رکورد 43 سال اختلاف سنی بین رضا رویگری با همسر لاکچری اش ! + عکس

رضا رویگری (زادهٔ ۶ دی ۱۳۲۵ در تهران)، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون و خواننده ایرانی است. رضا رویگری زاده ۶ دی ۱۳۲۵ است. حاصل ازدواج رضا رویگری پسری به نام کیارش رویگری زاده ۱۳۵۳ است. رضا رویگری در سال ۱۳۹۱ با تارا کریمی ازدواج کرد. رضا رویگری در حرفهٔ نقاشی نیز فعال بوده و در سال‌های اخیر در نمایشگاه‌هایی در ایران و آمریکا آثارش را به نمایش گذاشته‌است. رضا رویگری بازیگری است که حتی خوانندگی هم کرده است.

اگر به شما بگویند یک هنرمند را که مجموعه خوبی از صدا و تصویر است نام ببرید بی‌برو برگرد یاد رضا رویگری می‌افتید. رویگری چه در دهه شصت که جوان اول سینمای ما بود و چه حالا که خودش در گذار از شصت و چند سالگی‌اش قرار دارد همیشه مرد خوش‌تیپی بوده که همه می‌خواستند مثل او باشند. کیان ایرانی سریال مختار این روزها حالش خوب نیست.

آنچه او را بیش از بیماری آزار می‌دهد روزهای کم‌کاری‌اش است و روزهای دوری از بازیگری یا به قول خودش آن شکل از بازیگری که دوستش دارد. راستش صحبت کردن با بعضی چهره‌ها بهانه نمی‌خواهد چون همیشه طراوت و تازگی ناب خودشان را دارند و اگر آن طرف ماجرا مرد خوش‌صحبتی چون رویگری باشد که دیگر این گفت‌وگو رنگ‌وبویی دلنشین‌تر هم پیدا می‌کند.

رضا رویگری

یک قانون نانوشته در دیدار با رویگری وجود دارد با این مضمون که «اگر کنار او بودید و به شما خوش نگذشت، ایراد از شماست!» مصاحبه با او و همسر محترمش تارا کریمی که این روزها همراه‌ترین یار زندگی این ستاره است سرشار از ناگفته‌هایی است که نظیرش را شاید تا به حال در مصاحبه‌های دیگری از آنها نخوانده‌اید. پاسخ همه کنجکاوی‌های شما در دل این چند صفحه با جواب‌های رک، صادقانه و بی‌رودربایستی رویگری و همسرش داده شده است.

این روزها بیشتر از چه کسی دلگیر هستید؟

رضا: از اینکه سلامتی ندارم چون آدمی پرجنب و جوش بودم و این وضعیت خیلی آزارم می‌دهد. البته خدا را شکر حالا حالم بهتر است و خوب هم خواهم شد. گاهی شده دعوت به کار شده‌ و رفته‌ام اما بعد که وضعیت مرا می‌بینند منصرف می‌شوند و دیگر تماس نمی‌گیرند و این آزارم می‌دهد. دوست دارم به این آدم‌ها بگویم اگر رویگری کیان «مختارنامه» را می‌خواهید باید تمام سرمایه فیلم خود را به من بدهید. البته بخشی از دلگیری من مربوط به آدم‌هاست؛ منظورم مردم نیست چون مردم همیشه و همه جا واقعا به من لطف دارند؛ منظورم آدم‌هایی است که شایعات درست و پخش می‌کنند. شایعاتی مانند اینکه من مرده‌ام. حالا دیگر با گستره رسانه‌های اجتماعی هرکسی می‌تواند به راحتی این کار را بکند. گاهی هم خبر پخش می‌کنند که باز سکته کرده‌ام؛ در حالی که من فقط یک بار سکته کردم. خدا را شکر الان بهترم و همراه آقای احمدلو سریال کار می‌کنم.

رضا: دوستان محبت دارند اما از بعضی‌هایشان توقع داشتم دست‌کم زنگی به من می‌زدند. بعضی‌هایشان اصلا مرا یادشان رفته است. خدا نکند کسی به این بیماری دچار شود اما هیچکس نمی‌تواند مطمئن باشد اتفاقی برایش نمی‌افتد. من در یک لحظه این‌طور شدم. کسی انرژی مرا در سینما نداشت. حتی خود آقای میرباقری سر سریال «شاهگوش» به من می‌گفت تو در انرژی روی مرا هم کم کردی.

دوره درمان خود را سپری می‌کنید. . .

رضا: بله، فیزیوتراپی را ادامه می‌دهم. کارهایی مانند کاراتراپی و نوازش‌درمانی حتی طب سوزنی هم انجام می‌دهم که البته دردناک است ولی می‌ترسم آب بخورم چون مثل آبکش تمام تنم سوراخ شده است.

دلتان برای بازیگری تنگ شده؟

رضا: برای هیچ چیزی به اندازه بازیگری دلتنگ نیستم. البته نقش خوب؛ یعنی آن نقش و بازی‌ای را که دوست دارم. الان هم بازی می‌کنم اما نه آن‌طور که باید. حتی صدایم مشکل پیدا کرده و نه‌تنها نمی‌توانم بخوانم بلکه احساس بیان دیالوگی من نیز از بین رفته است.

چقدر دوست دارید که آقای رویگری به بازیگری برگردند؟

تارا: باور کنید دعای شب و روز من همین است که رضا هر چه زودتر خوب شود و به سر کارش بازگردد. چون می‌دیدم آن زمان که کار می‌کرد چقدر حال و روحیه‌اش خوب بود. درست است که در خانه کارهای مختلفی انجام می‌دهیم که حوصله‌مان سر نرود و به بیماری‌اش فکر نکند؛ اما به هر حال او هم یک مرد است که ماندن در خانه آزارش می‌دهد.

به بازیگری علاقه ندارید؟

تارا: معتقدم بازیگری نشأت گرفته از احساسی درونی است که توانایی آن باید ذاتا درون فرد وجود داشته باشد. گرچه عموم مردم فکر می‌کنند می‌توانند بازیگر شوند.

من و همسرم

رضا: قرار بود فیلمی بسازم که متاسفانه نشد. به خصوص با وضعیت اقتصادی فعلی افراد کمتر در سرمایه‌گذاری ریسک می‌کنند. خرید زمین، سکه، ارز و. . . امروز بیشتر به صرفه است. برج می‌سازند و بعد پورشه و مازاراتی زیر پایشان می‌اندازند؛ پس چرا بیایند در سینما؟ البته با تعدادی از دوستانم در حال آماده‌سازی دفتر تهیه فیلم برای فیلمسازی هستیم.

سمت نقاشی نرفتید؟

رضا: چون چپ دست هستم بعد از سکته دست چپم کار نمی‌کند. حتی می‌خواستم پرتره همسرم را بکشم اما نمی‌توانم قلم در دست بگیرم.

شما هم کار هنری انجام می‌دهید؟

تارا: قبلا در خارج از ایران کار مدلینگ انجام می‌دادم الان گاهی تمرین دف می‌کنم؛ در کنارش قالیبافی را هم دنبال می‌کنم.

تصمیم نگرفتید در این مدت نمایشگاه نقاشی بگذارید؟

رضا: فقط چند تابلو در ایران دارم. همه آثارم در آمریکاست. گفته‌ام اگر بشود برایم بفرستند که نمایشگاهی برگزار کنم.

برنامه‌ای برای موسیقی‌تان نداشتید؟

رضا: چرا. تصمیم داشتم از بهترین کارها در سه آلبومم کنسرت بزرگی بگذارم اما دیگر نمی‌توانم چون صدایم رفت. اگر مریض نشده بودم برنامه‌های زیادی داشتم.

خانم کریمی شما صدای آقای رویگری را دوست دارید؟

تارا: عاشق صدایش هستم. خب تن صدای رضا خیلی زیباست. اما بعد از بیماری وقتی کاری را خواندند و شنیدم اصلا مانده بودم که واقعا این صدای خودش است؟ چیزی که واقعا می‌خواهم این است که رضا یک بار دیگر بتواند بخواند.

آقای رویگری از کارهای خودتان آرشیوی دارید؟

رضا: همه را ندارم. گاهی هم کارهای خودم را در خانه دوره می‌کنم و می‌بینم. هنوز «شاهگوش» را کامل ندیده‌ام. خیلی از آن تعریف می‌کنند؛ حتی داوود میرباقری می‌گوید: «رضا بازی خوشگلت را در این کار هم آوردی.» به نظرم بد نیست آدم گاهی کارهایش را ببیند. گاهی آهنگ‌هایی را که خوانده‌ام می‌شنوم دلم می‌گیرد که دیگر نمی‌توانم بخوانم. امیدوارم زودتر برگردم به همان روزها.

هیچ برنامه‌ای برای کار مشترک با همسرتان نداشتید؟

رضا: دلم می‌خواست اگر فیلمی ساختم که نقش خوبی داشت به او بدهم. طرحی از زندگی خودم را فیلمنامه کرده‌ام که اگر روزی آن را ساختم نقش مادرم را به تارا می‌دهم.

شبیه مادرتان هستند؟

رضا: مادرم خیلی از تارا زیباتر بودند. مادرم زن بسیار زیبایی بود؛ پدرم خیلی نه، اما در عوض پدرم خیلی خوش‌اخلاق و خوش پوش بودند. خدا را شکر می‌کنم که از هر کدام چیزهای خوبی به ارث برده‌ام. (باخنده)

خانم کریمی، شما آقای رویگری را چطور شناختید؟

تارا: من اصلا ایشان را به عنوان بازیگر نمی‌شناختم و هیچ کاری از ایشان ندیده بودم. راستش در افتتاحیه برنامه‌ای در شیراز از آقای رویگری به عنوان ‌مهمان برنامه دعوت شده بود، دوست من هم مسوولیت میزبانی ایشان را عهده‌دار بود. وقتی به اتفاق دوستم برای استقبال از ایشان به فرودگاه رفتیم اولین بار ایشان را دیدم و طی چند روزی که آنجا بودند با هم آشنا شدیم. حتی فکرش را هم نمی‌کردم روزی با او ازدواج می‌کنم.

تارا: بله واقعا ایشان را نمی‌شناختم و اتفاقا اولین فیلمی که پیشنهاد دادند ببینم «بوتیک» بود و زمانی که آن را دیدم یک جورهایی واقعا ترسیدم؛ تا جایی که تا مدتی تلفن‌هایش را جواب نمی‌دادم. این حس به من دست داده بود که نکند آن شخصیت داخل فیلم را داشته باشند. تا اینکه یک هفته گذشت و پیامک دادند: «مشکلی پیش آمده؟» من هم پرسیدم: شخصیت شما همان‌طوری است؟. . . او هم توضیح داد که آن فقط نقش است و با خود واقعی من فرق می‌کند. بعد پیشنهاد دادند بروم فیلم «اجاره‌نشین ها» را ببینم که خیلی از آن کار خوشم آمد. بعد از آن «مختارنامه» را دیدم و بعد هم «ملکوت».

یعنی زمان پخش مختارنامه ایشان را نمی‌شناختید؟

تارا: من اصلا آن زمان در ایران نبودم. ما هفتم فروردین 92 با هم ازدواج کردیم.

به جز خوش‌تیپی آقای رویگری چه چیزی در ایشان شما را جذب کرد که ازدواج کردید؟

تارا: دقیقا اولین چیزی که بعد از دیدنشان گفتم این بود که شما چقدر خوش‌تیپ هستید!!. . . اما جدای تمام این مسائل بسیار قلب مهربانی دارند. درست برخلاف نقش‌هایش که مردی خبیث است، او بسیار مهربان است و قلب پاکی دارد؛ ضمن اینکه بسیار راستگوست. اولین چیزی که به عنوان شرط ازدواج مطرح کردم این بود که هرگز به هم دروغ نگوییم.

رضا: البته این راستگویی هم بلایی شده برایم. هرچه می‌گویم ممکن است دردسر بشود.

تارا: این روحیه‌اش را هم دوست دارم؛ یعنی در هر لحظه چیزی برای خنداندن من می‌گوید. روحیه بشاش و خوبی دارد. به قول معروف خیلی دوست‌داشتنی است.

شما چطور جناب رویگری؟

رضا: نمی‌دانم دقیقا چرا و از چه چیز تارا خوشم آمد فقط می‌دانم وقتی او را دیدم به دلم نشست. همین که دختری چندین سال ایران نباشد اما آنقدر نجیب و صادق باشد خیلی مهم و با ارزش بود. آن زمان تنها بودم. حس کردم احساسی بین ما وجود دارد و همین احساس کار دستمان داد. با یک ساک رفتم و با 15 چمدان برگشتم. تارا طینت بسیار خوبی دارد.

یعنی در شیراز ازدواج کردید؟

رضا: بله.

امان ندادید؟

رضا: چرا اتفاقا امان دادم. یک سال بعدش ازدواج کردیم.

تارا: و چقدر روزهای خوبی بود. تا حدود هشت ماه بعد از ازدواج که این اتفاق برای رضا افتاد روزهای بسیار خوبی داشتیم. راستش بحران عجیبی بود و حالا که از آن گذشته‌ایم باز احساس می‌کنم برگشته‌ایم به همان روزهای خوب.

شما با آقای رویگری چقدر اختلاف سنی دارید؟

تارا: 43 سال.

این مساله باعث ترس شما نشد یا دست کم حرف اطرافیان. . .

تارا: به تنها چیزی که در این آشنایی به آن فکر نمی‌کردم ازدواج بود. نمی‌دانم شاید همه اینها قسمت باشد. راستش من هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم. زمان ازدواج با رضا تنها 23 سال داشتم. همیشه در ذهنم این بود که سن مناسب ازدواج برای من 30 یا 32 سال است.

رضا: اگر 32 سال داشتی که دیگر با تو ازدواج نمی‌کردم. (می‌خندد)

تارا: اتفاقا پدرم مخالف بود و حتی خواهر بزرگم بود که مدام به من می‌گفت که چه اتفاقی افتاده تو اصلا برنامه دیگری برای زندگی‌ات داشتی و نمی‌خواستی ازدواج کنی اما به هر حال این اتفاق افتاد.

رضا: البته الان خانواده‌اش خیلی مرا دوست دارند.

تارا: این را بگویم که در این زمینه حرف مردم برایم مهم نبود. شاید خیلی‌ها می‌گفتند و هنوز هم می‌گویند که رضا جای پدرت است؛ حتی به رغم آنکه می‌دانند ما زن و شوهر هستیم اما کنایه‌هایی به این شکل می‌زنند اما اصلا برایم مهم نبود چون یاد گرفته‌ام به حرف مردم اهمیتی ندهم؛ من نمی‌دانم چه بلایی سر مردم ما آمده است که از خوشحالی تو خوشحال نمی‌شوند و خود را در غم و اندوه تو شریک نمی‌دانند؛ به همه چیز بی‌تفاوت هستند و مراقب حرفی که به زبان می‌آورند نیستند. به نظرم انتخاب، یک امر سلیقه‌ای است و این در همه مسائل وجود دارد؛ حتی در ازدواج. همیشه سعی من بر این بوده آنچه را که در آن لحظه فکر می‌کنم درست است انجام بدهم و برایش تصمیم بگیرم. در مورد رضا هم حس کردم تنها کسی است که می‌تواند به خوبی مرا درک کند؛ چون من رابطه خیلی خوبی با پدرم داشتم. نمی‌گویم رضا مثل پدرم است اما خیلی با آرامش و صبوری با من رفتار می‌کند و این برای من دوست داشتنی است.

قضاوت‌های نادرست

شاید قضاوتی نادرست و پیشداوری ناعادلانه‌ای در مورد این ازدواج باشد مانند اینکه شما به خاطر پول یا شهرت رضا رویگری وارد زندگی او شده‌اید. . .

تارا: بگذارید چیز جالبی برای‌تان بگویم. زمانی که من با رضا ازدواج کردم تنها با یک حلقه ازدواج کردیم. رضا یک خانه داشت که آن را هم بابت اینکه پسرش به خاطر عدم توانایی در پرداخت مهریه همسرش به زندان نیفتد، فروخت. حتی خانه‌ای که در حال‌حاضر در آن ساکن هستیم اجاره‌ای است. همه فکر می‌کنند رضا یک مولتی میلیاردر است. بله اگر ثروتی را که همان عشق مردم است در نظر بگیریم از نظر من رضا یک مولتی‌میلیاردر است؛ هرچند این ثروت نفعی برای من ندارد و تنها برای خودش است. از نظر مادی خود رضا بهتر می‌داند که من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که در آن نیاز مالی اصلا و هیچگاه جایی نداشت. پولدار به کسی می‌گویند که آخرین مدل ماشین زیر پایش باشد، خانه‌اش چندین هزار متر باشد و حساب مالی پر و پیمانی داشته باشد، اما رضا هیچکدام اینها را نداشت و ندارد. حتی بعضی‌ها فکر می‌کنند من برای بازیگر شدن زن رضا شده‌ام؛ در حالی که من علاقه‌ای به این کار ندارم. آنچه وجود داشت و هدیه خدا بود مهری بود که نسبت به رضا در قلب من ایجاد شد و با این احساس بود که در این شرایط توانستم کنار او بایستم چون اگر به آن درجه رضا را دوست نداشتم خیلی به راحتی به قول دوستانم خسته می‌شدم و می‌رفتم.

دوستانی داشته‌اید که فقط به خاطر آنکه همسرتان رضا رویگری بازیگر است وارد زندگی شما شده باشند؟

تارا: بله، متاسفانه خیلی زیاد هم بودند. دوستانی داشتم که تصور می‌کردند رضا حتما باید کاری برای‌شان انجام بدهد و آنها را وارد سینما کند. اما به محض اینکه دیدند رضا خودش بازیگر است و به او نقش می‌دهند و کارگردان نیست که بخواهد به کسی نقشی بدهد خیلی راحت پا پس کشیدند و رفتند. راستش طی بیماری رضا چیزهایی دیده‌ام که حیرت‌آور است؛ طوری که به این نتیجه رسیده‌ام انگار فقط یاد گرفته‌ایم به راحتی همه را قضاوت کنیم. حتی خودم را می‌گویم. خیلی ظاهری و با معیارهای خودمان همه چیز را می‌سنجیم و حکم می‌دهیم.

آقای رویگری اصلا چطور شد که این اتفاق برای شما افتاد؟

رضا: یک شب به‌ شدت دچار فشار عصبی شدم. البته قبلش نیز دچار بیماری قلبی شده بودم. کنسرتی داشتم که بعد از اجرای آن دیدم نفس‌نفس می‌زنم. خودم را به بیمارستان خاتم‌الانبیا رساندم. در آنجا فشارم را گرفتند و بعد از معاینه دیدند که ضربان قلبم 300 است. برای همین مرا در CCU بستری کردند. بعد در بیمارستان دی طی آزمایش متوجه شدند قلبم از دو جا می‌زند که یکی از آنها را سوزاندند. اما به خاطر ضربان بالا ماهیچه‌های قلبم ضعیف شده بودند؛ مثلا برای فردی که خیلی سالم است قلبش 65 درصد کار می‌کند اما برای من 25 درصد بود. پزشک معالجم گفت باید برایم باتری بگذارند اما گفتم اگر می‌خواهید این کار را بکنید خلاصم کنید چون دوست ندارم باتری بگذارم. به خاطر همین درمان با قرص را شروع کردم. قرص‌ها را خوردم و در آزمایش بعدی مشخص شد که قلبم 65 درصد کار می‌کند. آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان‌جا بیهوش شدم.

از پسرتان خبر ندارید؟

رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس‌ام‌اس روز پدر را به من تبریک گفت.

تارا: البته بعد از یک سال.

قهر هستند؟

رضا: چه بگویم. من که برای پدرم پسر بدی نبودم. تنها کاری که پدرم را اذیت می‌کرد این بود که می‌گفت مطرب بار آمده‌ام!! بعد که آهنگ «ایران ایران» را خواندم راضی شد و همیشه می‌گفت سرم را با افتخار بالا می‌گیرم. این اواخر وقتی که بیمارستان بود حتی سعی کردم تا آن حد که بلد هستم برایش غذا بپزم و ببرم. متاسفانه بچه‌های حالا قدر پدر و مادرهای خود را نمی‌دانند. من توقعی ندارم که کاری برایم بکند اما همین که گاهی حالم را بپرسد کافی است. یک نوه دارم که خیلی دوستش دارم. آمده بود کمک تارا و برایم غذا درست می‌کرد. 8 سالش است اما معرفتش از پسرم بیشتر است. البته نه اینکه پسرم بد باشد اما به هر حال. . . من جلوی پدرم پایم را دراز نمی‌کردم اما حالا از بچه‌های امروزی چیزهایی می‌بینید که آدم متعجب می‌شود. فرهنگ و احترام از بین رفته است.

روزانه چقدر با هم صحبت می‌کنید؟

رضا: باید بپرسید چقدر با هم صحبت نمی‌کنیم. خیلی حرف می‌زنیم تا جایی که گاهی بحث‌مان می‌شود.

تارا: این بحث‌ها بین همه هست. البته رضا طوری است که کمی مخالف نظرش صحبت کنم می‌گوید بحث شده است. کلا در شبانه‌روز مدام در حال صحبت هستیم؛ طوری که اگر رضا یک ساعت با دوستانش بیرون برود خیلی دلم برایش تنگ می‌شود.

رضا: هم دلتنگ می‌شود هم نگران.

تارا: مدام نگرانم. نکند اتفاقی برایش بیفتد چون هیچکس به اندازه من مراقب و نگران او نیست.

رضا: خدا را شکر که تارا هست. نمی‌دانم اگر نبود چه می‌شد. او خیلی هوای من را دارد؛ خیلی از او راضی هستم. (به شوخی) گاهی هم غذا می‌پزد!!

تارا: ‌البته رضا این جوری است که اگر یک روز به او غذای رژیمی بدهید فکر می‌کند غذا نخورده و آن گاهی که می‌گوید من غذا می‌پزم. مخصوص زمان‌هایی است که برنج و خورش و. . . داریم.

رضا: راستش من دستپخت خیلی خوبی دارم و اگر خوب بودم اصلا اجازه نمی‌دادم تارا آشپزی کند. البته الان هم با دستورات من دستپختش بهتر شده. تارا سن کمی دارد اما واقعا دستپخت خوبی دارد.

به نظر می‌رسد رابطه شما با هم مثل داستان بابالنگ دراز است، مردی که زنی را که دوست دارد بزرگ می‌کند. . .

تارا: اتفاقا برعکس است. رضا مانند بچه‌هاست و خیلی هم حرف گوش نکن. گاهی حس می‌کنم با یک بچه شش ساله روبه‌رو هستم. به خصوص از وقتی که دچار این بیماری شده. آن روزهای اول بیماری‌اش باید مراقبش می‌بودم تا بتواند بنشیند، کم‌کم توانست روی ویلچر بنشیند و بعد توانست از عصا استفاده کند و خدا را شکر الان روی پای خود می‌ایستد. این احساس را دارم که او مانند بچه‌ای است که توانسته‌ام راه رفتن را به او یاد بدهم.

رضا: ولی یک‌جورهایی هم خیالت راحت بود که دیگر گوشه خانه نشسته‌ام و پشت فرمان نمی‌نشینم (باخنده).

تارا: اتفاقا خیلی دلم تنگ شده که شما پشت فرمان بنشینید و من کنارتان باشم. الان من یک جورهایی هم زن و هم مرد خانه هستم. البته شاغل نیستم ولی کل مسوولیت‌های خانه با من است. هنوز تحصیلاتم تمام نشده اما به خاطر وضعیت بیماری رضا یک سال مرخصی گرفتم که از مهر ماه دوباره آن را شروع می‌کنم.

خانم کریمی شما در این مدت که آقای رویگری بیمار هستند چه حالی داشتید؟

تارا: راستش شایعات زیاد برایم مهم نیست چون بعضی‌ها اصلا انگار یک عقده درونی دارند. به این حرف‌ها توجهی نمی‌کنم. اصلا حس من این است که رضا چون روی دور است مدام درباره او صحبت می‌شود؛ حالا یکسری خوب صحبت می‌کنند و یکسری هم از روی بغض چیزهایی می‌گویند. اما باید بگویم چون چنین شرایطی- بیماری رضا- را هرگز تجربه نکرده بودم برای همین برایم سخت بود. واقعا نمی‌دانستم باید چه کار کنم حتی در پنج شش ماه اول کاملا سرگردان بودم. از طرفی من رضایی دیده بودم که سرحال و قبراق بود اما حالا در خانه است و کاری نمی‌تواند انجام بدهد. از سوی دیگر می‌خواستم بدانم باید چه کار کنم که زودتر خوب شود.

رضا: ما حدود هشت ماه بود ازدواج کرده بودیم که این اتفاق افتاد و یک باره همه چیز به هم ریخت. برای تارا واقعا سخت بود چون هنوز تازه‌عروس بود اما تازه‌عروسی که باید از یک مریض پرستاری و پذیرایی می‌کرد. مدتی پرستار آوردیم اما دیدیم که در کل کار او را بیشتر کرده است.

تارا: دوست نداشتم کسی در بیماری رضا به من کمک کند. دلم می‌خواست خودم کارهایش را انجام بدهم چون رضا انسانی بسیار احساسی است؛ مثلا اگر بگوید یک لیوان آب بده و من بگویم باشه ولی صبر کن، می‌فهمم در آن لحظه حالش بد می‌شود. چون دوست دارد به او توجه شود. من هم دوست دارم آن‌طور که رضا دوست دارد با او برخورد کنم اما گاهی در تنهایی احساس خستگی می‌کنم. همه اینها را گفتم اما باید این نکته مهم را اضافه کنم چون رضا را دوست دارم اصلا از این شرایط ناراحت نیستم. در این مدت نزدیک به دو سالی که از بیماری رضا گذشته تنها دلم می‌خواسته که او زودتر خوب شود و دوباره روزی را ببینم که او بهبودی کامل پیدا کرده، واقعا منتظر آن روز هستم.

رضا: تارا خیلی اذیت می‌شود. البته خوشبختانه الان که بهتر شده‌ام خیلی از کارهای شخصی‌ام را خودم می‌توانم انجام بدهم که کمتر باعث زحمت و آزار او بشوم.

شما دوستان زیادی داشتید، در این مدت چقدر از آنها واقعا همراه شما بوده‌اند؟

رضا: خیلی از دوستان من در این مدت ریزش کردند. نمی‌دانم چرا این‌طور شده؟ شاید اینکه نمی‌توانم به راحتی از پله‌ها بالا بروم و کسی باید زیر بغل مرا بگیرد یا به راحتی نمی‌توانم سوار ماشین شوم یا هزار دلیل دیگر. . . اما به هر حال خیلی‌ها بودند که دیگر نیستند.

همکاران همسن و سال خودتان بیشتر به شما سر زده‌اند یا جوان‌ترها؟

رضا: اتفاقا جوان‌ترها بیشتر سراغ مرا گرفتند. قدیمی‌ها اگرچه می‌گویند بامعرفت هستند اما انگار بعضی‌های‌شان آلزایمر دارند و یادشان می‌رود.

به نظر می‌آید که روحیه‌تان خوب است؟

رضا: روحیه‌ام خوب است اما واقعا از بیکاری خسته شده‌ام.

تارا: اجازه نمی‌دهم روحیه‌اش خراب شود. حتی وقتی از انجام کاری خسته می‌شود او را وادار به انجام آن کار می‌کنم تا فکر نکند به خاطر بیماری‌اش کاری از دستش برنمی‌آید. البته سعی می‌کنیم زیاد در خانه نمانیم؛ یا با ماشین در حال گشت و گذار هستیم یا با دوستان بیرون می‌رویم.

آقای رویگری اگر خدای ناکرده این اتفاق برای همسر شما می‌افتاد شما هم پای او می‌ایستادید؟

رضا: شک نکنید! امیدوارم هیچ وقت هم برایش پیش نیاید اما اگر مشکلی پیش بیاید تا آخرش با او هستم. تارا در این مدت خیلی زحمت مرا کشید. واقعا از او ممنونم.

تارا: خیلی از دوستان البته دورادور وقتی رضا این اتفاق برایش افتاد می‌گفتند ما شرط می‌بندیم که تو بعد از چند ماه دیگر می‌بری و راه خود را جدا می‌کنی.

رضا: گاهی برخی دوستان که زنگ می‌زنند هم از من می‌پرسند که همسرت هنوز با توست؟

تارا: یا دوستانه می‌پرسند تو هنوز واقعا می‌خواهی ادامه بدهی؟ من خیلی تعجب می‌کنم و تنها چیزی که از آنها می‌پرسم این است که اگر برای همسر خودتان هم پیش می‌آمد به این راحتی چنین چیزهایی را عنوان می‌کردید؟

این همه بی‌معرفتی باعث نشده بخواهید کمی دور شوید؟

رضا: به رغم آنکه عاشق ایران هستم اما تصمیم گرفته‌ام از ایران بروم. حتی می‌گویند اگر برای درمان اقدام کنم آنجا شرایط طوری است که سریع‌تر بهبود پیدا می‌کنم. اینجا برای بازیگری هر روز یک مساله وجود دارد. بعد از «مختارنامه» بیش از سه سال اجازه کار در تلویزیون نداشتم؛ هرچند هنوز هم دلیلش را نمی‌دانم. شایعات هم که سر جای خودش است و این نگاه‌های عجیب!

منبع: خوندنی

این مطلب از صفحه وبگردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد