دزدان ترسو خانه ویلایی با پای خود به کلانتری رفتند
رکنا: ترس از پلیس کافی بود تا راز سرقت های میلیاردی یک باند لو برود.
وضع مالی بدی ندارد اما طمع باعث شد با همدستی برادرش و دوست خود تصمیم به سرقت Stealing بگیرد؛ سرقت از خانهای در شمال تهران برادر دیگرش سرایدار این خانه بود که در جریان سرقت میلیاردی مجبور شدند با شلیک گلوله او را مجروح کنند.
متهمان در جریان عملیات پلیسی دستگیر شدند که در ادامه گفتوگو با طراح این سرقت را میخوانید.
خودت را معرفی کن.
حمید هستم و 25 سال دارم.
شغلت چیست؟
همراه برادر کوچکترم بوفهای در یک مجتمع ورزشی در شهر اجاره کردیم و آنجا فروشندگی میکنیم.
پس چرا به فکر سرقت افتادید؟
حدود یک هفته قبل از تعطیلات عید، برای ملاقات با برادرم (اصغر) پیش او رفتم. برادرم سرایدار یک خانه ویلایی خیلی بزرگ بود. به محض ورودم به خانه، بزرگی آنجا من را تحتتاثیر قرار داد. طی مدتی که نزد برادرم بودم، وی مدام از وضعیت مالی صاحبخانه و اطمینان وی به خودش صحبت میکرد؛ حتی اصغر عنوان کرد که صاحبخانه آنقدر به او اطمینان و اعتماد دارد که رمز گاوصندوق خانه را نیز در اختیارش گذاشته است. پس از آن بود که وسوسه سرقت از خانه به جانم افتاد.
این موضوع را با اصغر هم در میان گذاشتی؟
نه. اطمینان داشتم که اصغر با من همکاری نخواهد کرد؛ به همین علت موضوع سرقت را با برادر دیگرم بهنام علی در میان گذاشتم و قرار شد با همراهی یکی از دوستانمان به نام مهدی که از مجرمان سابقهدار است این سرقت را انجام دهیم.
نقشهات را چطور اجرا کردی؟
از قبل همه چیز را با علی و مهدی هماهنگ کرده بودیم. قرار بود من و علی حرفی نزنیم و چهرهمان را کامل بپوشانیم تا برادرمان شک نکند.
همهچیز طبق قرار پیش میرفت. زمانی که وارد حیاط خانه شدیم، برادرم به محض دیدن ما ترسید و میخواست فریاد بزند که مهدی جلوی دهان او را گرفت و تهدیدش کرد که اگر سروصدا کند او را میزند. وارد خانه شدیم و اصغر همچنان برای فرار Escape از دست ما در تکاپو بود. مهدی شروع به کتک زدن برادرم کرد. من و علی هم با او همکاری کردیم.
بعد چه شد؟
دست و پای اصغر را بستیم و از او خواستیم تا رمز گاوصندوق را بدهد. ما اصرار میکردیم و او رمز را نمیداد تا اینکه مهدی ناگهان عصبانی شد و به پای او شلیک و او را به مرگ تهدید کرد. برادرم که دیگر چارهای برایش نمانده بود رمز را داد. ما هم جواهرات را دزدیدیم و فرار کردیم.
پلیس چگونه فهمید که شما سارقان طلاها هستید؟
زمانی که اصغر زنگ زد و خبر را به ما داد، من و علی برای طبیعی جلوه دادن ماجرا همراه او به پاسگاه پلیس Police رفتیم ولی متاسفانه به محض دیدن دستپاچه شدیم و پلیس از حالت اضطرابی که داشتیم پلیس به ما شک کرد و به موضوع پی برد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر