عشق هیجانی به پسری که سال آخر دبیرستان به خواستگاریم آمد، نابودم کرد
رکنا: کجا بودید هشت سال پیش که ببینید چه تیپ و قیافهای داشتم. دختری بودم که هم کلاسیهایم آرزو میکردند با من حرف بزنند اما با تمام آن همه زیبایی و غرور به این حال و روز افتادهام که میبینید.
سال آخر دبیرستان با پسری آشنا شدم. به خواستگاریام آمد. پدرم جواب رد داد. اما من اسیر دلم شده بودم. نه نصیحتهای پدرم، نه اشک و آه مادرم و نه حتی زهر چشم برادرم، هیچکدام نتوانست مرا از این عشق هیجانی دور کند. به عشق آن پسر از خانه فرار Escape کردم. پدرم که عمری با آبرو زندگی کرده بود، به ناچار با ازدواج ما موافقت کرد. آن موقع نمیفهمیدم چه بلایی بر سر سرنوشتم آوردهام. متاسفانه شوهرم معتاد Addicted از آب در آمد و تن به کار نمیداد. پدرم دست به کار شد تا بلکه بتوانیم با کمک هم او را ترک بدهیم. فایدهای نداشت. خانهمان را به پاتوق دوستان فاسدش تبدیل کرده بود. احساس ناامنی میکردم و به همین خاطر طلاق گرفتم. دست از پا درازتر به خانه پدرم برگشتم. خانوادهام احساس سرشکستگی میکردند. کمکم سرکوفتهایشان شروع شد و مشکل جدی پیدا کردیم. تصمیم گرفتم مستقل زندگی کنم. کاری پیدا و آپارتمانی اجاره کردم. اما احساس تنهایی و افسردگی شدید باعث شد با یکی از همکارانم که زنی معتاد بود، خودمانی بشوم. اعتیاد مرا بدبخت و بیچاره کرد. پس از مدتی کارم را از دست دادم. از پس هزینههای موادمخدر بر نمیآمدم. توسط خواهر همکارم کیفزنی یاد گرفتم. ماموران کلانتری ١۵ درحال سرقت Stealing دستگیرم کردند. این است آخر و عاقبت دختری که... .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر