شیوه عجیب زندگی نویسنده زن ۷۵ ساله

آن تایلر، رمان‌نویس، که بیست و دومین رمانش «رقص ساعت» ۱۰ جولای منتشر شد، مدت‌هاست که می‌نویسد و همواره کتاب‌هایی با کیفیت بالا عرضه می‌کند. تایلر تلاش چندانی برای تبلیغ خودش نمی‌کند. به تور کتاب نمی‌رود و تقریبا هیچوقت مصاحبه نمی‌کند. او جایزه پولیتزر، جایزه ملی دایره منتقدان و تعداد زیادی طرفدار دارد که در میان آنها نویسندگانی نظیر جودی پیکولت، اما دانوگ و نیک هورنبی به چشم می‌خورند. جان آپدایک، یکی دیگر از تحسین‌کنندگان او یک بار گفت «او فقط خوب نیست بلکه به طرز ترسناکی خوب است.»

 آن تایلر گوشه‌گیر نیست یا آنطور که یک منتقد گفته بود گرتا گاربوی دنیای ادبیات، اما عادات سفت و سخت دارد. او مصاحبه نمی‌کند، چون احساسی که صبح روز بعد به او می‌دهد را دوست ندارد.

او می‌گوید: «به اتاق کارم در طبقه بالا می‌روم تا کارهای معمولم را انجام دهم و صدای خودم را می‌شنوم که دارم درباره نوشتن وراجی می‌کنم و آن روز نمی‌توانم کارم را خوب انجام بدهم. همیشه می‌گویم که شیوه‌ای که یک رمان را می‌نویسی در آن ۸۳ پیش‌نویسی خلاصه می‌شود که تظاهر می‌کنی هیچکس هرگز قرار نیست آن را بخواند.»

اما چرا حالا جلوی دستگاه ضبط صوت نشسته؟ می‌خندد و می‌گوید: «نمی‌دانم، شاید برای آنکه دارم پیر می‌شوم و امر و نهی کردن آسان‌تر است.»

تایلر ۷۵ ساله که مثل اغلب کاراکترهایش ساده و بی‌پیرایه است، اصرار دارد که قرار نبود نویسنده شود و هنوز کمی شگفت‌زده است که اینطور شده. والدین او کوئیکر بودند و تا ۱۱ سالگی در انجمن محلی در کوه‌های کارولینای شمالی بزرگ شد.

او می‌گوید: «کاملا بچگی‌ام را به خاطر دارم. وقتی هفت سال داشتم تصمیم سرنوشت‌سازی گرفتم درباره اینکه می‌خواهم چه جور آدمی بشوم. در همین سن بود که متوجه شدم، اوه، یک روز قرار است بمیرم. هرگز به اندازه هفت سالگی باهوش نبودم. هرگز آنقدر متفکر و درون‌نگر نبودم.»

تایلر به دانشگاه دوک رفت و روسی خواند، نه به خاطر علاقه خاص به زبان یا ادبیات روسیه، بلکه تنها به این خاطر که می‌خواست کارهایی متفاوت از والدینش انجام دهد.

او می‌گوید: «همچنان تصمیم نداشتم که نویسنده بشوم. در دبیرستان معلم‌های انگلیسی واقعا خوبی داشتم و بعد یک استاد انگلیسی در دوک و بعد رینولد پرایس که آنجا نویسندگی درس می‌داد و تمامشان می‌گفتند تو خیلی خوبی، باید نویسنده بشوی و من فقط می‌گفتم باشه.»

تایلر در ۱۹۶۷ از مونترال به بالتیمور رفت، زیرا همسر ایرانی‌اش، تقی مدرسی که متخصص اطفال بود، در آنجا پیشنهاد کار داشت و تایلر در ابتدا از آنجا متنفر بود. «حالا نمی‌دانم دیگر کجا می‌توانم زندگی کنم. شهر خوش‌قلب، دوستانه‌ و دلنشینی است.» تقریبا تمام داستان‌هایش در این شهر اتفاق می‌افتد.

تایلر برنامه‌ای برای بازنشستگی ندارد. «اتفاقی که می‌افتد این است که شش ماه از آخرین کتابی که نوشته‌ام می‌گذرد و تلاش می‌کنم از ذهنم بیرون بروم. هیچ سرگرمی Hobby ندارم؛ باغبانی نمی‌کنم، از سفر متنفرم. چیزی اعتیادآور در هدایت و پیش بردن یک زندگی دیگر در عین حال که زندگی خودتان را می‌کنید وجود دارد. اگر درباره‌اش فکر کنید، شیوه بسیار عجیبی برای زندگی است.»