آیا اراده شخصی او که حاصل فرهنگ اوست می‌تواند بر این فضای پیرامون غلبه کند یا اینکه او هم مثل بقیه، می‌زند بر طبل بی‌عاری تا بیش از این اذیت نشود؟ به هرحال رانندگی ما ایرانی‌ها همواره مورد مناقشه بوده و این مناقشه رانندگی حتی به تفکیک شهرها هم رسیده است. مثلاً حتماً شنیده‌اید که می‌گویند رانندگی مردمان فلان شهر بد است. یا این نحوه رانندگی تبدیل به یک مناقشه زنانه و مردانه شده که رانندگی زنان بدتر از مردان است. اما آیا واقعاً چنین نظریه‌هایی صحت دارد؟ این بار در صفحه «داستان زندگی» سراغ موضوع «رانندگی ما» رفته‌ایم. اینجا می‌توانید چند روایت بخوانید درباره این موضوع.

عابر بی‌پناه؛ شهر بی‌دفاع / حسن نمک‌دوست استاد ارتباطات و روزنامه‌نگاری

از نگاه عابری پیاده‌، نویسنده این سطرها، که خود را از مهارت رانندگی، داشتن گواهینامه و لاجرم «نعمت» راندن اتومبیل شخصی محروم کرده، آن‌هم در شهری درندشت و بی‌حساب و کتاب چون تهران، جهان چگونه جایی است؟

در نگاه خُرد، جایی درهم و برهم، به‌دور از قاعده، تبعیض‌‌‌آمیز، زورمدار، قاتل The Murderer زمان، ضد حق، خلاصه میهمانخانه‌ای «مهمان‌کش روزش تاریک...».

وضعیت یک عابر پیاده را با منزلت یک بیل، هنگام عبور از خیابان مقایسه کنید: رانندگان محترم – البته نه همه – ‌هنگام دیدن عابری که می‌خواهد از عرض خیابان عبور کند بر سرعت خود می‌افزایند، مبادا ثانیه‌ای از کف بدهند، اما رانندگان – همه – با دیدن بیل عابر، سرعت کم می‌کنند و با احتیاط می‌ایستند، مبادا خطی کوچک بر بدنه خودرو دردانه‌اش نقش ببندد. باور نمی‌کنید؛ امتحان بفرمایید.

از تلخ و شیرین سوار شدن بر مترو، اتوبوس، تاکسی، آژانس، در زمانه ازدحام 20 ساعته، بخصوص در پاییز و زمستان، ‌بگذریم که بارش قطره‌ای باران یا دانه‌ای برف، به‌چشم برهم زدنی اتوبان‌ها و خیابان‌ها را به پارکینگ تبدیل و تاکسی، اتومبیل‌های آژانس را غیب می‌کند. سراغ تابستان نرویم که جان‌مان در گرو مروت آقای راننده‌ است تا زودتر راه بیفتد یا دستش به کولر برود. یادی هم از پیاده‌های از جان‌گذشته نکنیم که ناچارند یک‌گام در میان، پیاده‌روهای خطرخیز انباشته از میل‌گرد، تیرآهن و نخاله‌های ساختمانی یا اتومبیل‌های پارک‌شده را طی کنند.

به جای این‌ها می‌شود اما به سراغ صحنه اصلی جنگ و جنگاوران واقعی رفت: خیابان‌ها و رانندگان محترم. قاعده اما آشناست: هر که زورش بیش، یا روی‌اش بیش‌ یا پول‌اش بیش، حق‌اش یا سهم‌اش بیشتر! بی‌دلیل نیست که خیابان و رفت‌وآمد در آن را آیینه تمام‌نمای زندگی و مناسبات اجتماعی می‌دانند. در نظام اجتماعی خیابان‌های ما که رانندگان محترم، کنشگران اصلی هستند، معمولاً درست‌کاران تنبیه می‌شوند و خطاکاران پاداش می‌گیرند. خروجی اتوبان‌ها را چند دقیقه‌ای در نظر آورید و البته نگاه پرطعنه راننده‌ای که خود را از منتهی‌الیه چپ به صف منتظران منتهی‌الیه راست می‌زند؛ اینجا، چپ و راست، برعکس است! کوچک هم زیبا نیست؛ ماشین و ماشین‌دار هر قدر «گنده‌‌تر»، کرّ و فرّش بیشتر و قاعده‌‌شکنی‌اش افزون‌تر.

اما در نگاه کلان غیرتخصصی و عوامانه این شهروند-عابر خسته، تهران، در مقام شهری زیست‌پذیر و خودرو، به‌عنوان نماد جابه‌جایی شهری، در یک نقطه تلخ به‌هم می‌رسند؛ تلاقی دو کسب‌وکار یا به قول امروزی‌ها دو «بیزینس» بسیار پرسود و رونق. بیزینس تراکم ساختمان و بیزینس تولید و عرضه خودرو.‌ توضیح می‌دهم: از میان کارکردهای شهر، دو کارکرد برجسته‌تر است: زیست‌پذیری یا همان قابلیت زیست و دیگری قابلیت جابه‌جایی. و گویا تهران زیر سایه و حاکمیت آن دو داد و ستد، روزبه‌روز از این دو ویژگی و قابلیت تهی‌‌تر و دورتر می‌شود؛ آن‌قدر که در شهرمان نه زمین و هوایی ‌خالی برای ساخت مسکن باقی مانده و نه زمین و هوایی برای حمل‌ونقل و رانندگی سالم.

می‌دانم که بسیار شبیه گپ‌وگفت‌های‌مان در «محفل تاکسی» است، اما سال‌هاست بهانه واقعی کردن قیمت‌ها، بهای حامل‌های انرژی است. و این در حالی است که قیمت همه چیز، از جمله اتومبیل، سر به فلک کشیده و اتفاقاً آنچه قدر واقعی خود را نیافته، بهای همین حامل‌های انرژی، بخصوص بنزین است. اکنون، قیمت یک لیتر آب معدنی کم از یک لیتر بنزین نیست؛ دوغ و نوشابه که چند برابرند.

یکی از رؤیاها یا بهتر بگویم خیال‌بافی‌های این عابر پیاده، واقعی شدن قیمت بنزین و اختصاص یافتن حاصل آن به زیست‌پذیری شهر و جابه‌جایی سالم و انسانی شهروندان است. در این خیال‌بافی می‌توان به مدد فناوری‌های ارتباطات و اطلاعات سامانه‌ای را طراحی کرد که هر لیتر بنزینی که فروخته می‌شود و بهای آن، در معرض دید تک‌تک شهروندان قرار گیرد. در ستون مقابل هم می‌توان هر ریالی را که صرف زیست‌پذیر کردن شهر و حمل‌ونقل سالم می‌شود به اطلاع شهروندان رساند. شاید از این رهگذر بتوان شهر را از چنگ «بیزینس‌من»‌های تراکم و خودرو نجات داد؛ شاید.

اگر آرزو بر جوان عیب نیست، بر خیال‌پردازی و خوش‌خیالی عابری پیاده، ایستاده در آستانه پیری هم، حرجی نیست.

مناقشه رانندگی مردانه و زنانه / دانیال معمار، روزنامه‌نگار

احتمالاً این جمله‌ها را شنیده‌اید؛ «موقع رانندگی راه نمیرن، راه هم نمیدن!»، «بابا، با این طرز رانندگی باید پشت ماشین لباسشویی می‌نشستن، نه پشت فرمان ماشین» و... این نظر خیلی از مردان راننده نسبت به همتاهای خانم است. اما واقعاً نظریه برتری دست فرمان آقایان نسبت به خانم‌ها تا چه اندازه صحت دارد؟ راستش را بخواهید، خود من که نویسنده این سطرها باشم، همیشه از رانندگی زنان ترس و واهمه داشتم. چرایش را نمی‌دانم، فقط این را می‌دانم که می‌ترسیدم. همسر بنده که رانندگی می‌کرد، همیشه با چشمان گرد و از حدقه بیرون زده و ضربان قلب Heart بالا، به خیابان خیره می‌شدم. همیشه هم تا به مانعی یا ماشینی نزدیک می‌شدم، سریع به او خاطرنشان می‌کردم که چه اتفاقی در حال افتادن است؛ انگار که مثلاً خود راننده، چشم نداشته یا جانش را دوست ندارد! از همان آزارهای کلامی که معمولاً سرنشین مرد با گفتن کلمات «مواظب باش»، «کجا میری؟»، «ترمز کن!» و... روی اعصاب خانم‌ها راه می‌روند. اما وقتی آمار و ارقام پلیس Police درباره رانندگی زنان را که به مراتب بهتر از مردان است دیدم، متوجه شدم که از نظر منطقی، هیچ دلیلی برای این ترس‌های واهی وجود ندارد. در واقع این ترس‌ها، بیشتر روانی هستند و برگرفته شده از سابقه فرهنگی و تاریخی ما نسبت به زنان؛ که لابد از انجام کارهای مشکل و سخت برنمی‌آیند.

زنان در حال حاضر، در حال اثبات فرهنگی و اجتماعی خودشان هستند. رانندگی کردن هم بخشی از همین ماجراست. شاید به من ایراد بگیرید که مگر زنان در رانندگی، اثبات نشده‌اند. در تعریف عامه جامعه ما مردان نان‌آور خانواده‌اند و زنان کارهای خانه را سر و سامان می‌دهند. برای همین یک مرد به‌صورت طبیعی الزام یا اشتیاق بیشتری برای یادگیری مهارت‌های رانندگی از خود نشان می‌دهد. از طرف دیگر شرایط اقتصادی بهتر مردها ایجاب می‌کند تا استطاعت خرید و نگهداری یک خودرو به‌صورت مستقل را داشته باشند. در نگاه تربیت سنتی خانواده‌ها هم دیده می‌شود که دخترها و خانم‌ها از ورود به دنیای مردان منع می‌شوند و کارهایی از قبیل رانندگی یا حتی دوچرخه‌سواری به نوعی یک فعالیت مردانه به شمار می‌آیند. مجموع این دیدگاه‌ها باعث شکل‌گیری اعتماد به نفس در مردان و نوعی سرخوردگی در زنان است. به همین دلیل نگاه مردان نسبت به رانندگی خانم‌ها همراه با طعنه و سوءظن بوده است. شکل‌گیری این عقیده تنها به جوامع سنتی تعلق ندارد. در یک نظرسنجی که اخیراً در کشور آلمان انجام شده، یک سوم مردها به رانندگان زن اعتقادی ندارند و اگر راننده تاکسی یا اتوبوس زن باشد احساس عدم امنیت جانی می‌کنند.

می‌گویند که حرمت امامزاده را، متولی‌اش نگاه می‌دارد. در مورد زنان نیز باید به چنین جمله مشهوری اشاره کرد. درست است که در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ما، زنان فرصت عرض اندام کمتری داشته‌اند، درست است که بعضی از مردان باید نگاه‌شان را تعویض کنند، درست است... اما این پیش‌فرض‌ها، چیزی از مسئولیت زنان کم نخواهد کرد؛ مسئولیت کسب اعتماد به نفس و اثبات بیش از این خود. تا وقتی که زنان، ترس ناشناخته‌ای از انجام کارهای سخت و سابقاً مردانه داشته باشند، پس این فرصت را هم به گروهی از مردان خواهند داد تا به رانندگی‌شان ایراد بگیرند، به کار کردن‌شان ایراد بگیرند و... به هر حال باور بفرمایید تصادف Crash کردن، ربطی به مرد و زن و تعداد رانندگان ندارد؛ به مدل رانندگی کردن ربط دارد، مدلی که اتفاقاً آمارها نشان می‌دهد در خصوص خانم‌ها بسیار بهتر از آقایان است. نه دیگر، بیشتر از این نمی‌نویسم تا همکاران مرد، علیه من موضع‌گیری نکنند و متهم به بعضی چیزها نشوم.

ما سرخوشان مست قدرت / علی شاکر روزنامه‌نگار

باور نکنید اگر می‌گویند در فلان ترافیک اعصابم خرد شد. ما به‌ شکل خودآزارانه‌ای رانندگی در ترافیک را دوست داریم، چون به اعمال قدرت در خیابان‌ها و جاده‌ها معتاد Addicted شده‌ایم. پژوهشگران می‌گویند اعمال قدرت باعث ترشح هورمون‌های دوپامین و سروتونین در مغز می‌شود و دوست داریم آن را دوباره تکرار کنیم. مثل اعتیاد، اعمال قدرت در بار اول، بیشترین لذت را دارد. برای همین مدام در پی افزایش میزان این حس شادی‌آور اعمال زور هستیم.

واژه رانندگی کردن (Drive) از قرن 15 میلادی وارد زبان انگلیسی شده که به معنی به حرکت درآوردن است. در واقع فعلی است که آن زمان برای هدایت یا کار کردن با اسب به کار می‌رفت. ما انسان‌ها اگر زمانی از اهلی کردن (بخوانید هدایت با زور و خشونت) اسب لذت می‌بردیم، اکنون عنان مجموعه‌ای به‌ ظاهر بی‌جان را به دست گرفته‌ایم. به‌ جای شلاق Whip زدن از گاز و دنده استفاده می‌کنیم و البته حواس‌مان هست که پیاده‌ها باید سواره بودن ما را ببینند و ما از این امر لذت می‌‌بریم.

انسان تنها حاکم مستبد خودش این‌طور فرض می‌کند. برای همین سریع می‌راند که به زمان و آسفالت زیر پایش ثابت کند که می‌تواند از هر دو جلو بزند. گاهی آنچنان از لذت دیکتاتوری خویش سرخوشیم که در اوج لذت به کام تصادفی مرگبار می‌رویم. طبق آخرین آمار سازمان بهداشت جهانی سالانه یک میلیون و 350 هزار نفر در حوادث Accidents رانندگی کشته می‌شوند. 93 درصد از کشته‌ها هم در کشورهای با درآمد کم و متوسط اتفاق می‌افتد. تعطیلات نوروز امسال هم ۱۴۵ نفر در جاده‌های ایران کشته و ۲۹۵۰ نفر مجروح شدند.

اما رانندگی در ساختاری اجتماعی و فرهنگی بهم‌ریخته باز هم لذت بیشتری دارد. پژوهشگران ثابت کرده‌اند که نورون‌های مغز افراد مستبد پس از مدتی از درک احساس عاجزند. از این رو، ما در موقعیت‌های پر ترافیک به جای اینکه قواعد رانندگی را رعایت کنیم آن را دور می‌زنیم و البته که به نتایج خوبی می‌رسیم. در آن حال ما به‌دنبال آزار دیگران نیستیم. اصلاً «دیگری» را نمی‌بینیم که حتی به فکر آزارش باشیم.

برای همین است که در چنین وضعیتی، خط کندروی جاده‌ها و اتوبان‌ها معمولاً سریع‌تر است. ما از اینکه جاده را گول بزنیم و از شانه خاکی در مواقع ترافیک استفاده کنیم لذت می‌بریم. ترافیک میدانی شوق‌برانگیز در اجرای عدالت است؛ چون از معدود جاهایی است که می‌توان با پراید کنار بنز یک میلیارد و 300 میلیونی ایستاد و احساس هم‌ترازی کرد با آنان که هنوز ماشین‌های‌شان دنده‌هوایی ندارد.

ترافیک و جاده‌ها عرصه لذت بردن ما از استبدادی ناخودآگاه است؛ جایی برای نمایش تعارض میان دو جنس. زمانی رئیس مرکز فرماندهی و کنترل ترافیک راهنمایی و رانندگی شهر تهران گفت: «طبق آمار و تجربه، رعایت قوانین رانندگی در زنان به تناسب بهتر از آقایان است.» اما چرا تصور کلی این است که خانم‌ها بد رانندگی می‌کنند؟ در واقع مردان رانندگی را میدان عمل خویش می‌دانند و اگر از رانندگی خانم‌ها شاکی‌اند نه ناشی از بد رانندگی کردن زنان، بلکه چون احساس می‌کنند دارد به میدان بازی اعمال زور آنان خدشه‌ای وارد می‌شود. جالب است بدانید که نخستین سفر با ماشین را برتا بنز، همسر کارل بنز در آگوست 1888 انجام می‌دهد و با ماشین سه‌چرخه همسرش 106 کیلومتر در آلمان آن زمان رانندگی می‌کند تا سری بزند به مادرش. با این همه، رانندگی کنشی مردانه است. چرا؟ چون مردان این‌طور لذت می‌برند.

ما معتاد به اعمال زوریم. در خیابان‌ها و جاده‌ها، زور و ستمی که در خانواده یا محل کار به ما اعمال شده است را بازتولید می‌کنیم. اینجاست که به این راحتی نمی‌توان از فرهنگ‌سازی برای رانندگی حرف زد؛ حتماً که نمی‌توان تلاش‌ها را نادیده گرفت؛ اما باید سرچشمه‌های بازتولید اعمال زور را تا حدی از خروش انداخت و در آموزش‌ به نسل‌های بعدی نشان دهیم که زورگویی، زرنگی نیست و سریع‌ راندن هوشمندی.

بوق‌ها و دوربین‌ها / ناصرعلاقبندان ، روزنامه‌نگار

بوق یک زبان رایج است. لحن کلاچ و فرمان و ترمز مثل رانندگان آن دیار که کمی تا قسمتی خشن و جدی است. جاده‌ها بشدت دچار فقرند... یعنی نشان، راهنما، علامت، تابلوهای ایست و خطر در گردش به چپ و راست و محدودیت و نامحدویت سرعت و... که تقریباً نیست، بماند، از تله سرعت و دوربین و از این حرف‌ها هم خبری نیست و جالب‌تر آنکه برگه جریمه هم آنجا نیست که نیست. چند روزی در آن دیار باید مسافر ون‌ها، اتوبوس‌ها، سواری‌ها و تاکسی‌ها باشی تا آمد و شد از مرز به مرز میسر شود؛ حداقل ظاهر ماجرا برای یک مسافر در آن چند روز اینگونه ا‌ست، غیر ظاهر را نمی‌دانم! در آنجا شاید خیال کنی بوق زبان رایج است و نبودن تله سرعت و جریمه توهم... این طرف مرز اما لابد می‌دانی که آن‌جور نعمات و نغمات تا دلت بخواهد هست. این اوضاع را دو، سه میلیون نفری که در ایام اربعین از قلب شهرهای ایران راهی می‌شوند تا مرز و از آنجا به نجف و کربلا و چند روز بعد بازمی‌گردند، شهادت می‌دهند.

یک چیز دیگر و البته جالب‌تر؛ خبرهای تصادفات و تلفات جاده‌ای را در همان ایام، آن طرف مرز و این طرف مرز با هم مقایسه کنید. روراست‌تر اینکه فکر کنید برگه جریمه قبل و بعد از نجومی‌ شدن ارقامش معجزه کرده یا بوق؛ زبان رایج جاده‌هایی که از برهوت بی‌برگی(پیدا نشدن برگه جریمه) می‌گذرد؟

به نظرم نه به آن شوری شور و نه به این بی‌نمکی. – در اینجا مراد از شوری همان بوق و بی‌نمکی همین دوربین‌های وارداتی جریمه‌کن و همکاران‌شان است – بگذارید از بوق بیشتر بگویم؛ تصور کنید چراغ قرمز است یا سر یک پیچ یا دوراهی، خودروها کیپ تا کیپ کنار هم ایستاده‌‌اند. خب معلوم است که خودروها راه پیش رفتن و پس آمدن ندارند... کمی باید صبر کنی تا نیم‌کلاچ نیم‌کلاچ پیش بروی تا گره باز شود و دوراهی یا پیچ را رد کنی و خلاص... شاید هم عابرهای متراکم دارند از خیابان و از مقابل خودروی شما عبور می‌کنند. از شما کمی صبوری و از عابران عبور و بعد راه باز می‌شود و خلاص.... نه‌! توی عراق اینگونه نیست، یعنی یک تفاوت کوچک وجود دارد، آن نیم‌کلاچ نیم‌کلاچ و این کمی صبوری طعم دارد؛ بوق، بوق، بوق، بوووووق‌ق‌ق‌ق. سرسام می‌گیرد آدم. خب، درباره دوربین‌های وارداتی جریمه‌کن و همکاران‌شان البته لازم نیست بیشتر گفت زیرا کیست که نداند در این زمینه الاحساس و المشاهده کار را تمام کرده است.

موضوع این است که رانندگی ما در ایران طعم لجبازی هم دارد که از فلش‌ها سرچشمه می‌گیرد. دور از جان شما، خانه یکی از خویشان ما مجاور یک پل Bridge روگذر در یکی از بزرگراه‌های تازه افتتاح شده بالای شهر تهران است. همین اول پل در مسیر جنوب به شمال یک دوربین است که از پنجره خانه‌شان قابل رؤیت است. شاهد می‌گوید این یک دوربین وارداتی جریمه‌کن که نیست، یک چاه نفت است! ثانیه به ثانیه بلکه کمتر، فلش می‌زند بیچاره‌ این خودروها(کاری نداریم که صدای حرکت ماشین‌ها در بزرگراه شب و روز ما را هم بیچاره کرده) به پل که می‌‌رسند، به فلش جریمه می‌خورند، چرا؟! چون سرعت مجاز 80تای آنها در بزرگراه، به پل که می‌رسند یک‌دفعه باید 40تا بشود. یعنی اینجا پل جریمه است. خب، این چشمه لجبازی می‌شود. مثل همان بوق سرسام‌آور آن‌طرف؛ منتها تفاوت در این است که معجزه این هر دو برمی‌گردد به خبرهای تصادفات جاده‌ای بیشتر در ایران نسبت به تصادفات کمتر در عراق در همان ایام اربعین. موضوع مبهمی است... معلوم نیست اشکال کار کجاست...اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید