5 تولد دوباره در قاب زندگی
رکنا: نفس دوباره و امید به آینده هدیهای بود که جوان 19 ساله پاکدشتی با اهدای اعضای بدن خود آن را به 5 بیمار نیازمند بخشید. داستان فداکاری این جوان و خانوادهاش این روزها در هر گوشهای از پاکدشت روایت میشود و همه با احترام از او یاد میکنند. عکس جوانی که در آخرین تصویر فداکاری را قاب گرفت و آن را به 5 جوان بیمار نیازمند اهدا کرد.
پدر سالهاست که راننده تاکسی است و هر روز با صدها نفر چهره به چهره میشود. بسیاری از مسافرانی که این روزها سوار تاکسی این پدر میشوند شاید ندانند که چه داغی بر دل او نشسته است. غمی که هفتههاست به خاطر از دست دادن تنها پسرش موهایش را سفید کرده اما تنها دلخوشیاش فکر کردن به کسانی است که یکی از اعضای بدن علی زندگی دوبارهای به آنها بخشیده است. هر روز وقتی مسافر جوانی سوار بر تاکسی او میشود احساس میکند هنوز علی زنده است و شاید بخشی از وجودش به یکی از همین مسافران زندگی دوبارهای داده است. سید رضا صانعیزاده پدر قهرمانی است که آخرین خواسته فرزندش را برآورده کرد و با بخشش اعضای بدن او چند بیمار نیازمند را که سالها با مرگ دست و پنجه نرم میکردند نجات داد. میگوید هر روز یاد و نام علی همراه او است و در خلوت، ساعتها با عکسی که از او به یادگار دارد درد دل میکند. او از روزهایی گفت که علی به شکل ناگهانی آنها را ترک کرد و همه آرزوهای قشنگی که داشت را با خودش به زیر خاک برد. علی فرزند سوم و تنها پسرم بود. سالهاست که راننده تاکسی هستم و هر روز به شوق خدمت به مردم در کوچه و خیابانهای پاکدشت رانندگی میکنم. سید علی از همان کودکی علاقه زیادی به درس و مدرسه داشت و عاشق برق و رایانه بود. از نوجوانی با مسجد و نماز انس پیدا کرد و میگفت امیدوارم بتوانم پدر و مادرم را سربلند کنم. اهل کمک کردن بود و روزی که برای او مراسم یادبود گرفتیم حضور انبوه مردم و کسانی که از غم از دست دادن سید علی اشک میریختند این واقعیت را برای ما روشن کرد.
این پدر از روز فراق گفت و ادامه داد: عاشق عکاسی بود و در کنار تحصیل در مقطع کاردانی برق در عکاسی کار میکرد. همیشه دوست داشت روی پای خودش باشد و درآمدی کسب کند. روزهایی که دانشگاه کلاس نداشت به عکاسی میرفت و این اواخر نیز در مقطع لیسانس رایانه در دانشگاه قرچک پذیرفته شده بود. آن روز مثل همیشه وقتی سوار بر خودروی مسافرکشی به خانه بازمی گشت دچار سردرد شدید و حالت تهوع شد. ساعتی بعد راننده او را مقابل خانه پیاده کرد و به ما گفت پسرتان سردرد و تهوع دارد و نمیتواند راه برود. بسرعت او را به بیمارستان زعیم شریف آباد بردیم و پزشک Doctor عمومی بعد از معاینه گفت علائم نشان از مسمومیت دارد. این تشخیص درحالی بود که چیزی نخورده بود و این علائم نمیتوانست نشان از مسمومیت باشد. بهدلیل کمبود امکانات او را به بیمارستان لقمان حکیم منتقل کردند و در طول مسیر حال پسرم بدتر میشد. لحظهای که به بیمارستان رسیدیم پزشک تجویز کرد تا از سر او سی تی اسکن تهیه کنیم و ساعتی بعد به ما گفتند یکی از مویرگهای اصلی مغز بر اثر فشار خون بالا خونریزی کرده و همین امر باعث سردرد شدید و پایین رفتن سطح هوشیاری شده است. شنیدن این خبر برای ما خیلی تلخ بود. علی هیچ سابقه بیماری نداشت و سالم بود. تنها یک بار دوران تحصیل در مقطع راهنمایی یکی از چشمانش بشدت ضعیف شد و پزشکان علت آن را تشخیص ندادند و به همین دلیل از عینک استفاده میکرد.
پدر وقتی به اینجای حرفهایش رسید بغض کرد و ادامه داد: پزشک معالج با تشریح خونریزی مغزی علی به ما گفت با یک فشار خون ناگهانی این مویرگ پاره شده و باعث مرگ مغزی علی شده است. با شنیدن این خبر پاهایم سست شد. قبلاً درباره مرگ مغزی چیزهایی شنیده بودم و میدانستم مرگ مغزی یعنی پایان زندگی. پذیرش این واقعیت برای من و مادرش بسیار سخت بود ولی باید قبول میکردیم که علی هیچگاه بازنخواهد گشت. وقتی بحث اهدای اعضای بدن علی مطرح شد احساس کردم باید سختترین تصمیم زندگیام را بگیرم. یاد حرفهای علی افتادم که بارها از اهدای عضو و اینکه علاقه داشت بعد از مرگ، اعضای بدنش را به بیماران ببخشد میگفت. یکی از دوستان او هم به ما گفت مدتی قبل علی فرم اهدای عضو را تکمیل کرده بود و برای این کار بزرگ داوطلب شده بود.
موضوع را با همسرم مطرح کردم. نباید اجازه میدادیم اعضای باارزش بدن او که میتوانست چند جوان همسن و سال خودش را از مرگ نجات بدهد به زیر خاک رفته و از بین برود. او آرزو داشت که حتی بعد از مرگ نیز به افراد نیازمند کمک کند و ما باید آخرین خواسته او را برآورده میکردیم. با رضایت ما او را به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل و قلب، کبد، کلیهها و لوزالمعده او را به 5 جوان بیمار نیازمند که ادامه زندگیشان به یکی از این اعضا بستگی داشت پیوند زده شد. این تنها چیزی بود که به ما آرامش داد و امروز خوشحالم که قلب Heart پسرم هنوز میتپد و زندگی دوبارهای به یک انسان داده است. معتقدم که خدا دعای این بیماران نیازمند را استجابت کرد و پسرم عاقبت به خیر شد. این روزها وقتی مسافر جوانی سوار تاکسی من میشود احساس میکنم علی کنارم نشسته است. دوست دارم کسی که قلب پسرم در سینه او میتپد را ببینم و با شنیدن صدای قلب او دلم آرام شود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر