اهل شوخی نبود و رابطه ما همیشه رسمی و مثل یک زن و شوهر صمیمی نبود.
احمد چند سالی بود که می خواست یک زن یا دختری را در مغازه لباس فروشی اش بکار بگیرد اما من مخالفت می کردم تا اینکه شش ماه پیش آمد و گفت دختری را می خواهم در مغازه به کار بگیرم که یتیم است و پدر ندارد و با اصرار فراوان مرا راضی کرد.
اما از وقتی که این دختر وارد مغازه همسرم شد مدام سر این موضوع با هم درگیری داشتیم تا اینکه چند نوبت به طور نامحسوس به مغازه همسرم رفتم و دیدم که آن ها مدام با هم شوخی می کنند.
مدتی است که متوجه شدم که با هم بیرون می روند و برایش خرید های آن چنانی می کند و وقتی که از او می پرسم که کجا بودی به من به دروغ می گوید برای تهیه اجناس مغازه رفته بودم. دیگر تحملم تمام شده کارم به دارو کشیده و او با وجود اینکه فهمیده من متوجه رفتارش با آن دختر شده ام ولی باز هم به کارش ادامه می دهد و من نمی دانم چه کارکنم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.