درباره اهدای 80 تبلت به دانشآموزان روستای بزنج
۶۰ سال بیشتر سن نداشت ولی هفتاد یا هشتاد ساله به نظر میرسید. آمده بود تبلت نوهاش را تحویل بگیرد. پسر و عروسش کارگر بودند و امکان حضور در کتابخانه روستا برای تحویل تبلت و گوشی اهدایی را نداشتند.
به گزارش رکنا، ۶۰ سال بیشتر سن نداشت ولی هفتاد یا هشتاد ساله به نظر میرسید. آمده بود تبلت نوهاش را تحویل بگیرد. پسر و عروسش کارگر بودند و امکان حضور در کتابخانه روستا برای تحویل تبلت و گوشی اهدایی را نداشتند.قدرت خرید ماسک را هم نداشت. روسری گل گلی را دور صورتش پیچیده بود تا بیاید و نوهاش را که از درس خواندن بازمانده بود،هر چند دیر به سر کلاسهای درس مجازی مدرسه برگرداند.
باید گوشی یا تبلت اهدایی را باز و روشن میکردیم و تحویلش میدادیم. با هر حرکت دستمان دعایمان میکرد. نوه او در ایران تنها نیست. آمارها جسته و گریخته ارائه شدهاند اما همانها هم هولناکند. از جمعیت ۱۴میلیون دانشآموز ایرانی گویا بیش از ۳میلیون نفر صرفا به علت نداشتن گوشی یا تبلت هنوز نتوانستهاند به سامانه شاد وصل شوند.به عبارتی ترک تحصیل اجباری شدهاند.
در غروب کلاسهای حضوری مدارس با شیوع کرونا، عملا سال تحصیلی ۱۴۰۰-۱۳۹۹ با بحران در حال اتمام است؛ آنطور که با احتساب باقی دانشآموزانی که به دلایلی دیگر مانند عدم دسترسی به اینترنت، نتوانستند به سامانه شاد متصل شوند،متوجه میشویم از هر سه دانشآموز امسال یکی از درس بازمانده. چارهای نمیماند جز بهرهگیری از کلاسهای رایگان تلویزیونی برای بازماندهها. تصور ما هم این بود که حتما این دانشآموزان دستکم از تلویزیون دروس را به صورت یکسویه دنبال کردهاند.
اما واقعیت چیز دیگری بود. مادری را دیدیم که در پاسخ به اینکه چرا فرزندش از تلویزیون درس مدرسه را دنبال نکرده گفت: «تلویزیونمان هم یک ساله که شکسته.»هزینه خرید گوشی یا تبلت بیشتر است یا هزینه خرید یک تلویزیون؟ کدام برای زندگی امروز واجبتر است؟کدامشان را میشود با حقوق کارگری خرید؟ گوشی خوب از دو سه برابر این حقوق شروع میشود و تلویزیون هم همینطور. چند ماه نباید چیزی خورد تا با پساندازش چنین دستگاهی بشود خرید؟ماهها یا یکسال؟
همه این پرسشهای بیشمار مثل دومینو به ذهنمان میآمد و بیپاسخ میماند. به همت سایت «دیوار» که مرجع خرید و فروش کالای دست دوم و نو است، ۸۰ تبلت برای توزیع در بین اهالی روستای «بزنج» با همراهی کاربران این سایت و اپ، جمعآوری، خریداری و در نهایت اهدا شد. بار اولشان نبود و امید دارم که این فعالیت همچنان ادامه پیدا کند. من هم به دعوت روابط عمومی دیوار، برای کمک و همراهی در توزیع این هدایا، عازم این روستا شدم.
روستایی که مشهور است به روستای «دوستدار کتاب» و کتابخانه آن، چند ماهی است که افتتاح شده. روستای دوستدار کتاب، عنوانی است که به واسطه فعالیتهای هاجر قادری، دهیار جوان این روستا و برگزیده شدن این روستا در جشنوارهای به همین نام به روستای بزنج اطلاق شده. بیشتر مردم این روستا در خراسان شمالی، کٌرد کرمانجاند. دهیار این روستا هم کتابهای بسیاری به زبانهای کرمانجی و ترکی و فارسی برای کودکان و بزرگسالان به چاپ رسانده.
اما با تمام اینها، وقتی از میان قفسهای کتابخانه این روستا میگذشتم پر از خالی بود. در برخی ردیفهای کتابخانه فقط یک یا چند کتاب به چشم میخورد، چنان که بارها خانم اسحاقزاده، مسئول مهربان این کتابخانه از ما خواست کتابخانه این روستا را معرفی کنیم تا دانشآموزانی که دسترسی به محتوای آموزشی مجازی ندارند، دستکم بتوانند خودشان به مطالعه بپردازند. همین کتابخانه مقصد توزیع هدایای مجموعه «دیوار» بود.
دانشآموزانی که در این روستا و برخی روستاهای نزدیک امکان اتصال به سامانه شاد را نداشتند از قبل شناسایی شده بودند و تبلتها و گوشیها زودتر به این کتابخانه رسیده بود. برای حفظ عزتنفس دانشآموزان، برنامهریزی شده بود که این هدایا مستقیم به دست دانشآموزان نرسد و مادر و پدر یا یکی از بستگان نزدیکشان، تحویل گیرنده باشد.
توزیع و راهاندازی گوشیها و تبلتها، دو روز کاری زمان برد؛ آن هم با همت و همراهی داوطلبانی که از این روستا و اسفراین، روند ثبت و توزیع را تسهیل کرده بودند. چهره پدران برگشته از زمین کشاورزی یا کارخانه، مادرانی با کولهباری از مسئولیت بر دوش و مادربزرگها و پدربزرگهایی با دستان پینه بسته با لبخند که همراه میشد گویی دنیا را به ما داده باشند. آنها شاد بودند که بالاخره فرزندانشان میتوانند به سامانه شاد وصل شوند و ما از شادی آنها، شاد میشدیم.
میان پدر و مادرهایی که برای دریافت تبلت و گوشی به کتابخانه روستا سر میزدند، یکی از آنها، شمایلی کاملا متفاوت داشت. صورتش جوان بود و کتی کرم رنگ به تن داشت. در حال باز کردن جعبه بودم که گفت خدا خیرتان بدهد؛ پرسیدم فرزند شما کلاس چندم است؟ گفت: «برای فرزند خودم نمیخواهم. شاگردی در مغازه دارم که …» باقی جملاتش را هم میشنیدم و هم نمیشنیدم.
لحنش، نوع حرف زدنش، رها کردن محل کارش در شهر برای اینکه بیاید و دل شاگرد مغازهاش را شاد کند، ته دلم را قرص کرد که چه جوانمردهایی هنوز در گوشه گوشه کشور زندگی میکنند و کسی از آنها با خبر نیست. مرد جوان نگران تحصیل دانشآموزی بود که برایش کار میکرد… با این ۸۰گلی که سایت «دیوار» و کاربرانش کاشتند، دنیای آموزش مجازی عادلانه، گلستان نمیشود، اما دستکم دنیای ۸۰دانشآموز را زیباتر کردآخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
محمدجواد ترابی
منبع : روزنامه هفت صبح
ارسال نظر