فهیم ناگهان سکوت را شکست و از فاطیما پرسید: اگر صلح شود اولین کاری که می‌کنی، چیست؟ فاطیما گفت: «بیرون می‌روم و اسب سواری می‌کنم.» آخرین باری که اسب سواری کرده بود، یک دختر بچه روستایی بود اما حالا روستای او تحت کنترل طالبان است و او حتی جرأت رفتن به روستای خود را ندارد. فاطیما ادامه داد: «بعد از آن به روستایم می‌روم. تو چکار خواهی کرد؟»

فهیم مکثی کرد و در حالی که به دوردست خیره شده بود، گفت: «یک موتورسیکلت می‌خرم، دو دوربین GoPro رویش نصب می‌کنم و می‌روم به سفر جاده‌ای به تمام جاهایی که الان در کنترل طالبان است؛ ارزگان، زابل، هلمند، دایکندی و بامیان. می‌خواهم این جاها را از نزدیک ببینم نه از آسمان و سوار بر هواپیما.» او باز مکثی کرد و ادامه داد: «با اینکه هنوز اطمینانی به توافق صلح ندارم، اما به‌خاطر تمام چیزهایی که دیده ایم، تمام دوستانی که از دست داده ایم، تمام حملاتی که علیه غیرنظامیان بیگناه شده و شاهد بوده ایم، این رؤیاپردازی‌ها بسیار لذت بخش است.»

به‌گفته فهیم، همه افغان‌ها می‌دانند، حتی اگر توافق صلح به سرانجام رسد، اجرای آن ماه‌ها و حتی شاید سال‌ها طول می کشد. با وجود این همه مردم افغانستان به وقوع لحظه بی‌نظیر اعلام توافق صلح امید بسته‌اند و برای آن لحظه رؤیاپردازی می‌کنند. او می‌گوید: «بسیاری از هم سن و سال‌های من هرگز دوران صلح را تجربه نکرده‌اند برای اینکه در افغانستان تجربه صلح را داشته باشی باید تقریباً 50 ساله باشی. اکثر جوان‌های افغانستان روزهای طالبان را به یاد دارند. تمام چیزی که ما تاکنون می‌دانیم زندگی کردن در یک کشور در حال جنگ است. ما مدام می‌خوانیم که جنگ افغانستان طولانی‌ترین جنگ ایالات متحده است اما این جنگ برای افغان‌ها هم طولانی‌ترین است. حتی در تاریخ افغانستان باید خیلی خیلی به عقب بروی تا سابقه یک جنگ 40 ساله را پیدا کنی.»

افرادی مثل فاطیما و فهیم، مدام در فیس‌بوک جایی که تمام دوستانشان هستند، می‌چرخند و با آنها ارتباط برقرار می‌کنند. چون فیس‌بوک بسیار امن‌تر از ملاقات در مکان‌های عمومی است. نسیم پختون، دوست 35 ساله فاطیما که مسئول یک کانال تلویزیونی دولتی است در فیس‌بوک یک پیام گذاشته و در آن نوشته بود، اگر صلح شود در نواحی دوردست ولایت نورستان یک رستوران باز می‌کند؛ رستورانی در دل کوه‌ها که دسترسی به آن بسیار سخت است.

طاهره رضایی دوست 28 ساله فاطیما هم که یک عکاس مستند است، می‌گوید: کیفم را برمی دارم، با چند دست لباس و دوربینم، با وسایل حمل و نقل عمومی، نه خودروی شخصی، راه می‌افتم. در پنجشیر پیاده روی می‌کنم، در هلمند به موزیک گوش می‌دهم، در قندهار از شهر جدید «آینو منا» دیدار می‌کنم، شنیده‌ام که این شهر شبیه دوبی است. از دختران بدخشان عکس می‌گیرم و در ننگرهار با سیک‌ها می‌رقصم.

اکثر این جوانان رؤیاهای ساده‌ای دارند.

رفیع‌الله استنکزی 30 ساله که در مؤسسه صلح ایالات متحده کار می‌کند، می‌گوید: «ماشینم را برمی دارم و در سراسر کشور در فصل زمستان رانندگی می‌کنم و در جاهایی که برف خیلی زیاد است و ارتفاع دارد، می‌ایستم، آتش روشن می‌کنم و با دوستانم تمام شب دور آتش می‌نشینم. تا حالا نتوانسته‌ام این کار را بکنم.»

لیلا نورانی 23 ساله که تهیه‌کننده یک برنامه رادیویی است، فقط می‌خواهد بدود چیزی که تنها دیده است زن‌ها در فیلم‌ها انجام می‌دهند.

فهیم می‌گوید: «در طول مذاکرات صلح در قطر در تحریریه ما صدای خنده‌ها بیشتر از هر وقت دیگری شنیده می‌شد. گزارش‌ها هم نوید می‌داد که توافق صلح بیش از هر زمان دیگری محتمل است و همه اینها ما را سرحال کرده بود. ما حتی به این هم فکر می‌کردیم که رؤیاهای اعضا و حامیان طالبان برای دوران صلح چیست بنابراین از برخی از آنها این سؤال را کردیم. فاطیما از یک طالب که در زندان بود و نخواست نامش فاش شود این سؤال را پرسید و او جواب داد، دیگر نخواهد جنگید. او که 36 ساله است گفت، از وقتی که خودش را شناخته جنگیده است. «اولین اسباب بازی من یک تفنگ بود، یک تفنگ واقعی. ما از جنگیدن خسته شده‌ایم. رؤیای او این بود: «ازدواج خواهم کرد. نامزدم الان 5 سال است که انتظارم را می‌کشد.»

همکار فهیم، نجیم رحیم که در مزارشریف ساکن است هم با یک طالب دیگر به‌نام شاه‌محمد که فرماندار در سایه ولایت جوزجان است، صحبت کرد. رؤیای شاه محمد هم خیلی ساده بود: «اولین کاری که خواهم کرد رفتن به خانه پدر و مادرم و دیدن آنهاست. 6 سال است که آنها را ندیده ام. سپس به شهرهای شمالی مانند مزار شریف و شبرقان می‌روم و بدون ترس در خیابان‌های این شهرها راه می‌روم.

رؤیاهای ساده همه آنها ادامه داشت که پایان مذاکرات اعلام شد و همه آنها را از آسمان رؤیاهایشان به زمین بازگرداند. مذاکرات در قطر پس از 6 روز تمام شد بدون حصول توافقی. همه شرکت کنندگان در نشست گفتند مذاکرات خوشبینانه بوده اما فهیم و دوستانش قبلاً هم از این حرف‌ها بسیار شنیده‌اند. خبرهای جدید ناگهان موانع صلح را پیش چشمانشان بزرگ و بزرگتر جلوه داد. همان طور که در همه سال‌های گذشته بود. فهیم می‌گوید: «لحظه ناامیدکننده‌ای بود. همه ما خیلی هیجان زده شده بودیم. ما افغان‌ها تقریباً هرگز درباره رؤیاهایمان برای صلح صحبت نمی‌کنیم چون تقریباً فکر کردن درباره صلح را حتی اگر محتمل باشد رها کرده‌ایم. به‌خاطر همین ناگهان صدای خنده‌ها در تحریریه فروکش کرد. ما که برای چند روز تقریباً جنگ را فراموش کرده بودیم دوباره شروع به یادآوری جنگ کردیم.»

برای فاطیما فراموش نشدنی‌ترین خاطره جنگ مربوط به سال 2016 است، زمانی که دو تروریست داعشی به‌ تظاهرکنندگان در میدان «دهمازنگ» کابل حمله کرده و 120نفر را کشته و صدها نفر دیگر را زخمی کردند. او درست وسط تظاهرات بود اما خوش شانس بود و جراحتی برنداشت. هرچند که زخم‌های روحی که به او وارد شد، هنوز هم التیام نیافته است.

فاطیما می‌گوید، در طول مذاکرات من در حال رؤیاپردازی درباره دوران کودکی‌ام بودم. در رؤیاهایم می‌دیدم که در روستایمان با پدر، پدربزرگ و پدر پدربزرگم هستیم. حدوداً 5 ساله بودم. دیوارهای اطراف خانه‌مان واقعاً بلند بود. مانند همین حالا، همه از جنگ خسته بودند، سپس پدر پدربزرگم به من اشاره کرد و گفت: امیدوارم او اولین کسی باشد که از خانواده ما بالاخره صلح را می‌بیند. پدر پدربزرگم 105 سال عمر کرد اما بدون آنکه بازگشت صلح را ببیند از دنیا رفت. در طول مذاکرات صلح داشتم به این فکر می‌کردم که ممکن است آرزوی او درباره من به حقیقت بپیوندد اما حالا دیگر مطمئن نیستم که من هم این آرزو را به چشم ببینم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

ندا آکیش