فریبا شاه کلید پرونده مرموز در تهران بود ! / این زن همه چیز را می دانست !

به گزارش رکنا، 17 خرداد سال 1401 دختر جوانی با مراجعه به اداره پلیس مدعی شد پدر 76 ساله‌اش به نام اردشیر ناپدید شده است. وی در تشریح ماجرا به مأموران گفت: ساعت 8 صبح پدرم با من تماس گرفت و عنوان کرد از اتحادیه نانوایان با او تماس گرفته‌اند و برای توضیحاتی باید به محل اتحادیه برود. ساعت 10 صبح دنبالش رفتم و او را به اتحادیه رساندم اما قرار شد خودش به خانه برگردد. حدوداً دو ساعت بعد با او تماس گرفتم تا ببینم به خانه برگشته یا نه اما تلفن همراهش خاموش بود. پس از آن به خانه‌اش در دزاشیب رفتم و دیدم به خانه برنگشته و به هر جایی که فکر می‌کردم ممکن است آنجا رفته باشد هم سر زدم اما نبود. پدر من وضعیت مالی خوبی دارد و نگرانش هستیم که شاید برای او اتفاقی افتاده باشد.

وی در پاسخ به سؤال کارآگاهان مبنی بر اینکه آیا در این چند هفته اخیر مورد مشکوکی رخ نداده است، گفت: نمی‌دانم این موضوع می‌تواند در تحقیقات کمکی کند یا نه، اما تقریباً دو ماهی بود که دختر جوانی به نام فریبا با پدرم تماس می‌گرفت و دلیل تماس‌های او را هم نمی‌دانم.حدود یک ماه قبل هم از خانه پدرم سرقت شد و علاوه بر مدارک، کارت عابربانک ، ساعت و مقداری وسایل با ارزش او را هم دزدیدند. در این رابطه شکایت هم کردیم اما هنوز به نتیجه‌ای نرسیده است.

با این گزارش، تحقیقات برای پیدا کردن سرنخی از پیرمرد ثروتمند در دستور کار مأموران اداره آگاهی قرار گرفت.در نخستین گام مأموران راهی اتحادیه نانوایان شدند و مشخص شد تماسی از سوی آن مجموعه با اردشیر گرفته نشده است. پس از آن دوربین‌های مداربسته محل مورد بازبینی قرار گرفت و معلوم شد اردشیر پس از خروج از اتحادیه سوار خودروی پراید سفیدرنگی شده است.

 بازداشت زن ناشناس

کارآگاهان در ادامه با بررسی تماس‌های دریافتی تلفن همراه اردشیر، موفق شدند شماره فریبا را پیدا کنند.

تحقیقات نشان می‌داد این زن خانه‌ای در یکی از شهرستان‌های اطراف تهران دارد و با افراد زیادی در ارتباط است. در ادامه وی بازداشت شد. در بازرسی از خانه‌اش تعدادی از مدارک و ساعت مچی مسروقه اردشیر کشف شد و به ناچار به سرقت از خانه اردشیر اعتراف کرد و گفت: چند ماه قبل با پسری به ‌نام شاهرخ دوست شدم و از طریق او با دوستش نادر آشنایی پیدا کردم. ظاهراً نادر یک مغازه نانوایی از اردشیر اجاره کرده بود اما بعد از مدتی با او به اختلاف خورده و اردشیر قرارداد را فسخ کرده و مغازه را از نادر گرفته بود. همین موضوع باعث شد او کینه پیرمرد را به دل بگیرد و به فکر انتقامجویی بیفتد. او مدعی بود برای اجاره مغازه نانوایی پول زیادی قرض کرده و طلاهای مادرش را فروخته است و حالا به خاطر بالا رفتن قیمت طلا نه می‌تواند طلاهایی را که فروخته بخرد و نه مغازه دیگری پیدا کند.

زن جوان گفت: یک روز نادر از من خواست با اردشیر تماس بگیرم و به بهانه‌ای وارد خانه‌اش شوم تا او بتواند با سرقت اموال اردشیر ضرر و زیانش را جبران کند. وقتی سرقت انجام شد، آنها مدعی شدند که نتوانستند اموال با ارزشی را سرقت کنند و فقط چند برگه از مدارک نصیب‌شان شده است، در حالی که یکی از همدستان شاهرخ در سرقت، کارت‌های عابر بانک اردشیر را سرقت و مخفیانه و به دور از چشم نادر و شاهرخ حدود 70 میلیون تومان از آن برداشت کرده بود.

فریبا در ادامه گفت: نادر که به قول خودش نتوانسته بود انتقامش را از اردشیر بگیرد، این‌بار نقشه ربودن وی را طراحی کرد.پس از اعترافات زن جوان، متهمان دستگیر شدند و پس از 3 روز راز ناپدید شدن و قتل پیرمرد را افشا کردند.

شاهرخ 19 ساله در توضیح ماجرا گفت: روز حادثه اردشیر را به‌عنوان مسافر سوار کردیم و به باغی در حاشیه تهران بردیم و من و خسرو کلید خانه‌اش را گرفتیم و راهی تهران شدیم. وقتی به دنبال پول و طلا بودیم صدای دخترش را از طبقه بالا شنیدیم و از ترس خانه را ترک کردیم. پس از آن می‌خواستیم او را به خانه‌اش برسانیم اما ترسیدیم ما را شناسایی کرده باشد. در نهایت با سیم شارژر و کیسه نایلون او را خفه کردیم و بعد هم جسدش را به داخل کانال آب در بزرگراه امام علی انداختیم. هر کدام به خانه‌هایمان رفتیم و ماجرا را برای نادر تعریف کردیم.

نبش قبر مقتول

از آنجا که جسد پیرمرد چند روز پس از ماجرا کشف و به دلیل ناشناس ماندن به خاک سپرده شده بود، پس از اعترافات متهمان و پیگیری موضوع از سوی اداره آگاهی مشخص شد جسد مجهول‌الهویه متعلق به پیرمرد ربوده شده است. به این ترتیب نبش قبر با دستور قضایی صورت گرفت و جسد اردشیر کشف و با هویت خودش خاکسپاری شد.

در دادگاه چه گذشت

با تکمیل تحقیقات، برای متهمان به اتهام قتل، آدم‌ربایی و سرقت کیفرخواست صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.

در ابتدای جلسه اولیای‌دم درخواست اشد مجازات برای متهمان کردند، سپس دختر مقتول به جایگاه رفت و گفت: متهمان با همدستی یکدیگر پدرم را کشتند و من برای آنها درخواست قصاص دارم و به هیچ قیمتی هم حاضر به مصالحه نیستم. ضمن اینکه هنوز تکلیف 25 تخته فرش نفیسی که از خانه پدرم سرقت شده است مشخص نیست و متهمان فکر می‌کنند با لاپوشانی می‌توانند از چنگال قانون فرار کنند.

بعد از آن نادر به جایگاه رفت و گفت: وقتی پیرمرد از من خواست مغازه‌اش را خالی کنم، بابت این موضوع خیلی ضرر کردم و از او کینه به دل گرفتم و از همان لحظه به دنبال انتقام بودم تا اینکه موضوع را با دوستم شاهرخ درمیان گذاشتم و یک‌بار از خانه اردشیر سرقت کردیم اما خواسته‌ام برآورده نشد. در جریان آن سرقت، شاهرخ طلا و پول برداشت اما از من پنهان کرد و با دوستش فریبا تقسیم کردند.

وی افزود: تا اینکه تصمیم گرفتم سناریوی آدم‌ربایی و سرقت از خانه‌اش را خودم طراحی کنم. بعد ماجرا را برای 3 دوست دیگرم تعریف کردم و آنها هم پذیرفتند با من همکاری کنند.در ادامه شاهرخ روبه‌روی قضات ایستاد و عنوان کرد: ما قصد کشتن پیرمرد را نداشتیم. پس از اینکه او را ربودیم و به باغ بردیم از ترس‌مان خفه‌اش کردیم.

پس از آن‌ هم شایان به جایگاه رفت و گفت: من در جریان آدم‌ربایی بودم اما در قتل پیرمرد نقش نداشتم و فقط به‌عنوان راننده حضور داشتم. اصلاً قرار ما این نبود که او را بکشیم.خسرو هم به قضات گفت: قصد ما کشتن پیرمرد نبود اما همه ما آن روز ترسیده بودیم و فکر می‌کردیم اگر او زنده بماند همه ما دستگیر می‌شویم به همین دلیل تصمیم گرفتیم او را از بین ببریم. در پایان دو جلسه رسیدگی به این پرونده، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.

وبگردی