وقتی حاج قاسم گفت«جانم به لبم رسیده»
رکنا: مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان با بیان خاطراتی درباره شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی گفت: او شب و روز دنبال شهادت می دوید.
به گزارش رکنا، سردار محمدرضا حسنی سعدی، مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان که مدت مدیدی را با سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی حشر و نشر داشته، در گلزارشهدای کرمان به روایت گری از آن شهید پرداخت و ضمن تقدیر و تشکر از مردم که به زیارت قبور شهدا آمدند؛ گفت: سردار سلیمانی در کتاب "ریشه در آسمان" زندگینامه شهید احمد سلیمانی، می گوید: «من و احمد 13 سال داشتیم و پدرم 900 تومان و پدر احمد سلیمانی 500 تومان وام داشت؛ ما برای پرداخت وام پدران مان نگران بودیم، دو نفری هم قسم شدیم از روستا برای کسب و کار و ذخیره پول به کرمان بیاییم تا به پدرانمان کمک کنیم تا وام خود را بپردازند.
کارگری در ۱۳ سالگی برای پرداخت وام پدر
به خیابان ناصریه کرمان رفتیم و در منزل یک پیرزن به نام آسیه اتاقی اجاره کردیم و دوتایی برای کارگری رفتیم؛ از بس جثه من و احمد کوچک بود، کسی ما را کارگری نمی برد و نهایتاً با 13 سال سن در انتهای خیابان خواجو در ساخت یک مدرسه به مدت 8 ماه در کرمان کارگری کردیم و مزد روزانه هرکدام مان 2 تومان بود؛ من 300 تومان آماده کردم و احمد یک مقدار بیشتر آماده کرد، بعد از 8 ماه رفتیم پول ذخیره شده را بردیم برای پدران مان تا وام کشاورزی خود را بپردازند.»
وی با افزودن اینکه بخش فارسی رادیو آمریکا می گوید: از هرچه بگذریم از این موضوع نمی شود گذشت که یک جوان 13 ساله کارگری کرده تا بدهی پدر خود را بپردازد؛ تصریح کرد: سردار سلیمانی می گوید هر وقت برای کار می رفتیم از در شرقی مسجد جامع کرمان وارد می شدیم دستگیره و درب کوب و در را می بوسیدیم و از در خروجی خارج می شدیم.
فرمانده نیروی قدس سپاه شخصاً پدر پیر خود را حمام می کرد
سردار حسنی سعدی یکی از رمزهای موفقیت سردار سلیمانی را «احترام به پدر و مادر» دانست و گفت: امروز سردار سلیمانی اگر اجازه سخن داشته باشد به من و شما می گوید احترام پدر و مادر خود داشته باشید و ایشان در همین دو سه سال اخیر(پس از رحلت مادر) پدر عزیز خود را با این همه مشغله حمام می برد و خشک می کرد و لباس ایشان را می پوشید و پتو و بالشت می گذاشت تا پدر خود را بخواباند و پیشانی و دست و پای پدر خود را می بوسید؛ لذا یکی از درس های سردار سلیمانی به ما، احترام به پدر و مادر است.
وی با اشاره به اینکه سردار سلیمانی با زبان خود می گوید« پدرم یک دانه گندم حرام به خانه ما نیاورد» افزود: این سردار عزیز این طور پدر و مادری داشته که سردار سلیمانی از این خانواده پرورش یافته و امروز افتخار ایران و اسلام شده است.
بی اعتنا به مال دنیا
مدیرکل سابق بنیادشهید و امور ایثارگران استان کرمان اظهار داشت: سردار سلیمانی عزیز، کسی بود که از مال دنیا فقط یک خانه داشت که آن هم وقف روضه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السلام) کرد و هیچکدام از 5 فرزند ایشان شغل دولتی ندارند با وجودی که ایشان جانباز 70 درصد بود؛ زمانی که مجروح شد 20 روز در بیمارستان های مشهد بستری و شکم او باز بود؛ هیچ موقع بچه های او شغل دولتی نداشتند و دنبال شغل دولتی برای فرزندان خود نبود.
وی با بیان اینکه سردار سلیمانی کارت «حق پرستاری»(برای جانبازان) که قانوناً و شرعاً به او تعلق می گرفت را تحویل دفتر بنیاد شهید داد و گفت یک ریال حق من نیست و این را به کسی که کرایه راه ندارد، در دارو و درمان مشکل دارد بدهید که هنوز کارت حق پرستاری او در اداره کل بنیاد شهید است.
سردار حسنی سعدی ادامه داد: سردار سلیمانی کسی بود که نصرالله جهانشاهی، راننده ایشان، چند سال قبل تعریف کرد: به خدا قسم 5 هزار تومان امروز از یکی از دوستان قرض گرفت و ایشان کسی بود که به رزم حسینی گفت انگار خدا محبت تمام دنیا را از دل من برداشته است؛ شیخ علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس می گوید: سردار سلیمانی یک ریال و یک دلار تا الان حق مأموریت از بیت المال و دولت نگرفته؛ لذا این ها بود که سردار سلیمانی را سردار سلیمانی کرد و شهادت ایشان دل همه را سوزاند و اشک همه را جاری کرد.
اهل مسجد و جماعت
وی خاطرنشان کرد: ایشان کسی بود که از ابتدای دوران کودکی و نوجوانی اهل مسجد، نماز و نماز جماعت بود و نماز جماعت آیت الله حقیقی را شرکت می کرد و پای صحبت های محمودی در مسجد جامع شرکت می کرد و ایشان بسیار تا بسیار متعبد و از لحاظ دینی و اعتقادی مقید بود و در سخت ترین لحظات درگیری ها مقید به مسائل شرعی و اخلاقی بود.
این راوی یکی دیگر از ویژگی های ایشان را احترام و ادب به دیگران دانست و بیان کرد: سید مجید هنری از دوستان او می گوید: سردار سلیمانی جلوی علی آقای ماهانی(از شهدای کرمان) که مداح و قاری قرآن بود، دو زانو و با ادب می نشست و موقعی که شهید می دادند و در جبهه مشکلات بسیار سختی را متحمل می شدند سلیمانی در واحدها می گشت دنبال علی آقای ماهانی و می گفت " علی آقای ماهانی را پیدا کنید" و بعد به علی آقای ماهانی می گفت روضه حضرت زهرا را بخوان و روضه خوانده می شد و ایشان زار زار گریه می کرد.
تنبیه جالب یک سرباز
وی ادامه داد: یک سربازی در مهدیه لشکر ثارالله در مراسم رسمی و سخنرانی بود که سردار سلیمانی این طرف مهدیه بود و سرباز آن طرف؛ این سرباز ادب را رعایت نکرده بود و بد نشسته بود و صحبت می کرد که سردار سلیمانی بعد از جلسه او را صدا کرد و با وجودی که فرمانده لشکر بود و می توانست اضافه خدمت به آن سرباز بزند و ... اما به او گفت برادرم، عزیزم، مؤدب ننشستی و نظم را رعایت نکردی و جلسه رسمی و سخنران از تهران داشتیم و حالا که این کار را کردی جزء۳۰ قرآن را اگر حفظ کردی و آمدی و سئوال کردم و حفظ بودی بی حساب می شویم در غیر این صورت با شما برخورد انضباطی می کنم؛ ببینید چقدر این سردار با این سرباز برخورد زیبایی کرد.
سردار حسنی سعدی با اشاره به اینکه سردار کسی بود که وقتی مهمان به خانه ایشان می رفت، پای برهنه تا در خانه همراه مهمان می رفت تا او را بدرقه کند؛ یک هئیت بلند پایه از کشورهای خارجی آمده بودند و گفته بودند ما می خواهیم ژنرال سلیمانی را ببینیم و هماهنگ کرده بودند؛ سردار سلیمانی گفته بود تشریف بیاورند؛ وقتی مهمانان داخل آمده بودند او پائین آمده و در را باز کرده بود و دست روی سینه داشت و مهمان ها را خوشامد کرد اما وقتی مهمانان داخل آمدند و به دفتر ایشان رفتند گفتند که ژنرال سلیمانی کی می آید؟ به آن ها گفته بودند همان آقایی که دم در بود و شما را احترام کرد ژنرال سلیمانی بود؛ سردار سلیمانی این طور آقای سلیمانی شد.
جانم به لبم رسیده، چرا شهید نمی شم؟
وی گفت: به قدری ایشان پرکار بود که برخی اوقات رئیس دفتر او می گفت سه راننده عوض می کردیم؛ یکی گلایه کرده بود و گفته بود آقای سلیمانی شما سری به ما نمی زنید گفته بود به خدا قسم صبح های زود که از خانه می روم هنوز هوا تاریک است و بچه های من خواب هستند و شب ها وقتی برمی گردم، بچه ها خسته شدند و خوابیدند؛ لذا سردار سلیمانی برای این مملکت کار می کرد و شب و روز دنبال شهادت می دوید و می گفت جانم به لبم رسیده چرا شهید نمی شوم؟
مدیرکل سابق بنیادشهید و امور ایثارگران استان کرمان اظهار داشت: یک نامه برای شهید بادپا نوشته که اگر شهید شدی به یونس زنگی آبادی، حسین یوسف الهی و میرحسینی و .. سلام من را برسان و بگو معرفت هم حدی داره، چرا در فکر من نیستید؟ لذا ایشان شب و روز دنبال شهادت می دوید
محبت ویژه رهبری به حاج قاسم
وی ادامه داد: مقام معظم رهبری آنقدر ایشان را دوست داشت که دکتر رفیعی می گوید : وقتی وارد جلسه شد، رهبری ایشان را بوسید و به آغوش کشید و کنار خود نشاند و وقتی جلسه تمام شد و داشت می رفت، رهبری او را صدا کردند و به او گفتند که «شما یک بار دیگر بیا تا من شما را ببوسم.» این مرد دوست داشتنی امروز در بین ما نیست اما اطاعت، ادب و احترامی که از رهبری داشت، رعایت حلال و حرامی که داشت، قرآن خواندنی که بعد از نماز صبح داشت و زیارت عاشورایی که می خواند و شب و روز برای این انقلاب دل می سوزاند و... این ها هستند؛ زیارت قبر ایشان و خاطرات شان هست و ان شاءالله با خون ایشان هزارن سلیمانی به پا می خیزد.
سردار حسنی سعدی گفت: شب عید نوروز 98 تنهای تنها در گلزار شهدای کرمان گریه می کرد و دوستان و محافظان ایشان عقب بودند؛ رفتم جلو و گفتم این گلزار هزار و ۱۱ شهید دارد؛ گفت دعا کنید من هزار و دوازدهمین شهید باشم.
وی سپس به برخورد مهربانانه سردار سلیمانی با آن دختر ۴ ساله ای که در گلزارشهدای کرمان برای او شکلات آورد اشاره کرد(کلیپ آن در فضای مجازی منتشر شده) و تصریح کرد: این مرد بزرگ اینقدر احترام می گذاشت که دختر شهید بافنده با 5 سال سن، در حسینیه بیت الزهرا وقتی آمد و خود را به آغوش ایشان انداخت و زار زار گریه می کرد، سردار اشک های او را پاک کرد و برای او آب آورد و بغلش گرفت و آرامش کرد و وقتی دختر بچه رفت سردار سلیمانی بسیار گریه کرد؛ ایشان بسیار رقیق القلب، رئوف و مهربان و با ادب در عین ذکاوت و شجاعت و زیرکی، بسیار مهربان بود.
احترام فوق العاده به خانواده شهدا
سردار حسنی سعدی افزود: سردار سلیمانی به خانواده شهدا فوق العاده احترام می گذاشت و بعضاً از بغداد، بیروت، لبنان و سوریه زنگ می زد و احوال مادران شهید را می پرسید و می گفت من مادر دو شهید هندوزاده را که می بینم تمام خستگی هام رفع می شود.
یک روز هماهنگ کردیم و رفتم ماهان خدمت مادر دو شهید محمدآبادی که این مادر سه فزرند جانباز و دو شهید دارد و دو خواهر زاده یتیم خود را بزرگ کرد که شهید شدند؛ یرفتیم آنجا و مادر گفت من روز عاشورا خوردم زمین اگر حاج قاسم خبر داشت به عیادتم می آمد و احوالی می پرسید؛ من بلافاصله تلفن شهید پورجعفری که امین و رازدار حاج قاسم بود را گرفتم و گفتم مادر این دو شهید می خواهد احوالی از حاج قاسم بگیرد و به حاجی بگو این مادر زمین خورده و احوالی از ایشان بپرس؛ شهید پورجعفری گفت ۱۰ دقیقه دیگر؛ چون در جلسه است؛ وقتی مجدد ارتباط برقرار شد و مادر این دو شهید گوشی را گرفت، گوشی را می بوسید و می گفت مادر دورت بگردم مادر فدات شوم که سردار پشت خط به من گفت چادر این مادر را ببوس.
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر