جوان 32 ساله ای که با حالتی کلافه و خشمگین برای شکایت از همسر و خانواده همسرش به کلانتری مراجعه کرده بود، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: 7 سال پیش در یکی از دانشگاه های معتبر مشهد پذیرفته و برای ادامه تحصیل از شهرستان محل سکونتم راهی مشهد شدم. هنوز دوره تحصیل در دانشگاه را به پایان نرسانده بودم که در یک شرکت دولتی کاری پیدا کردم تا هزینه های تحصیلم را تامین کنم. در محل کارم با خانمی آشنا شدم که برای شناخت بیشتر با او ارتباط برقرار کردم تا بتوانم برای ازدواج تصمیم بگیرم بعد از مدتی که از آشنایی مان گذشت، موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم اما مادرم گفت: در شهرستان خودمان دختری را در نظر گرفته است تا من به خواستگاری اش بروم ولی من مخالفت کردم چرا که به شقایق پیشنهاد ازدواج داده بودم. از این رو با اصرارهای من، خانواده ام به خواستگاری شقایق رفتند. در مجلس خواستگاری پدر شقایق سنگ های بزرگی را جلوی پای ما گذاشت و از مهریه دختر بزرگشان که یک واحد آپارتمان شیک در بهترین منطقه مشهد بود سخن گفت و... خانواده من از این نوع برخورد و رفتار پدر شقایق به شدت ناراحت شدند و منزل آن ها را ترک کردند، اما من که وابسته به شقایق شده بودم به پدرش قول دادم که این مشکل را حل می کنم و دوباره برمی گردیم. مادرم که مخالف شرایط سنگین پدر شقایق بود از دختران خوب و محجبه شهرستان مان سخن گفت تا مرا راضی به بازگشت کند اما من که مصمم به ازدواج با شقایق بودم، با قهر و لجبازی های بچه گانه، پدرم را مجبور به فروش بخشی از باغ هایش کردم تا بتوانم مقدمات خرید منزلی را در مشهد فراهم کنم. این گونه بود که بار دیگر به منزل پدر شقایق رفتیم و با پذیرفتن مهریه و شرایط سنگین آن ها مراسم بله برون برگزار شد. این در حالی بود که در جشن بله برون و عقدمان از باجناقم خبری نبود و شقایق غیبت او را به موقعیت شغلی همسر خواهرش ربط داد و ماموریت های او را دلیل حضور نداشتن وی عنوان کرد.

مدتی از عقدمان سپری شد که پدر زحمتکشم با پس اندازی که داشت و پول فروش باغ هایش منزلی را برای همسرم خرید و سند آن را به نام همسرم ثبت کرد. این گونه بود که بعد از برگزاری جشن مفصلی، زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم. حدود یک ماهی از زندگی مشترکمان می گذشت که از شقایق خواستم تا پدر و مادرم را به منزلمان دعوت کند. اما او معتقد بود که نباید چند سال اول زندگی، خانواده من به خانه ام بیایند ولی به خاطر این که من ناراحت شدم با اکراه آن ها را به شام دعوت کرد. این موضوع باعث بروز اختلافاتی بین من و همسرم شد. پس از گذشت مدتی مادرم به همراه پدرم برای درمان بیماری اش به مشهد آمدند و مجبور شدند شب را در منزل ما بمانند اما با برخورد زشت و ناپسند همسرم روبه رو شدند. با دیدن این رفتار شقایق خجالت زده شدم ولی اودر بیان دلیل بی احترامی اش عنوان کرد که اصلا تمایلی به رفت و آمد با خانواده ام ندارد و با لحن تندی تهدیدم کرد که اگر مجبور شود مرا نیز از خانه اش بیرون می کند. در پی همین اختلافات تازه متوجه شدم که هیچ گاه باجناقم آپارتمانی را به نام همسرش سند نزده و او به خاطر برخی مشکلات خانوادگی شان در مجلس جشن ما شرکت نکرده است. این در حالی است که همسرم نیز در نبود من قفل های در خانه را تعویض کرده و به منزل پدرش رفته است. حالا من مانده ام و...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.