فرار خواستگار!

به گزارش رکنا، زن 37ساله ای که دادخواست شکایت از پسر خودش و فرزندان همسر سابقش را در دست داشت و مدعی بود آن ها با ایجاد مزاحمت، آبروریزی و توهین و فحاشی های رکیک خواستگاران دخترش را فراری می دهند درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 11 سال بیشتر نداشتم که روزی آوار غم بر سرم فروریخت و خواهر بزرگم را در یک سانحه تصادف از دست دادم.

خواهرم 27 سال بیشتر نداشت و سه فرزندش یتیم مانده بودند به همین دلیل من درهمان سن کودکی همواره سعی می کردم آن ها را خوشحال کنم. نمی توانستم گریه های فرزندان خواهرم را تحمل کنم مدام عروسکم را برمی داشتم تا با آن ها بازی کنم ودر همان افکار کودکانه به خواهرم بگویم که هوای فرزندانش را دارم خلاصه سه سال از این ماجرای تلخ گذشت تا این که روزی وقتی از مدرسه به خانه آمدم مادرم پیراهنی را که به تازگی برایم دوخته بود به دستم داد و از من خواست برای مهمانی شب آماده شوم.

نمی دانستم آن مهمانی در واقع مراسم خواستگاری از من است. هیچ کس چیزی نمی گفت، فقط مادرم تاکید می کرد که باید فرزندان خواهرم را به درستی بزرگ کنم. او می گفت: نباید سه فرزند خواهرم زیر دست نامادری رشد کنند چرا که غیرت پدرم این موضوع را قبول نمی کرد مادرم ادامه داد فرزندان خواهرم به من وابسته هستند و مرا دوست دارند بنابراین من باید با شوهر خواهرم ازدواج کنم تا فرد غریبه ای همسر او نشود و ...

آن زمان از حرف های مادرم چیزی نمی‌فهمیدم فقط درک می کردم که فرزندان خواهرم را دوست دارم.

آن شب عروسکم را داخل کمد انداختم و به حرف مادرم پای سفره عقد نشستم. هیچ چیزی از ازدواج نمی دانستم و همواره به این می اندیشیدم که باید مواظب فرزندان خواهرم باشم تا کسی آن ها را اذیت نکند. خلاصه خیلی زود زندگی مشترک من و «قدیر» آغاز شد.

درحالی که تفاوت سنی فاحشی با یکدیگر داشتیم. من تازه وارد سن نوجوانی شده بودم و هنوز حال و هوای بازی های کودکانه در سرم بود ولی همسرم انتظار همسرداری و خانه داری از من داشت به همین دلیل مادرم همواره کمکم می کرد تا شیوه های خانه داری را بیاموزم و حداقل غذاهای مناسبی را برای شوهرم آماده کنم با آن که من همه تلاشم را به کار می گرفتم تا فرزندان خواهرم در آسایش و آرامش زندگی کنند اما متاسفانه همسرم مردی بیکار بود و به سختی هزینه ها و مخارج زندگی را تامین می کرد.

با آن که دختری نوجوان بودم و در میان مشکلات زیاد زندگی دست و پا می زدم باز هم به توصیه مادرم و برای آن که فرزندان یتیم خواهرم سختی نکشند هیچ خواسته ای از همسرم برای خودم نداشتم ولی او بسیار بد دهان بود و مدام با توهین و فحاشی مرا کتک می زد و برای هر موضوع کم اهمیتی سروصدا به راه می انداخت و من هم از ترس فقط به گوشه اتاق پناه می بردم و گریه می کردم. بعد از به دنیا آمدن دخترم وضعیت زندگی ما آشفته تر شد چرا که فرزندان خواهرم حسادت می کردند و من باید بیشترمراقب دخترم می‌بودم با این حال نمی گذاشتم همسرم در جریان این موضوع قرار بگیرد و بر عصبانیتش افزوده شود اما با به دنیاآمدن فرزند دیگرم اوضاع بدتر شد تا جایی که دیگر فرزندان خواهرم رو درروی من می ایستادند و به من توهین می کردند البته خوب می دانم که آن‌ها تقصیری نداشتند و اطرافیان افکار آن ها را منحرف می کردند تا به خواسته های خودشان برسند. این بی سروسامانی در زندگی من با این بهانه که به فرزندان خودم بیشتر اهمیت می دهم هر روز شدت می گرفت تا جایی که به ناچار هفت سال قبل همه حق و حقوقم را به همسرم بخشیدم و با این شرط طلاق گرفتم که حضانت دخترم را به من واگذار کند و سرپرستی پسرم با او باشد خلاصه با کارگری در خانه های مردم و با رنج و سختی های زیاد مخارج زندگی و تحصیل دخترم را تامین کردم تا به سن جوانی رسید ولی اکنون که قصد دارم او را عروس کنم و خوشبختی اش را به تماشا بنشینم فرزندان همسر سابقم به همراه فرزند خودم و با تحریک پدرشان به در منزلم می آیند و با توهین و فحاشی، آبروریزی به راه می اندازند و خواستگاران دخترم را فراری می دهند و ...

شایان ذکر است به دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) پرونده این زن جوان برای بررسی های کارشناسی و مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.

 

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی