پیانو زدن مرد نابینا برای آتشنشان وسط عملیات ! + عکس آتش نشان اصفهانی
رکنا: با سرعت هرچه تمامتر پلههای ساختمان را بالا میرود و وقتی به طبقه حادثهدیده می رسد، در خانه باز شده و کسی که قرار بود در خانه محبوس بوده باشد، خندهکنان در حالی که چشمهایش دنیا را به کلی سیاه میدید، این نجاتگر را به داخل دعوت کرد.
مدتی قبل بود که خبری مبنی بر تماسهای مکرر یک پیرزن 81 ساله اصفهانی به اورژانس به دلیل تنهایی در بسیاری از رسانههای کشور بازتاب داشت و آن فرد در نهایت با هماهنگیهای صورت گرفته با بهزیستی به مرکز نگهداری سالمندان اصفهان منتقل شد.
اما بدون شک این اولین و آخرین مزاحمت تلفنی نبوده و متأسفانه در شهر به شهر این کشور، روزانه مزاحمتهای تلفنی بسیاری با آتشنشانی و اورژانس صورت میپذیرد. حتی با یک جستوجوی ساده نیز میتوان به آمار بالای این مزاحمتهای تلفنی در استانهای مختلف پی برد که از 30 تا 90 درصد تماس ها را شامل میشود. البته همه موارد شکل هم نبوده و هر یک برای خود داستانی دارند.
داستان یکی هیجان و ترشح آدرنالین، داستان دیگری از روی کنجکاوی و برای سرگرمی یا حتی بیان شده است که گاهی برخی تماس میگیرند و میگویند نیاز به همصحبت دارم و اگر به حرف آنها گوش داده نشود، خودکشی میکنند و... بنابراین بسیاری از آتشنشانان در کنار همه عملیاتهای سخت و دشواری که در طول خدمت خود پشت سر گذاشتهاند، بدون شک با این دست از مزاحمتهای تلفنی نیز خاطرهای داشتهاند که بعضی از آنها بدون شک زیباییهای پنهانی دارند.
سال 1384 صابر که سالهای ابتدایی خدمت خود را پشت سر میگذاشت، یک روز عصر در حالی که با تیم آتشنشانی ایستگاه در مأموریتی حضور داشته است در پی تماس یکی از شهروندان با سامانه 125 آتشنشانی در خصوص محبوس شدن در منزل با دستور فرماندهاش با یک سرباز به وسیله موتور، راهی آن آدرس میشوند.
وقتی زنگ واحد نخست را میزنند، مردی پاسخ میدهد که ما تماس نگرفتهایم. اما در ورودی ساختمان را باز کرده تا مأموران آتشنشانی به سرعت خود را به بالا برسانند. سپس صابر با تمام سرعت و نیروی جوانی پلهها را به صورت دوتا یکی طی کرده و بالا میرود.
وقتی به طبقه مورد نظر میرسد، در خانه باز شده و یک جوان نابینا، با خندهای بر لب، بیرون میآید و آتشنشانان را به داخل دعوت میکند. صابر با چهرهای سرخ شده از عصبانیت و پیشانی عرق کرده، کمی مکث میکند که مرد نابینا شروع به صحبت میکند: « از تنهایی خسته شده بودم و کسی را کنارم نداشتم. پس تصمیم گرفتم تا شما را اینگونه به خانه خودم دعوت کرده و برایتان پیانو بزنم. حالا قبل از اینکه عصبانی شوید و بخواهید سر من فریاد بزنید، روی صندلی نشسته و از موسیقی لذت ببرید.»
صابر که حالا آتشنشانی باسابقه شده و از نظر کاری پلههای پیشرفت را یک به یک طی کرده است، هنوز از آن اتفاق به عنوان بهترین روز کاریاش یاد میکند؛ روزی که برایش جاودانه شد و حتی تا سالها با آن جوان نابینا در ارتباط بود.
ارسال نظر