اگر ترور هیتلر در آشیانه گرگ موفقیت‌آمیز بود، تحولات جهان چگونه رقم می‌خورد؟

به گزارش رکنا، در جولای سال ۱۹۴۴ میلادی سرهنگ دوم "کلاوس فون اشتاوفن برگ" بمبی را در جلسه‌ای در "آشیانه گرگ" مقر نظامی جبهه شرقی هیتلر در لهستان امروزی برده بود. هدف او ترور هیتلر پیشوای آلمان نازی بود. اشتاوفن برگ یک افسر حرفه‌ای در ارتش بود. درباره انگیزه او از ترور هیتلر اختلاف نظر وجود دارد. برخی می‌گویند او یک افسر حرفه‌ای در ارتش بود و نبرد‌های زیادی را در بسیاری از لشکرکشی‌های بزرگ دیده بود و از گزارش‌های جنایات آلمان وحشت زده شده بود و تصمیم گرفت که هیتلر را از بین ببرد، اما نمی‌توانست به تنهایی این کار را انجام دهد.

به گزارش فرارو، در روایتی دیگر گفته شده که او علی‌رغم مخالفت با دموکراسی و موافقت اولیه با جنبه‌های ملی گرایانه و تجدیدنظرطلبانه حزب نازی در ورماخت به مقاومت آلمان پیوست و به هیتلر خیانت کرد چرا که باور داشت او در حال باختن در جنگ است. او تنها یکی از نظامیانی بود که به طور فزاینده‌ای نسبت به نحوه هدایت جنگ توسط هیتلر ناامید شده بود. این سوء قصد نافرجام قرار بود با نام عملیات والکری انجام شود.

اشتاوفن برگ و طراحان سوء قصد، قصد داشتند با از میان بردن هیتلر رژیم نازی را سرنگون کرده و یک حکومت میانه رو را بر سر کار آورند. آنان تصمیم داشتند با کشور‌های آمریکا و بریتانیا صلح کرده، ولی به جنگ با اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهند. بمبی که اشتاوفن برگ زیر میز نزدیک هیتلر قرار داد منفجر شد.

او پیش از انفجار به بهانه یک تماس تلفنی خارج شده و به سرعت رهسپار برلین شد تا پس از کشتن هیتلر ارتش را به خیزش دعوت کند. با این وجود، پای یکی از افسران به کیف برخورد کرد و او کیف را برداشته و آن را در فاصله دورتری قرار داد. هنگام ظهر که انفجار رخ داد میز کنفرانس مانند یک حفاظ مانع از کشته شدن هیتلر شده و او صرفا جراحتی سطحی دید، اما تا پایان عمر دچار لرزش دست و پا شد. در جریان آن انفجار چهار نفر کشته شدند. توطئه از هم پاشید و کودتا به هدف خود دست نیافت. اشتاوفن برگ همان شب اعدام شد. هزاران نفر که تصور می‌شد در این توطئه دخیل بودند بازداشت شده و نزدیک به پنج هزار نفر در نهایت اعدام شدند.

هیتلر برای ده ماه دیگر زنده ماند تا درد بسیار بیشتری را بر جهان تحمیل کند، اما آیا اگر او در جولای ۱۹۴۴ میلادی از بین می‌رفت وضعیت بهتر می‌شد یا فاجعه بارتر؟

"راجر مورهاوس" نویسنده کتاب "کشتن هیتلر" در این باره می‌نویسد:"اشتاوفن برگ مردی شجاع و نازیسم یک نظام سیاسی نفرت انگیز بود، اما مشکل اشتاوفن برگ آن بود که نازیسم نیز یک شبه مسلک سیاسی وحشیانه موثر بود که موفق شده بود نسلی از آلمانی‌ها را اغوا و کنترل کند. بخش کلیدی آن اغوا شدگی و اسطوره تاسیس نازیسم برپایه ایده "خنجر از پشت" بود. این ایده که آلمان در پایان جنگ جهانی اول توسط گروهی از یهودیان و سوسیالیست‌ها مورد خیانت قرار گرفت و همان خیانت باعث فروپاشی رژیم قیصر ویلهلم دوم امپراتور آلمان شده بود.

این "خنجر از پشت" بود که در مردم آلمان حس جذاب قربانی بودن ابدی را تقویت کرد. این احساس که آنان برای همیشه بازیچه دست "نیرو‌های نادیده" و توطئه‌های شوم بودند. در نتیجه حمله به صدراعظم آلمان در سال ۱۹۴۴ میلادی حتی در صورت موفقیت آمیز بودن به مثابه یک "خنجر از پشت" قلمداد می‌شد و نمادی از این موضوع قلمداد می‌شد که نیرو‌های شرور دوباره به دنبال تضعیف آلمان هستند. در آن صورت هیتلر به مثابه یک جانباخته مقدس در نظر مردم آلمان قلمداد می‌شد و نازی‌ها به مثابه ناجی‌های تازه‌ای قلمداد می‌شدند که می‌خواهند آلمان را عظمت بخشند. حقیقت ناراحت کننده این است که برای شکستن طلسم نازیسم باید مسیر خونین طی می‌شد و نازیسم با شکست فاجعه بار مواجه می‌شد".

او می‌افزاید: "حتی در صورت موفقیت اشتاوفن برگ بسیار بعید بود که جنگ در تابستان ۱۹۴۴ میلادی به پایان برسد موانع بسیار زیادی برای بازگشت سریع به صلح وجود داشت، به ویژه نیرو‌های مستقر در مقاومت نازی ها. یک عامل پیچیده‌تر نگرش‌های عجیب غیر واقعی برخی از همدستان اشتاوفن برگ بود. برای مثال، گوردلر که قرار بود نقش صدراعظم را بر عهده بگیرد آلمان پس از جنگی را در نظر می‌گرفت که هم اتریش و هم سرزمین سودت (ناحیه آلمانی زبان چکسلواکی منظور سرزمین‌های جرمانیایی جنوب رایش در حاشیه شمال کشور چکسلواکی آن زمان) را حفظ کند. با وجود چنین افرادی، دولت موقت آلمان در صورت تشکیل در مذاکرات صلح با مشکل مواجه می‌شد.

هم چنین شورویایی شدن اروپا به سختی در صورت تسلیم آلمان در تابستان ۱۹۴۴ میلادی قابل توقف بود. با زمین گذاشتن سلاح‌های نیرو‌های آلمانی هیچ چیزی نمی‌توانست جلوی پیش روی ارتش سرخ استالین را بدون مخالفت از سوی آلمان و فرانسه بگیرد جایی که با نیرو‌های نسبتا ضعیف انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها روبرو می‌شد. در نتیجه، به طرز متناقضی تنها شکست توطئه ترور هیتلر و عقب نشینی پرهزینه جنگ آلمان در جبهه شرقی بود که ارتش متفقین را قادر ساخت اروپای غربی را آزاد کنند و بنابراین اطمینان حاصل کنند که آزادی و دموکراسی همان چیزی است که در اروپا پس از سال ۱۹۴۵ استقرار خواهد یافت".

او می‌گوید: "طرح اشتاوفن برگ اگرچه از بسیاری جهات تحسین برانگیز و نزدیک به دستیابی به هدف اش بود با این وجود اساسا ناقص و به نظر من محکوم به شکست بود. کشتن هیتلر هرگز کافی نبود. برای سرنگونی دولت نیز باید کودتا انجام می‌شد. این بدان معنا بود که او که متحدان اش علیرغم شجاعت اخلاقی شان تا حد زیادی متزلزل و بلاتکلیف بودند باید همزمان در دو مکان حضور می‌یافتند در راستنبورگ برای کشتن هیتلر و سپس در برلین برای رهبری کودتا. نکته دیگر آن که اشتاوفن برگ و همدستان اش اگرچه به دنبال سرنگونی نازی‌ها بودند، اما الزاما در کنار متفقین قرار نمی‌گرفتند. آنان پیش از هر چیز ناسیونالیست‌های آلمانی بودند که می‌خواستند چیزی را از خرابه‌های نازیسم نجات دهند. در نتیجه، اشتاوفن برگ از نظر سیاسی بیش‌تر به هیتلر نزدیک بود تا وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا".

"نایجل جونز" مورخ و روزنامه نگار، اما تا اندازه زیادی نظری متفاوت دارد و می‌گوید: "اگرچه من با این ایده که شکست توطئه بمبگذاری اشتاوفن برگ مانع از تجدید حیات نازیسم در آلمان پس از جنگ شد موافق هستم، اما نکته اصلی بحث مسئله اعداد است. تعداد زیادی از مرگ و میر‌ها در اروپا در جنگ جهانی دوم در فاصله شکست توطئه در جولای ۱۹۴۴ و تسلیم در مه ۱۹۴۵ میلادی رخ داد. این تلفات نیرو‌های متفقین که در آزادسازی فرانسه و آلمان جان شان را از دست دادند را نیز شامل می‌شد. به این آمار باید کشته شدگان شورویایی و آلمانی در جبهه شرقی و مرگ غیر نظامیان بر اثر بمباران در آلمان را نیز افزود. شاید بیش از شش میلیون یهودی کشته شده نیز بودند.

اگر بمب کارگذاری شده توسط اشتاوفن برگ باعث کشته شدن هیتلر می‌شد عملیات کودتای والکری او در همان روز با موفقیت به رژیم نازی پایان می‌داد و از تمام مرگ‌های رخ داده جلوگیری می‌شد. آن شکست تقریبا به طور قطع تاثیر فاجعه باری بر تاریخ اروپای پس از جنگ داشت و ارتش سرخ شوروی را قادر می‌ساخت تا کمونیسم استالینیستی را بر کل اروپای شرقی تحمیل کند. استبدادی که قاره اروپا را تقسیم کرد و تنها در سال ۱۹۸۹ پایان یافت.

اگر توطئه موفق می‌شد و رژیم سیاسی گسترده‌ای که توطئه گران در نظر داشتند جایگزین حکومت نازی می‌شد، آلمان متحد باقی می‌ماند و دیوار برلین هرگز ساخته نمی‌شد". او می‌افزاید:" رژیم نازی چنان با شخصیت پیشوا شناخته می‌شد که حذف او به دست ارتش خود تاثیر فاجعه باری بر روحیه ملی آلمان داشت و منجر به تسلیم سریع نیرو‌های آلمانی در حال جنگ در فرانسه می‌شد". او می‌افزاید:"از نظر ترکیب دولت موقت، در صورت پیروزی توطئه علیه هیتلر آنان طیف گسترده‌ای متشکل از محافظه کاران و سوسیال دموکرات‌ها بودند. اختلاف نظر بین آنان این بود که آیا هیتلر باید ترور شده یا آن که بازداشت و محاکمه شود.

بیایید تصویری از وضعیت جهان در ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۴ داشته باشیم. تهاجم نرماندی هنوز در جریان بود. نبردی که در آن هدف نیرو‌های متفقین آزادسازی فرانسه اشغال شده از دست نیرو‌های آلمان نازی تعیین شد. پیش روی آلمان در جبهه شرقی نیز با مانع مواجه شده بود و آلمان در حال عقب نشینی بود، اما اروپای مرکزی هنوز به خوبی تحت نفوذ آلمان باقی مانده بود.

طرح‌ها برای خنثی کردن هیتلر و اقدامات اش از درون دولت آلمان از اواخر سال ۱۹۳۸ میلادی آغاز شده بود، زمانی که بیم آن می‌رفت که اقدامات تحریک آمیز و جسورانه هیتلر آلمان را به جنگ جهانی دیگری بکشاند. این تلاش‌ها در سال‌های اولیه جنگ زمانی که به نظر می‌رسید آلمان دست بالا را حفظ می‌کند از بین رفت، اما زمانی که این تلاش‌ها فروکش کرد، دوباره شتاب گرفت. شدت حملات بمباران بریتانیا علیه اهداف غیرنظامی و صنعتی در آلمان با تلاش سرهنگ "هنینگ فون ترسکو" در مارس ۱۹۴۳ میلادی برای قتل هیتلر همزمان شده بود. آن توطئه نافرجام ماند. پس از آن هیتلر به تشدید جنگ پرداخت و نسبت به وجود دشمنانی که می‌خواستند برای سوء قصد علیه او برنامه ریزی کنند آگاه‌تر می‌شد.

ترسکو از دستور تیرباران فوری "چریک‌ها و عوامل اسیر شوروی" تمرد کرده بود. ترسکو تصمیم گرفته بود که دستور هیتلر برای قتل هر کمیسر روسی را که به اسارت گرفته می‌شد نادیده بگیرد. او هم چنین رفتار شایسته با اسرای روس را در دستور کار قرار داد. ناسیونال سوسیالیسم از اواسط دهه ۱۹۳۰ تا اوایل دهه ۱۹۴۰ میلادی دلیل اصلی او برای مخالفت با هیتلر به ویژه با تلاش‌های او برای نابودی ده‌ها هزار یهودی به شیوه‌ای وحشتناک بود. پس از ملاقات اشتاوفن برگ با ترسکو فرصتی دوباره به وجود آمد، زیرا اشتاوفن برگ به طور منظم به هیتلر در مقر اصلی او در پروس شرقی دسترسی داشت و مایل بود خود این عمل را انجام دهد.  بعد از ناموفق بودن کودتا ترسکو نیز در لهستان خودکشی کرد.

طبق برنامه توطئه علیه هیتلر قرار بود ژنرال "لودویگ بک" نظامی بلندپایه آلمانی و رئیس ستاد کل نیروی زمینی جانشین هیتلر به عنوان رئیس دولت شده و عنوان رئیس جمهور آلمان را به خود اختصاص دهد. "کارل فریدریش گوردلر" سیاستمدار محافظه کار و و طرفدار سلطنت قرار بود نقش صدراعظم آلمان را برعهده بگیرد. هم چنین، قرار بود "ویلهلم لوشنر" معاون صدراعظم شود. پس از پاکسازی عناصر حزب نازی در اس اس (سپاه پاسداری، یکی از سازمان‌های شبه نظامی تحت نظارت هیتلر و حزب نازی)، اس دی (دایره اطلاعاتی اس‌اس و حزب نازی، اولین نهاد اطلاعاتی حزب نازی آلمان) و گشتاپو ترسکو باید رهبری یکی از شاخه‌های امنیتی اصلاح شده آلمان را برعهده می‌گرفت.

منصب و موقعیت شخص اشتاوفن برگ در دولتی که قرار بود تشکیل شود نامشخص بود، اما فرض بر این بود که او منصبی به عنوان وزیر امور خارجه صدراعظم یا وزیر جنگ را برعهده می‌گرفت. دولت تقریبا با ترکیبی از میانه روها، محافظه‌کاران، سوسیال دموکرات‌ها و پرسنل نظامی جایگزین می‌شد و تنها "آلبرت اشپر" معمار آلمانی و وزیر تسلیحات و تولید نظامی رایش سوم و معمار ارشد هیتلر به عنوان تنها وزیر نزدیک به نازی‌ها به دلیل سیاست‌های میانه روانه اش به عنوان وزیر امور تسلیحات فعالیت می‌کرد.

با این وجود، هیچ تضمینی وجود نداشت که تعداد زیادی از اعضای ارتش با دولت موقت همراه شوند و انتظار می‌رفت که مقاومت، یا حتی جنگ داخلی بین جناح ضد جنگ دولت موقت و یک جناح ناسیونال سوسیالیست طرفدار جنگ رخ دهد. نمی‌توان به صورت دقیق بیان کرد که در صورت بروز چنین درگیری‌ای کدام جناح پیروز می‌شد. با این وجود، مشخص است که تعداد کمی از ژنرال‌ها با وضعیت رو به وخامت درگیری همدل بودند. دولت موقت در صورت تشکیل شدن سعی می‌کرد با نیرو‌های متفقین آتش بس امضا کند و انتظار حمایت بریتانیا و ایالات متحده در سرکوب جناح طرفدار جنگ حزب نازی را داشت. در نتیجه، می‌توان فهمید که چرا بسیاری از ژنرال‌ها با تغییر رژیم موافق بودند، اما تمایلی به مشارکت در تلاش برای آن نداشتند.

"فرانکلین روزولت" رئیس جمهور وقت امریکا در سال ۱۹۴۳ از آلمان و نیرو‌های محور یا متحدین چیزی کمتر از تسلیم بی قید و شرط کامل نمی‌خواست تا آلمانی‌ها بدانند برای همیشه شکست خورده اند. چنین تهدید وجودی‌ای برای آلمان به قدری وحشناک بود که اکثریت آنان ترجیح دادند تا سرحد مرگ بجنگند و پس از آن اگر مجبور شدند هر شرایط نامحدودی را که آمریکایی ها، بریتانیا و شوروی می‌خواستند تحمیل کنند، بپذیرند.

با فرض اگر توطئه علیه هیتلر به شکلی موفقیت آمیز به نتیجه می‌رسید دولت موقت اگرچه طیف ایدئولوژیکی گسترده تری را در بر می‌گرفت، اما برنامه‌ای برای پذیرش کامل اصول دموکراتیک نداشت و این از نظر تاریخی برای دولت آلمان غیرعادی نبود. ایدئولوژی سلطنتی و ناسیونالیستی، هم چنان جایگاه مسلط و مرکزی را در افکار عمومی و حاکمیتی آلمان حفظ می‌کرد. ژنرال بک که قرار بود جای هیتلر را بگیرد از مخالفان سرسخت معاهده ورسای بود و حامی دولت مرکزی قوی‌ای بود که به سطوح قبل از جنگ بزرگ بازگردانده شود. در همین حال گوردلر از مدت‌ها قبل برنامه ریزی کرده بود که یکی از پسران قیصر سابق را در موقعیتی که از نظر قانون اساسی محدود شده بود، به تاج و تخت بازگرداند.

در واقع، آن چه بیش از همه مطلوب به نظر می‌رسید صرفا بازگشت به حالت عادی دوره امپراتوری با اصلاحات جزئی برای اصلاح اشتباهاتی بود که در دو دهه پیش از آن رخ داده بود، از مسائل مرزی گرفته تا سیاست و تمایلات استعماری. آلمان فقط می‌خواست فرصتی دوباره داشته باشد تا به وضعیت امپراتوری سابق خود بازگردد. احتمالا آلمان سعی می‌کرد از منابع استعماری خود که به تازگی احیا شده بود استفاده کرده و برنامه‌های بلندمدتی را برای توسعه طلبی در آفریقا در نظر بگیرد. به ویژه هنگامی که استعمار زدایی برای فرانسه و بلژیک وارد عمل شد، زیرا آلمان توانایی بیش تری برای مداخله در مستعمرات سابق به ویژه کنگو داشت. فشار برای استعمارزدایی در نهایت بر آلمان وارد می‌شد و احتمالا آلمان که تمایلی به رها کردن مستعمره‌هایی که تازه به دست آورده بود نداشت، در مسیری مشابه پرتغال که درگیر جنگ استعماری در آفریقای جنوبی و رودزیا شد؛ قرار می‌گرفت و از نظر اقتصادی توسط امریکا و بریتانیا تحت مجازات مالی قرار می‌گرفت.

دولت موقت در صورت تشکیل از این که خود را تابع هوی و هوس بریتانیا بیابد هیجان زده نمی‌شد. در مقابل، رهبران کودتا بر این باور بودند که اولویت اول آلمان باید پیشرفت نظامی باشد صرفنظر از این که دستیابی به این هدف سال‌ها یا دهه‌ها به طول بیانجامد و به آلمان عنوان نگهبان غرب اروپای جنگ زده در برابر شرق اروپای تحت سلطه کمونیست‌ها داده شود.

قدرت آلمان که برای مهار روسیه ضروری بود شاید باعث می‌شد بریتانیایی‌ها و غرب مانعی در برابر توسعه نظامی آلمان ایجاد نکنند. هم چنین، ممکن بود همکاری آلمان در سایر موضوعات سیاست خارجی، اقتصادی و به  اشتراک گذاری اطلاعات غرب را در احساس امنیت کاذبی فرو ببرد. احتمالا در زیر سطح سیاسی و اجتماعی آلمان ناسیونالیسم و ​​جاه طلبی کماکان قوی باقی می‌ماند و منتظر روزی بود که بتواند بار دیگر قدرت قاره اروپا را در دست گیرد.

فرارو