برترین اشعار بلند و کوتاه درباره عشق و خواستن

12 شعر ناب که با آن می توانید عشق خود را نسبت به دیگران ابراز کنید

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش

منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌

ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی

که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش

به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین

همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش

غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند

که غم‌های دگر را کرد از این خانه بیرونش

فریدون مشیری

 

شعر احمد شاملو درباره عشق و خواستن

دست ات را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

به سان ابر که با توفان

به سان علف که با صحرا

به سان باران که با دریا

به سان پرنده که با بهار

به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من

ریشه های تورا دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.

شعر احمد شاملو

 

شعر کوتاه در مورد عشق و خواستن

ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو!‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

شعر سیمین بهبهانی

 

 

شعر در وصف عشق و خواستن برای بیو

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شب ها در سینه ام می دوی

کافی ست کمی خسته شوی

کافی ست بایستی.

 

شعر کوتاه درباره عشق و خواستن مناسب پروفایل

تو ماه را

بیشتر از همه دوست می‌داشتی

و حالا

ماه هر شب

تو را به یاد من می‌آورد

می‌خواهم فراموشت کنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره‌ها پاک نمی‌شود ...

 

شعر نو در باب عشق و خواستن برای استوری

بین من و تو

چهل زندان بود

حیاط به حیاط زندان

با پرچم صلحی در دست آمدم

تو نبودی.

 

شعر در مورد عشق و خواستن پر معنا

وقتی که زندگی من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ کس نیست

فروغ فرخزاد

 

شعر هوشنگ ابتهاج درباره عشق و خواستن

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

هوشنگ ابتهاج

 

شعر در وصف عشق و خواستن از نادر نادرپور

بر شیشه عنکبوت درشت شکستگی

تاری تنیده بود

الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید

و آن شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت

چشم تو ماند و ماه

وین هر دو دوختند به چشمان من نگاه

نادر نادرپور

 

شعر بلند در مورد عشق و خواستن

مثل نامه ای ولی

توی هیچ پاکتی

جا نمی شوی

جعبه ی جواهری

قفل نیستی ولی

وا نمی شوی

مثل میوه خواستم بچینمت

میوه نیستی ، ستاره ای

از درخت آسمان جدا نمی شوی

من تلاش می کنم بگیرمت

طعمه می شوم ولی

تو نهنگ می شوی

مثل کرم کوچکی مرا

تند و تیز می خوری

تور می شوم

ماهی زرنگ حوض می شوی

لیز می خوری

آفتاب را نمی شود

توی کیسه ای

جمع کرد و برد

ابر را نمی شود

مثل کهنه ای

توی مشت خود فشرد

آفتاب

توی آسمان

آفتاب می شود

ابر هم بدون آسمان فقط

چند قطره آب می شود

پس تو ابر باش و آفتاب

قول می دهم که آسمان شوم

یک کمی ستاره روی صورتم بپاش

سعی می کنم شبیه کهکشان شوم

شکل نوری و شبیه باد

توی هیچ چیز جا نمی شوی

تو کنار من ، کنار او ، ولی

تو تویی و هیچ وقت

ما نمی شوی

 

شعر غمگین برای عشق و خواستن

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را

سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را

خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است

قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق

کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را

گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان

گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را

می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست

وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را

وحشی بافقی

 

شعر ناب درباره عشق و خواستن

جهان بی عشق سامانی ندارد

فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست

که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست

تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست

اگر چه عاشقی خود بت پرستیست

همه مستی شمر چون ترک هستیست

به عشق ار بت پرستی دینت پاکست

وگر طاعت کنی بی عشق خاکست...

فدای عشق شو گر خود مجازیست

که دولت را درو پوشیده رازیست

حقیقت در مجاز اینک پدید است

که فتح آن خزینه زین کلید است...

امیرخسرو دهلوی