زهرماری مرا به جایی کشاند که قصد نابودی پدرم را داشتم
رکنا: پسر جوان نمیتوانست روی پایش بایستد. با دستانش مدام بازوانش را فشار میداد و میلرزید. او را پای بساط موادمخدر در یک پاتوق دستگیر کرده بودند و در گوشه کلانتری منتظر رسیدن پدرش بود تا به پروندهاش رسیدگی شود؛ درحالیکه مشخص شد او میخواسته صبح همانروز پدر پیرش را برای گرفتن خرج موادمخدر بکشد و... .
میثم از شدت عصبانیت رنگ صورتش سرخ شده بود. زیر لب با خودش غرولند میکرد که از خانه بیرون زد. موتورسیکلتش را روشن کرد و به راه افتاد و با سرعتی جنونآمیز انگار که فردی دنبالش کرده باشد، رانندگی میکرد.
دقایقی بعد جلوی خانه دوستش توقف کرد. انگشتش را روی کلید خانه گذاشته بود و برنمیداشت و بهمحض بازشدن در داخل خانه شد. میثم رو به دوستش گفت: «امروز نتونستم پول جور کنم، یه ذره از اون زهرماری بده خودم رو بسازم که دارم میمیرم، این موتور رو هم امانت بگیر تا فردا برات پول بیارم.»
میثم ٣٠ساله و دوستش وارد خانه شدند. جوان دیگری هم پای بساط موادمخدر نشسته بود و آنها با پایپهای بلورین سرگرم استعمال شیشه بودند که زنگ در خانه دوباره به صدا درآمد. صاحبخانه از پای بساط دود و دم برخاست و رفت در را باز کرد که ناگهان با یورش ماموران انتظامی به درون خانه مواجه شد.
آنها صاحبخانه و دو جوان دیگر را دستگیر کردند و در بازرسی از خانه مسکونی که پاتوق خردهفروشی بود، مقادیری شیشه کشف کردند. با انتقال متهمان به کلانتری تحقیقات پلیسی آغاز شد.
میثم درحالیکه مضطرب و نگران بود، میگفت با پدرم تماس بگیرید تا بیاید و نجاتم دهد. درحالیکه تحقیقات اولیه پرونده آغاز شده بود، مردی میانسال با موهای جوگندمی وارد کلانتری شد. او درحالیکه خیلی نگران بود، به ماموران کلانتری گفت: «کار هرروزش همین است. ماندهام با این بچه ناخلف چهکار کنم. شیشه میزند و میترسم به او چیزی بگویم.»
این پیرمرد ادامه داد: «خیلی زود به هم میریزد و اعصابش داغون است. گاهی هم توهم میزند و اگر پول دستش ندهم، وسایل خانه را میشکند. همین امروز وقتی میخواست از خانه بیرون بیاید و به او پول ندادم، به من حمله کرد و کتکم زد، میخواست مرا بکشد که شانس آوردم و تلفنهمراهش زنگ خورد و رهایم کرد.»
اشک در چشمان این پدر پیر حلقه زده بود که با روبه رو شدن با پسرش از جایش بلند شد و گفت: «بهمحض اینکه گفتند دستگیرش کردهاند، خودم را به اینجا رساندم. من برای آزادی پسرم حاضرم جانم را هم بدهم؛ اما در مقابل تنها انتظاری که دارم، این است که به فکر خودش باشد و جوانیاش را ضایع نکند.»
پدر میثم ادامه داد: «پسرم آدم زیادهخواه و ناشکری است. آرزوهای واهی زیادی دارد و خودش را با پسرخالههایش مقایسه میکند؛ البته این رفتار اشتباه را از مادرش یاد گرفته، او هم مدام زندگیمان را با زندگی خواهرش مقایسه میکند و حسرت زندگی آنها را میخورد و برای همین مسائل گاهی با همدیگر جروبحث میکنیم. میثم هم با احساس حقارت بزرگ شده و حالا هم...»
با پیگیریهای بهعملآمده مقرر شد پسر جوان به درمانگر اعتیاد معرفی شود و تحت مراقبتهای درمانی قرار بگیرد.
ارسال نظر