بازخوانی یک پرونده
امام رضا ( ع ) دزد را شرمنده کرد
رکنا: حسوحال عجیبی داشتم. حالم گرفته بود و احساس دلتنگی میکردم. صدای بوق موتور دوستم مرا از خانه بیرون کشاند. گفتم امروز بیخیال دزدی شویم.
میگفت میرویم و زود برمیگردیم. از روی بیمیلی سوار موتور شدم. حدود نیمساعت بعد کیف دستی زن جوانی را قاپیدیم. ما راه دررو را بلد بودیم و با سرعت زیاد فرار کردیم. در خانه دوستم درِ کیف را باز کردیم. یک گوشی تلفنهمراه، حدود دویستهزار تومان وجه نقد و یک بسته کوچک داخل کیف بود. کاغذ دوربسته را باز کردیم. تکهای طلای کوچک داخل آن بود با یک نامه. دستنوشتهای از یک دختر کوچک که بیماری خاصی دارد. او طلایش را نذر حرم کرده و برای امامرضا(ع) نامه نوشته بود. با خواندن نامه و درددلهای کودک، اشک هردویمان درآمد. نمیدانستیم چهکار کنیم. کیف این زن مسافر را باید به او برمیگرداندیم. دوستم میترسید. تصمیم خودم را گرفتم. وسایل را داخل کیف گذاشتم. آمدم به کلانتری، ادعا کردم کیف را پیدا کردهام؛ اما دراینلحظه با مالباخته که برای پیگیری شکایت آمده بود، روبهرو شدم. او مرا شناسایی کرد. میخواستم دروغ سرهم کنم و بگویم من فقط کیف را پیدا کردهام؛ اما وجدانم اجازه نداد. ما دزدها هم وجدانی داریم که اگر از خواب غفلت بیدار شود و به قول دوستم اگر وجداندرد بگیریم، میتوانیم توبه کنیم. شک ندارم نامه این دختر بیمار که هرلحظه مرگ را حس میکند، وسیلهای بود برای آنکه از راه خطا و گناه برگردیم. از گذشته خود پشیمانم.
ارسال نظر