فیلم/ این دختر را می شناسید / می گوید: من پرورشگاهی نیستم+تصاویر
رکنا: با چشمانی غمبار که مدام پر از اشک میشود به خبرگزاری رکنا میآید. نگران و مضطرب است. اسمش نوشین است و 42 سال دارد. چهرهای سبزه دارد و از اراک آمده تا از پدر و مادری بگوید که 42 سال پیش در پیچ شمیران رهایش کردهاند .
12 ظهر 27 مرداد ماه سال 52 بوده که مأموران کلانتری 9 پیچ شمیران تهران برای رسیدگی به وضعیت این دختر کوچولو در محل حاضر می شوند و این نوزاد چند روزه را پس از تحقیقات میدانی پلیس به کلانتری برای تعیین وضعیت انتقال می دهند. وقتی نوزادی چند روزه بوده در پیچ شمیران تهران، خیابان تنکابن کنار خیابان رهایش کردهاند، بدون هیچ لباسی به تن. با بندنافی که نشان از چند روزگیاش داشته است. با این شرایط ناراحت کننده مامور کلانتری پیدایش کرده و به شیرخوارگاه آمنه تحویلش داده است. تحقیقات پلیس برای یافتن سرنخی از خانواده نوزاد رها شده 4 روزی طول کشید و با بینتیجه ماندن جست و جوها دختر کوچولو با حکم دادسرای تهران، اول شهریور 52 برای ادامه زندگی به شیرخوارگاه سپرده شد.
8 ماه از زندگی نوشین در شیرخوارگاه میگذشت که زوجی از اراک به بهزیستی مراجعه کردند و از میان کودکان خردسال نوشین را برای فرزندخواندگی برگزیدند و در تاریخ 2 اردیبهشت 53، دختر کوچولو رسماً عضو خانواده جدیدش شد و شناسنامهای به نام خانوادگی آنها برایش صادر شد.
وقتی روبرویم مینشیند تا داستان زندگیاش را بگوید باز هم چشمانش پر از اشک میشود و بغض میکند. عکسهایی از دوران کودکیاش را که در دستش دارد مدام نگاه میکند. کودکی شیرینی و نمکینی داشته است.
می گوید: تا 4 ماه پیش نمیدانستم فرزند خانوادهای که بزرگم کردهاند نیستم. از 4 ماه پیش تاکنون نه خواب دارم و نه خوراک. معلق هستم و در واقع زندگی نمیکنم فقط دارم به نوعی روزها را میگذرانم.
مادر دو دختر 9 و 5 ساله است و میگوید نمیتوانم از دو دخترم لحظهای جدا شوم چگونه مادرم توانسته منِ چند روزه را با بندناف کنار خیابان رها کند؟ باورم نمیشود مادری بتواند این کار را با فرزندش بکند. نوشین در ادامه میگوید: اوایل که فهمیده بودم کنار خیابان رهایم کردهاند خیلی از دستشان شاکی و عصبانی بودم اما در حال حاضر فقط دوست دارم بدانم فرزند چه کسانی هستم و اصل و نسبام چیست؟ دوست دارم وقتی پدر و مادر واقعیام را دیدم برای مدتها به صورتشان زل بزنم و نگاهشان کنم.
وقتی در خیابان راه میروم فکر میکنم شاید یکی از همین آدمها پدر و مادر واقعیام باشند اما من آنها را نمیشناسم. باز هم گریه میکند. با گریه ادامه میدهد: من عاشق پدر خواندهام هستم. به معنای واقعی برایم پدری کرده است. من را خیلی دوست داشت و حتی لحظهای نمیتوانست از من دور باشد. قبل از ازدواجم همسرم را به پارکی برده و گفته بود من فرزند واقعیشان نیستم و پدر و مادرم در یک تصادف فوت شدهاند. همسرم نیز موافقت کرده بود که با من ازدواج کند و هیچوقت این واقعیت را به من نمیگوید تا اینکه 4 ماه پیش پدر خواندهام فوت کرد. خیلی متاثر و ناراحت بودم و مدام بیتابی می کردم. خیلی دوستش داشتم. در مراسم ختماش همسرم بعد از 10 سال پرده از این راز مگو برداشت و همه ماجرا را برایم تعریف کرد. حال آن دقایقام غیر قابل وصف است. شوکه شده بودم. باورم نمیشد کسی را که عاشقانه پدرم میدانستم و دوستش داشتم پدر واقعیام نبوده است. بعد از اینکه کمی توانستم خودم را پیدا کنم به مادر خواندهام گفتم که همه چیز را میدانم و او هم باید واقعیت را به من بگوید اما متاسفانه مادر خواندهام طی این مدت جواب درستی به من نداده و همیشه در پاسخ به سوالات من بیتابی کرده است. از خالهها و تمام کسانی که این ماجرا را میدانستند سوالاتی پرسیدم اما هیچکدام به من جواب روشن و درستی ندادند.تا اینکه مادرخوانده ام گفت در سال 52 با پدرخواندهام که رئیس پاسگاه اراک بود برای رد گم کردن از این شهر به آن شهر رفته و چند ماه بعد از اینکه سرپرستی مرا گرفتند با یک داستان دروغین بارداری به اراک بازگشتهاند. از آن زمان به بعد هم با اینکه بسیاری متوجه موضوع شده بودند اما به خاطر پدرم سکوت کردند که ای کاش این سکوت قبل از مرگ پدرم شکسته میشد. وقتی دیدم جواب روشن و واضحی به من نمی دهند تصمیم گرفتم به تهران بیایم و به شیرخوارگاه آمنه بروم و واقعیت را آنجا بفهمم. یادم میآید وقتی میخواستند پروندهام را برایم بیاورند تمام بدنم یخ کرده بود و هنوز هم باور نمیکردم که من متعلق به پرورشگاه باشم. اما وقتی پروندهام را آوردند فهمیدم که این یک واقعیت است و من نمیتوانم از آن فرار کنم. بعد از اینکه پروندهام را دیدم و باز هم برای سوالاتم به مادر خواندهام مراجعه کردم، او همان بیتابیهای همیشگی را داشت. به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم به دنبال سوالاتم بگردم و اسباب ناراحتی کسی که 42 سال زحمت بزرگ کردنم را به دوش کشیده، فراهم نکنم.
تمام ناراحتی نوشین ازاین است که چرا قبل از ازدواج واقعیت را به خودش نگفته اند و این راز بزرگ را به همسرش گفتهاند. اما با همه این شرایط میگوید: دیگر از دست پدر و مادر واقعیام ناراحت نیستم، شاید مشکلی برایشان پیش آمده و مجبور به انجام چنین کاری شدهاند. در حال حاضر به شدت احتیاج دارم پیدایشان کنم تا به اصل و نسب و ریشهام برسم. شاید حتی خواهر و برادرانی هم داشته باشم. بی صبرانه منتظر پیدا کردن خانوادهام هستم.
اگر از سرنوشت این زن اطلاعی دارید می توانید با دفتر رکنا با شماره 23051478-021 تماس بگیرید.
برای کمک به این زن در یافتن پدر و مادرش می توانید فیلم و مطلب را برای دوستانتان بفرستید. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
خواهرم دنبال چی میگردی پدر و مادر ت همانهایی هستند که بدون انکه ترا بدنیا اورده باشند عمری عاشقانه و بدون هیچ چشمداشتی ترا بزرگ کرده اند و به تو عاشق شدن را اموختند خواهر عزیزم گاهی حقیقت اگر اشکار نشود بهتر است شاید خیری در ان نهفته باشد حقیقت ان است که خداوند گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری .. مهم ان است که خدا را داشته و داری و خداوند تو را چه انزمان که نوزاد چند روزه و بی دفاعی بودی تنها نگذاشت و چه حالا که برای خودت خانواده ای داری انشالله تنها نخواهد گذاشت..
پسرم را وقتی1 ساله پدرش رهایمان کرد با بدبختی بزرگ کردم حالا که مردی شده دنبال اصل و نصبش می گردد اصل او من هستم که با بدبختی با تمام او ساختم ولی مثل اینکه معماها شیرین ترند نه زحمت من.