شوکه شدن عوامل رادیو از شگرد عجیب عبدالله گدا
حوادث رکنا: هدف از یادآوری اتفاقات و حوادث گذشته فقط سرگرمی یا داستان سرایی نیست بلکه میتواند تلنگری هرچند کوچک به خودمان و دیگران باشد تا گرفتار مشکلات نشویم و از حوادثی که پیش آمده درس بگیریم. آنچه در زیر میخوانید داستانی واقعی از یک حادثه است که در یکی از سالهای دهه پنجاه رخ داد.
آن روزها برنامهای در رادیو ایران تهیه و اجرا و برای شنوندگان پخش میشد با عنوان در گوشه و کنار شهر که هر هفته ساعت 2 بعدازظهر روزهای جمعه پخش میشد. پس از مدتی این برنامه یک ساعته چنان مورد توجه و استقبال مردم قرار گرفته بود که خواهان پخش این برنامه در روزهای دیگری به غیر از جمعه نیز بودند و مسئولان رادیو هم درصدد بودند که امکان تهیه بیشتر برنامه را فراهم کنند.
در این برنامه رادیویی گزارشگر و عوامل فنی و کارگردان و سایر دست اندرکاران به مراکز پلیس از قبیل کلانتریها و آگاهی و دادسراها میرفتند و از اتفاقات و سوژههای مورد نظر گزارش تهیه میکردند و در انتهای کار افسران نگهبان و سایر عوامل پلیس و دادسرا پیرامون نحوه رسیدگی به آن پرونده خاص و سرنوشت متهم یا متهمان و همچنین سرانجام کار آن پرونده به شکلی بسیار ساده و روان اطلاعات، هشدار و توصیه به شنوندگان ارائه میدادند که همین موضوع برای مردم بسیار مورد توجه و مؤثر واقع میشد.
یک روز تهیهکننده برنامه اطلاع داد که برای ضبط این قسمت برنامه به مقر ما که یکی از کلانتریهای تهران در مرکز شهر بود میآیند و خواستار همکاری و در اختیار گذاشتن اطلاعات یکی از پروندههایی شد که به تازگی در حوزه استحفاظی ما رخ داده بود.
برحسب تصادف اتفاق جالبی رخ داده بود که برای ضبط و پخش میتوانست بسیار شنیدنی باشد. وقتی عوامل برنامه آمدند جویای وضعیت پرونده شدند. گفتم کمی صبر کنید تا برایتان توضیح بدهم.
آنهایی که در آن سالها در تهران زندگی میکردند و به سینما میرفتند شاید به خاطر داشته باشند که جلوی در خروجی یکی از سینماهای مرکز شهر همیشه جوانی نابینا میایستاد که چشمهایش سفید و خالی از مردمک بود.
او با لحنی سوزناک از مردم گدایی میکرد و این چشمان سفید و سماجت وی برای گدایی باعث مزاحمت برای مردم و اعتراض برخی شهروندان شده بود. پلیس نیز به علت مزاحمتی که عبدالله برای مردم ایجاد میکرد بارها او را دستگیر و به کانون اصلاح و تربیت اعزام کرده بود اما پس از مدتی رها میشد و دوباره همان کار را انجام میداد.
وقتی مسئولان برنامه در گوشه و کنار شهر به کلانتری آمدند به عبدالله که او را به تازگی دستگیر کرده بودیم گفتم چنانچه خودت را معرفی و شگردت را بیان کنی و همکاری خوبی انجام دهی به تو کمک خواهم کرد.
عوامل برنامه که با تعجب شاهد گفتوگوی من و عبدالله بودند بیشتر مشتاق شده بودند که بداننداین جوان نابینا چه کرده است که در همین موقع عبدالله پلکی زد و در مقابل دیدگان متعجب عوامل برنامه، مردمک چشمانش در میان سفیدی حدقه نمایان شد.
بعد گفت: «من نابینا نیستم». کم مانده بود بچههای رادیو از تعجب خشک شان بزند که به عبدالله گفتم حالا بگو که چطور و چرا این کار را میکنی؟ او چنین توضیح داد: در اثر تمرین زیاد سیاهی چشمانم را در بالای حدقه چشم پنهان میکنم و چون به دفعات این کار را انجام دادهام بسیار عادی و طبیعی به نظر میرسد و مردم خیال میکنند نابینا هستم و از روی ترحم به من پول میدهند.
طبق روال برنامه گفتوگویی با وی انجام شد و عبدالله گفت که بهخاطر بیکاری دست به گدایی زده و ظاهرش را از عمد به شکلی درآورده تا ترحم مردم را جلب کند. پس از اتمام کار سؤال شد که حالا با او چه میکنید که پاسخ دادیم چون با پلیس همکاری کرده و صادقانه شگرد کارش را برای شنوندگان توضیح داده و تعهد کتبی هم داده که دیگر چنین کاری نکند به او کمک خواهیم کرد.
وقتی روز جمعه برنامه از رادیو پخش شد به گفته تهیهکننده برنامه چنان مورد استقبال مردم قرار گرفته بود که هم تقاضای پخش دوباره آن بسیار بود و هم شنوندگان زیادی تماس گرفته و برای این جوان پیشنهاد کار داده بودند. مجموعه عوامل برنامه گوشه و کنار شهر نیز به علت تهیه این برنامه مورد تشویق قرار گرفتند. اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
محمد حسین قلعه دار، سرهنگ بازنشسته
ارسال نظر