تنها وزیری که وزارتخانه نداشت !
رکنا: او تنها وزیری بود که وزارتخانه نداشت با وجود این طولانیترین دوران تصدی وزارت در جمهوری اسلامی را به نام خودش ثبت کرد.
او حکم وزراتش را مستقیم از امام خمینی(ره) گرفت؛ وزیر شعار،«محمود مرتضایی فر»، مبدع تکبیر بین سخنان شخصیتهای سیاسی بود. رهبر معظم انقلاب چه در زمان ریاست جمهوریاش و چه در زمان رهبری همواره او را در کنارش داشت. چون اعتقاد داشت صدای او به گوش مردم آشناست و باعث ایجاد نظم در جمعیت میشود. چهلمین سال انقلاب اسلامی بهانهای بود تا با «زهرا مرتضایی فر» دختر وزیر شعار که چندسالی میشود معاون دبیرستان علوی اسلامی است به گفتوگو بنشینیم.
چه کسی پدرشما را به عنوان وزیر شعار انتخاب کرد؟ واکنش جامعه و خانواده نسبت به این اتفاق چطور بود؟
پدرم گفت یک بار در مجلسی آقای توسلی مرا دید و گفت آقای مرتضاییفر خبرداری وزیر شدهای؟ پدر تعجب کرد و آقای توسلی در ادامه گفت چند روز پیش امام از حاج احمد آقا احوال شما را جویا شد که حاج احمد آقا در جواب امام میگوید منظورتان وزیر شعار است که امام در پاسخ میخندند. بنابراین ماجرای وزیر شعار شدن پدر من از این ماجرا آغاز شد و بازتاب خوبی در خانواده و اطرافیان داشت. من آن زمان دانشآموز دبیرستان علوی بودم. خاطرم هست در آن زمان کسانی که میشناختند پدرم را به من دختر وزیر شعار میگفتند. بعد از این اتفاق هر کسی میگفت وزیر شعار همه میدانستند منظور پدر من است. همین الآن هم زمانیکه نام وزیر شعار میآید قدیمیهایی که حافظه خوبی دارند نام مرتضاییفر در ذهن شان نقش میبندد.
نظر پدر نسبت به این اتفاق چه بود؟
پدر هم نظر مثبتی نسبت به این انتخاب داشت. یادم هست یک بار به خانه آمد و گفت که برخی از مسئولان به ایشان میگویند که شما تنها وزیری هستی که از ابتدای انقلاب تا به حال تغییر نکرده است و تنها وزیری هستی که وزارتخانه ندارد با این حال همه جا هست.
ابداع تکبیر در بین صحبتهای مسئولان هم گویا یکی از ابداعات پدر شما بوده است؟
زمانی که امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) مشغول سخنرانی بودند و میگفتند من دولت تعیین میکنم و تو دهن این دولت میزنم، همه حاضران از شدت هیجان دست میزنند. پدر من هم در آن زمان مجری برنامه بود که ناخودآگاه از شدت هیجان ایشان هم شروع به دست زدن میکند اما چند لحظه بعد متوجه شد که دست زدن شایسته این کلام انقلابی نیست. چون مردم آن زمان اجازه نداشتند در برابر بزرگان دست بزنند و تنها برای اینکه موضوعی را تأیید کنند 3 بار میگفتند صحیح است. به همین علت این فکر به ذهنش خطور کرد که 3 بارالله اکبر بگوید. همین جا بود که با گفتار پدرم، تکبیرگفتن در بین صحبتهای مسئولان باب شد.
پدرتان از کودکی به مجریگری و برنامههای فرهنگی علاقه داشتند یا بعد از وزیر شعار شدن ایشان به سمت این فعالیتها رفتند؟
خیر واقعاً پدر از کودکی استعداد ویژه و علاقه فراوانی به امور فرهنگی مذهبی داشت. ایشان حتی وقتی دانشآموز دبستان بود مراسم قرائت صبحگاهی مدرسه با تلاوت او شروع میشد. بعد از آن هم اذانگو یا به اصطلاح مکبر مسجد هدایت که امام جماعت آن آیتالله طالقانی بودند، شد.حتی خاطرم هست که آیتالله طالقانی به ایشان لقب بلال را داده بود و میگفت آقای مرتضاییفر بلال مسجد ما است. آیتالله طالقانی کتاب تفسیری هم به پدر هدیه داد که در صفحه اول آن نوشته شده، تقدیم به بلال مسجد هدایت. البته ایشان فقط در مسجد مکبر نبود بلکه مجری برنامهها هم بود تا اینکه در مسجد الجواد مشغول به کار شد. آن زمان مسجد الجواد پایگاهی بود برای فعالیتهای انقلابی و سیاسی. برای مثال، آیتالله مطهری، مهندس بازرگان و افراد سرشناس در مسجد رفت و آمد میکردند و جلسات محرمانه برگزار میکردند. در آن زمان پدرم در مسجد فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی انجام میداد و مسئولیت مدیریت مسجد را در کنار این فعالیتها برعهده گرفته بود.
چرا؟
رژیم شاه به تدریج نسبت به مسجد و فعالیتهای سیاسی آن حساس شد به همین دلیل مسجد را بستند و پدرم را هم دستگیر کردند، زمانیکه پدرم را برای بازجویی به زندان بردند خود نیروهای ساواک یکی از خودشان را به عنوان مدیر مسجد منصوب کردند. البته دستگیری و زندان رفتن باعث نشد تا فعالیت پدرم متوقف شود. پدر بعد از آن در مسجد جلیلی با آیتالله مهدویکنی همکاری کرد و به انجام امور فرهنگی مشغول شد. شبهای جمعه هم در مسجدی به نام جعفری که در خیابان 17 شهریور بود کلاس درس قرآن برگزار میکرد و خیلی از قاریان امروز شاگرد پدر بودند.
نام برخی از آنها را به خاطر دارید؟
آقای شریف یکی از شاگردهای پدر بود. البته ایشان استادهای دیگر هم به غیر از پدر من داشت. آقای امام جمعه و قصریزاده نیز از دیگر شاگردهای پدر بودند که در حال حاضر قاری هستند.
به زندان رفتن پدر بعد از فعالیتهای سیاسی در مسجد الجواد اشاره کردید. ایشان چند سال زندان بودند؟
اینکه چند وقت زندان بود را به خاطر ندارم چون در آن زمان دانشآموز دبستان بودم. تنها یادم هست که ایشان خیلی شکنجه شدند. البته مادر به علت رعایت حال ما بعدها گفت که تمام بدن پدر در اثر شکنجه کبود و زخمی شده بود. گویا آقای مطهری و خزعلی به مسجد رفتوآمدهایی داشتند و به همین دلیل پدرم را دستگیر کرده بودند که اطلاعات این رفتوآمدها را به آنها بدهد و زمانیکه میبینند نمیتوانند از پدرم حرف بکشند بعد از شکنجههای طولانی آزادش کردند. پدرم در پاسخ به مأموران ساواک گفته بودند که تنها در جریان امور اداری مسجد هستند.
فعالیتهای سیاسی و فرهنگی باعث نشده بود تا حضور پدر در خانواده کمرنگ شود؟
یکی از مهمترین اتفاقاتی که برای پدرم افتاد زمان برگشت امام خمینی(ره) به ایران بود. ایشان مجری برنامه بازگشت امام در بهشتزهرا(س) بود و بعد هم مسئولیتی را در کمیته استقبال از امام خمینی(ره) به عهده گرفت. همه این مسئولیتها باعث شده بود تا ما پدر را کمتر ببینیم. البته با این حال ایشان از ما غافل نبود. به خاطر دارم حتی روز 13 بهمن 1357 زمانیکه مادرم کوچکترین خواهرم را باردار بود پدر درمنزل نبودند و مشغول فعالیتهای کمیته استقبال امام بودند. در آن زمان ما مجبور شدیم بدون حضور پدر، مادرم را به بیمارستان منتقل کنیم. بعدها ایشان مکبر اولین نمازجمعه تهران به امامت آیتالله طالقانی شد و حضورشان در نمازهایجمعه ادامه داشت تا اینکه حدود دو تا سه سال قبل از فوتشان به علت عدم توانایی فیزیکی دیگر در نمازهایجمعه حضور پیدا نکردند. البته بعد از انتخاب آیتالله خامنهای به رهبری انقلاب هم از دفتر آقا با پدرم تماس میگرفتند و میخواستند اداره و مجری برنامهها را ایشان بر عهده بگیرند. دلیل این موضوع هم به خاطر این بود که مقام معظم رهبری اعتقاد داشتند صدای ایشان برای همه آشناست و باعث میشود یک نظم خاصی در مجلس به پا شود. حتی قبل از انتخاب آیتالله خامنهای به رهبری انقلاب و زمانی که ایشان رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا بودند هم پدرم همراه ایشان به سفرهای استانی میرفت و کنار ایشان بود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
یاسمن صادق شیرازی
ارسال نظر