عروسم به من درس زندگی یاد داد
رکنا: عروسم گذشت کرد و پسرم همت و آن دو درسی شدند تا من بعد از ده ها سال اقدام به ترک مواد بزنم و ...
بهتر است از زبان خود محمد قصه زندگیاش را بخوانید. «57 سال عمر از خدا گرفتهام و از این مدت، 27 سالش را مشغول کشیدن تریاک و شیره بودم. موادی که زندگیام را به آتش کشید و هست و نیستم را از من گرفت. به خاطر هیچ و پوچ رفتم سراغ مواد. در خانواده ما هیچکس لب به مواد نمیزد و حتی پدرم سیگار نمیکشید، چه برسد به مصرف مواد. اما من به خاطر یک اشتباه سراغش رفتم. ما بزاز بودیم و در بازار پارچه فروشها کار میکردیم. بعضی وقتها میرفتم سراغ بزازهایی که با آنها حساب و کتاب داشتم تا چکم را نقد کنند. یک روز که سراغ یکی از همینها رفته بودم، مرد بزاز برای اینکه وقت بیشتری از من بخرد تا چکش را برگشت نزنم، چون معتاد Addicted بود به من گفت بیا یک دود بگیر. به قول خودش میخواست با این کار کاری به کارش نداشته باشم. آن موقعها هیچ شناختی از تریاک نداشتم و اصلا فکر نمیکردم مصرف آن باعث اعتیاد شود. همیشه فکر میکردم مصرف هروئین اعتیادآور است و هیچوقت هم سراغ آن نرفتم. دفعه اول که تریاک کشیدم، انگار روی ابرها پرواز میکردم. صبح که میخواستم سرکار بروم، انرژیام زیاد بود و سرحال بودم.»
محمد دو سال اول که تریاک مصرف میکرد، مشکلی نداشت، اما بعد از آن دردسرهایش شروع شد. دل و دماغ نداشت به محل کارش برود. صبحها به سختی از خواب بیدار میشد و در طول هفته شاید یکی دو بار سرکار میرفت. محمد با اینکه مصرفکننده مواد بود، اما همیشه در خانه دوستانش تریاک میکشید تا همسر و فرزندانش بویی از ماجرا نبرند. اما آفتاب همیشه پشت ابر باقی نمیماند و بالاخره دست محمد برای همسرش رو شد.
«خب برای هر زنی سخت است ببیند شوهرش مصرفکننده مواد مخدر Drugs است. برای زن من هم سخت بود. اما به سختی قانعش کردم که اجازه دهد در خانه خودم بکشم تا اینکه به خانه دوستانم بروم که ممکن بود آبرویم برود. قبول کرد. اشتباه دیگرم این بود که جلوی بچههایم مواد میکشیدم. همسرم گفت تو که نیستی بچهها سعی میکنند ادای مصرف کردن تو را در بیاورند.»
محمد چون سرکار نمیرفت، از نظر مالی دچار مشکل شده بود. «به خاطر چکهایی که دست مردم داشتم و میترسیدم برگشت بخورند، مجبور شدم مغازهام ر ابفروشم تا بدهیام را بپردازم. با خانهنشینی و مصرف مواد حسابی ضرر کردم.»
حسرت در صدای محمد موج میزند و با اینکه حالا پاک است، اما هنوز هم خودش را سرزنش میکند و میگوید: «اگر سراغ مواد نمیرفتم و چوب حراج به اموالم نمیزدم، الان صاحب چند دهنه مغازه بزازی در بازار بودم. زمانی در بازار اسم در کرده بودم و همه از دل و جرات من در فروش پارچهها در بازار حرف میزدند. هم خوب میفروختم، هم اشتباهی در کارم نداشتم. اما بعد از اینکه طرف مواد رفتم همه میگفتند محمد دیگر آن کاسب موفق نیست و پشت میزش همیشه در حال چرت زدن است. مواد روزگارم را سیاه کرده بود و به جایی رسیدم که مجبور شدم دفتری را هم که داشتم بفروشم، با پولی که دستم را گرفته بود، در خیابان مولوی مغازه مس فروشی باز کرده و دوباره از صفر شروع کردم. با وجود اینکه مصرفکننده بودم، اما دست از تلاش برای ادامه زندگی برنداشتم.»
یکی از دوستان محمد موضوع اعتیاد او را به گوش پدرش رساند. پدر که از شنیدن آن ناراحت شده بود، طوری که احترام و پرده حیای میان او و پسرش دریده نشود، به پسرش گفت به من گفتهاند یک نفر دارد مواد مخدر مصرف میکند. پدر محمد قصد داشت با این کار به پسرش بگوید که از اعتیاد او باخبر و بهتر است فکری به حال و روز خودش بکند. اما محمد توجهی به هشدار پدرش نکرد.
«همه فهمیده بودند مواد مصرف میکنم و با اینکه اقوامم رابطهشان را با من به خاطر پدرم قطع نکردند، اما رفتارها و نحوه برخوردهایشان سرد شده بود و مثل گذشته تحویل نمیگرفتند. درخانه هم اخلاقم غیرقابل تحمل شده بود. همسرم تا کمی به هم گیر میداد، عصبانی میشدم و وسایل خانه را میشکستم. زنم هم میترسید و دیگر چیزی نمیگفت. کتکش هم میزدم. مگر میشود کسی مصرفکننده باشد و دست روی زنش بلند نکند؟ تریاک بشدت روی قیافه و ظاهرم نیز تاثیر گذاشته بود. لاغر شده بودم و صورتم از شکل عادی خارج شده بود. اتفاقا عکسی از آن دوران دارم که هر موقع چشمم به آن میافتد، از آن بدم میآید که چطور با این وضعیت زندگی میکردم.»
محمد هم مثل همه مصرفکنندهها تا تهخط اعتیاد رفت، اما بالاخره کم آورد و خسته شد. مواد او را از کار و زندگی انداخته بود. نه میتوانست راه برود و نه قدرت کار کردن داشت. تصمیم گرفت ترک کند. یکبار در یک تیمارستان بستری شد و پس از مدتی مسئولان آنجا به هوای اینکه محمد پاک شده است، مرخصش کردند. اما از این خبرها نبود و به محض اینکه پایش به خیابان رسید، یکراست سراغ موادفروشها رفت و دوباره روز از نو روزی از نو. پنج سال آخر اعتیادش، موضوع را از خانوادهاش پنهان کرده بود. چون همه فکر میکردند پاک شده است. اما پنهانی و دور از چشمشان مواد مصرف میکرد.
عمق فاجعه زمانی خود را نشان داد که محمد متوجه شد دو پسرش هم پا به این وادی گذاشته و درگیر اعتیاد شدهاند این اتفاق شوم برای او و همسرش بود.
«یکی از پسرانم ترامادول مصرف میکرد و دیگری هم شیشه میکشید. آن پسرم که شیشه میکشید، چیزی نمانده بود همسرش از او جدا شود. به عروسم گفتم یک فرصت به پسرم بده اگر به کنگره 60 رفت و پاک نشد، آن موقع هر تصمیمی بگیری هیچ مخالفتی نمیکنیم. پسرم به کنگره 60 رفت و حالا هم اواخر سفرش است و همسرش هم از فکر جدایی منصرف شده است.»
موفقیت پسر باعث شد تا محمد هم به فکر پاکشدن بیفتد.
«به پسرم گفتم اگر در کنگره از مواد پاک شدی من هم میآیم که خوشبختانه بعد از چند ماه به غول اعتیاد غلبه کرد. پاک شدن پسرم انگیزهای شد تا من هم به کنگره بروم. رفتم و بالاخره از شر اعتیاد خلاص شدم. با اینکه من و پسرانم از مواد پاک شدهایم، اما خودم را در آلوده شدن آنها به مواد مخدر مقصر میدانم. اگر مرا هنگام مصرف مواد نمیدیدند، آن همه زجر نمیکشیدند.». برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر