چند روایت درباره ماجرای پر سر و صدای این روزها؛ منع بهکارگیری بازنشستگان
میزت را به من بده پیرمرد !
رکنا: شاید دیگر حرف زدن درباره اینکه میانگین سنی جمعیت کشورمان هنوز در مقطع جوانی به سر میبرد و مسلماً باید از این فرصت استفاده کرد رنگ تکرار به خود گرفته، اما این تکراری بودن دلیل نمیشود که از کنار این موضوع براحتی بگذریم و این نیروی انسانی جوان کشور را نادیده بگیریم.
در ماههای اخیر اجرای قانون Law منع به کارگیری بازنشستگان آنقدر سر و صدا داشته که شاید کمتر کسی بتوان پیدا کرد که چیزی درباره آن نداند. اولین دستاورد اجرای چنین قانونی، تزریق نیروهای جوان و کارآمد و البته با دانش و لایق به لایههای مختلف مدیریتی کشور است. این اتفاق مبارک آنقدر اهمیت داشت که روایتهای صفحه «داستان زندگی» این هفته را به این موضوع اختصاص بدهیم.
ادامه کار تاج و گل به خودی فوتبال
مهرداد رسولی
از دوم مردادماه امسال که اصلاحیه قانون منع بکارگیری بازنشستهها به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید، بسیاری از اهالی ورزش Sport بر این باور بودند که یک فرصت طلایی و به تعبیر عدهای دیگر، توفیقی اجباری نصیب ورزش شده و با اجرای آن شاهد ورود مدیران جوان و تازه نفس به فضای پرغبار ورزش کشور خواهیم بود.
در این بازه زمانی نسبتاً طولانی اما هیچ اقدام قابل ملاحظهای برای برآورد تعداد مدیران بازنشسته حوزه ورزش منتشر نشده و تلاش رسانهها برای اعلام اسامی و مناصب این دسته از مدیران تاکنون به فرجام روشنی نرسیده و همین موضوع به گمانهزنیهای گاه و بیگاه و مطرح شدن نام مدیران بازنشسته برای کنار رفتن از مسئولیت ورزشی دامن زده است.
کمیته ملی المپیک بهعنوان یکی از دو متولی اصلی ورزش کشور پا را فراتر گذاشته و رضا صالحی امیری، رئیس کمیته ملی المپیک که گفته میشد جزو مدیران بازنشسته است صراحتاً خودش را از این قانون مبرا دانست تا سایر مدیران ورزشی بازنشسته ورزشی هم شانس خود برای بقا در پستهای مدیریتیشان را امتحان کنند. مطابق گمانی زنیهای رسانهای هماکنون نام 11 رئیس فدراسیون در فهرست مدیران بازنشسته ورزشی قرار دارد که باید از قانون تمکین کنند اما در میان آنها مهدی تاج، رئیس فدراسیون فوتبال که مدتهاست زیر تیغ منتقدان رسانهای و پیشکسوتان فوتبال قرار گرفته، بیش از دیگران برای ادامه فعالیتش تقلا میکند و بعد از متوسل شدن به فیفا حالا بهعنوان نماد مقاومت مدیران بازنشسته ورزشی در برابر اجرای قانون منع بکارگیری بازنشستهها شناخته میشود.
تردیدی نیست که مشکلات فزاینده فوتبال ایران با ماندن یا رفتن مهدی تاج حل و فصل نخواهد شد اما فراموش نکنیم که اجرای این قانون در مورد رئیس فدراسیون فوتبال به نقطه شروعی برای میدان دادن به مدیران جوان و شایستهای بدل خواهد شد که سالهاست پشت دیوار بلند بیاعتمادی مدیران بالادستی ورزش ماندهاند و شاهد بدل شدن فوتبال به حیاطخلوت مدیران بازنشسته نظامی و غیرنظامی بودهاند.
فوتبالیستهای قدیمی و خوشنام تیم ملی فوتبال مثل علی دایی، یحیی گل محمدی، جواد نکونام، مهدوی کیا که دست بر قضا نام و اعتبار بینالمللی هم دارند، بعد از آنکه مجالی برای تصاحب پستهای ورزشی پیدا نکردند وارد دنیای مربیگری شدند و در فوتبال ایران نمونههایی از این دست کم نداریم. نگاهی به عملکرد درخشان آنها نشان میدهد فوتبال ایران چه پتانسیل عظیمی برای تربیت نسل مدیران جوان و کاربلد دارد اما سکان هدایت آن همچنان در دست مدیران سالخورده با ذهن بسته و ایدههای ناکارآمد است.
همین حالا سعودیها میلیون ها دلار برای نشاندن سامیالجابر، ستاره سابق تیم ملی فوتبال این کشور روی صندلی ریاست کنفدراسیون فوتبال آسیا هزینه کردهاند اما در ایران مدیریت یک باشگاه ورزشی هم به علی دایی که افتخاراتش با سامی الجابر قابل قیاس نیست سپرده نشده و چهره بینالمللی فوتبال ایران بیرون گود مانده تا ببیند بازنشستهها چه گلی به سر این فوتبال میزنند. در فوتبال اروپا هم پستهای مهم مدیریتی به مدیران جوانی سپرده میشود که تجربه حضور در صحنه بینالمللی فوتبال را داشتهاند. مثلاً داور شوکر، ستاره فوتبال کرواسی در دهه 90 میلادی هم اکنون رئیس فدراسیون فوتبال کرواسی است و یکی از عوامل اصلی راهیابی کرواسی به فینال جام جهانی 2018 بود و میتواند یک الگوی موفق برای فوتبال ایران باشد.
تلاشهای امثال مهدی تاج برای ادامه قدم زدن در حیاطخلوت فوتبال ایران اگر به سرانجام برسد، به قیمت از دست رفتن یک فرصت طلایی برای فوتبال ایران تمام خواهد شد؛ توفیقی اجباری که میتواند با انتخاب یک مدیر جوان و تازه نفس به یک انتخاب تاریخی بدل شود. از اینرو ادامه کار رئیس فدراسیون فوتبال را میتوان یک گل به خودی قلمداد کرد.
خداحافظی با محافظهکاری پا به سن گذاشته
عیسی محمدی
۱- در جوانی نیرویی است که ما را هدایت میکند؛ به سمت افقهایی که نداریم، به سمت موفقیتهایی که نداریم و به سمت دستاوردهایی که نداریم. چرا جوانها اینچنین پرقدرت، پرانرژی و پرجسارت به پیش میروند؟ دقیقاً به خاطر همین نداشتنهاست. جوان چیزی ندارد؛ پس چیزی برای از دست دادن هم ندارد. برای او تنها یک مسیر وجود دارد؛ اینکه باید برود و باید به دست بیاورد و باید همه موانع را از پیش رو بردارد.
۲-سان تزو، استراتژیست بزرگ چینی در 2500 سال پیش، کتابی نگاشته است با عنوان هنر Art رزم. این کتاب امروزه نه تنها در دانشکدههای نظامی جهان، که حتی در دانشگاههای مرتبط با استراتژی و کارآفرینی و مدیریت و موفقیت هم تدریس میشود. سان تزو در این کتاب، از اصلی بهنام زمین مرگ صحبت میکند. یعنی چه؟ یعنی وقتی یک ارتش، ارتش دیگر را محاصره میکند، باید مسیر کوچکی را برای فرار Escape ارتش محاصره شده باز بگذارد. چرا؟ چون اگر ارتش محاصره شده احساس کند که چارهای دیگر جز مبارزه ندارد و تنها راه نجاتش همین است که تا سرحد جان بجنگد، در این صورت دیگر غلبه بر او سخت خواهد بود. اما اگر احساس کند که کورهراهی برای فرار و برای گریز وجود دارد، نیروی مبارزه تا سرحد مرگ در او کمتر و کمتر شده و فرار را بر قرار و استقرار و مبارزه ترجیح خواهد داد.
۳-شاید همه نیروی جوانی از همین ایده زمین مرگ باشد. جوانترها، از هیچ میآیند و در محاصره انواع و اقسام مشکلات قرار میگیرند. غالباً نیز راهی برای گریز ندارند؛ از این راههای فانتزی مثل عمه و دایی و عموی پولدار و ازدواج با دختر شاه پریان و پیرمرد خوشقلبی که از اخلاق جوان خوشش میآید و به او کمک میکند یا نشستن کنار یک مدیرکل بزرگ در هواپیما و رفتن به شرکت او و پیشرفتهای بعدی و... البته از این دست تفکرهای فانتزی وجود دارد؛ اما جوانترها غالباً میدانند یا بعدتر به این درک میرسند که خبری از این فانتزیها نیست و دنیا، بشدت واقعی است و باید چشمهایشان را خوب باز کنند. در نتیجه چه اتفاقی میافتد؟ آنها با همه توانی که دارند و ندارند، شروع میکنند به پیش رفتن. غالباً نیز با همین توان و روحیه و انرژی است که میتوانند موانع را از پیش رو برداشته یا نیست و نابود کنند. در حقیقت ایده زمین مرگ، یک قدرت انفجاری و یک قدرت دینامیتی به این جماعت میبخشند تا به پیش بروند.
۴-کیم وو چونگ را در ایران با کتاب «سنگفرش هر خیابان از طلاست» میشناسند. او کمپانی عظیم دوو را پایهگذاری کرد و از بزرگترین کارآفرینان مشرقزمین بود. البته در سالهای آخر عمر حرفهای خود و بواسطه مشکلات اقتصادی جنوب شرق آسیا، دچار معضلاتی هم شد و اتهام حسابسازی برای دریافت وام بینالمللی را به او وارد کردند. اما زندگی حرفهای این آدم، سراسر درس است؛ سراسر آموزههای اقتصادی و فکری؛ اگر که سالهای پایانی عمرش را کنار بگذاریم. او در کتاب خود، اشارتی دارد به این امر که روزگاری که کره جنوبی از جنگ خانمانسوز دو کره بیرون آمد و در فقر مطلق بود، چیزی برای از دست دادن نداشت. در نتیجه یک نسل پیشتاز و جسور، با همه توان به پیش رفتند تا کره را بسازند. او این نسل را، «اقلیت خلاق» مینامد و معتقد است که از این دست اقلیتها، در هر کشوری باید وجود داشته باشد. این کارآفرین برجسته حتی پیشتازی امریکاییها در اقتصاد و فرهنگ و نظامیگری را به همین روحیه پیشتازی نسبت میدهد و معتقد است که این روحیه در حال افول است و به همین دلیل امریکا به مشکل خورده است.
۵-روحیه پیشتازی؟ جوان یعنی روحیه پیشتازی؛ چیزی که پا به سن گذاشتهها غالباً ندارند. وقتی از خداحافظی با بازنشستهها صحبت میکنیم، در واقع داریم از جابهجایی یک روحیه جمعی حرفهای صحبت میکنیم؛ جابهجایی روحیه محافظهکاری و رکود با روحیه پیشتازی. بهنظر میرسد که جوانترها، این روحیه پیشتازانه را بیشتر داشته باشند و پا به سن گذاشتهها کمتر.
۶-وقتی که از جابهجایی بازنشستهها صحبت میکنیم، قاعدتاً به مفهوم نادیده انگاشتن تجربههای این گروه عزیز نیست و وقتی هم که میگوییم باید جوانگرایی صورت بگیرد، به معنای قبول کردن این گروه بهصورت چشمبسته نیست. پس منظور از این همه بازتاب رسانهای چه میتواند و چه باید باشد؟ همین جمله کوتاه؛ جایگزین روحیه پیشتازی به جای روحیه رکود و محافظهکاری. چنین روحیهای در دهه شصت و بواسطه حضور جوانترها در مسندهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و نظامی بشدت خودنمایی کرد؛ هرچند که شاید اشتباهاتی هم صورت گرفته باشد. اما در نگاه جدیدتر، میتوان با دقت بیشتری عمل کرد؛ اما در اینکه ما نیازمند چنین روحیه پیشتازانهای هستیم، شک نباید کرد. ظاهراً که چنین روحیهای نزد جوانترها بیشتر و عمیقتر است؛ ظاهراً...
ییلاق و قشلاق مدیریتی
اسماعیل امینی
یعنی من هم باید بروم؟ من با این همه اشتیاق به خدمت و عشق به مسئولیت باید بروم؟
من که احساس تکلیف و خدمتگزاری یک لحظه گریبانم را رها نمیکند، من که دائم مقام بودهام و دهها سال از این ریاست به آن مدیریت و از این مسئولیت به آن یکی منصب، ییلاق و قشلاق کردهام حالا دیگر واقعاً باید بروم؟
یعنی کار به جایی رسیده است که قانون حتی شامل حال من هم میشود؟ یعنی از این شماره تلفنهای طلایی ویژه هم کاری ساخته نیست؟ همان تلفنهایی که میتوانستند برای هر کسی مدرک و سهمیه قبولی بدون آزمون جور کنند. همان تلفنهایی که در سه سوت، مدیر عزل و نصب میکردند. همان تلفنهایی که غول چراغ جادو در آنها بود، الان از کار افتادهاند.
آیا پس از این، اسم من بدون القاب و عناوین و همین طور خشک و خالی نوشته خواهد شد؟
من حالا خیلی هم نگران خودم نیستم، اما آن دو سه نفری که همیشه پیش از من وارد جلسات میشدند تا مردم بدانند که آدم مهمی دارد میآید و آن ده دوازده نفری که همیشه همراه من میآمدند و راه باز میکردند و مردم را کنار میزدند تا من راحتتر و با شکوهتر حرکت کنم، آنها الان تکلیفشان چیست؟
آه! آن دفتر و میز بزرگ با آن همه کارتابل که صدها نامه مهم در آنها چشم انتظار امضای من بودند. آن وقار و متانت و تأخیر در امضای نامهها که عظمت و شکوه و اهمیت مدیریت کلان را دوچندان میکرد، اکنون بدون من چه خواهد شد؟ آیا مدیران جدید، بدون توجه به آن همه شکوه و وقار، بسرعت نامهها را امضا خواهند کرد و آن همه عظمت و اهمیت مدیریتی را به باد خواهند داد؟ آیا مدیران جدید، نیازی ندارند که از بزرگانی چون من، فوت و فن سخنرانی مدیریتی و مصاحبه مسئولانه و ترفندهای سرِکار گذاشتن مخاطبان و پیچاندنِ خبرنگاران را بیاموزند؟ یعنی آنها صاف و پوست کنده و ساده و بیمقدمهچینی، سخنرانی خواهند کرد بیهیچ نشانی از هیبتِ سخن گفتنِ مدیریتی؟ یعنی آنها اهمیت پیچیدگی و نارسایی در سخن مسئولانه را در نظر نخواهند گرفت؟
اصلاً تمامی اینها به کنار، این مدیران جدید آن نور نبوغ و جَنَم مدیریتی را که ما داشتیم از کجا خواهند آورد؟ یادش بخیر وقتی کسی مدیر میشد، یک حالت فوق تخصص پیدا میکرد؛ امروز مدیر فرهنگی بود و فردا مدیر اقتصادی میشد، هفته بعد میرفت و باشگاه فوتبال اداره میکرد، چند ماه بعد دیپلمات میشد و میرفت به آن سوی اقیانوسها، بعد که برمیگشت، رئیس خودروسازی میشد، یا رئیس بیمارستان، یا مدیر کارخانجات فولاد، یا رئیس شیلات و پرورش ماهی، انگار مناصب و مسئولیتها را با دستگاه قرعهکشی تقسیم میکردند.
مدیر دائم مقام، از شدت شوق خدمت و غایت احساس تکلیف، سر از پا نمیشناخت و با اعتماد به نفس، سدهای تخصص را یکی پس از دیگری میشکست و پیش میرفت.
من نگران این مدیرانِ جدید هستم که بیشترشان قبل از پذیرش مسئولیت، تحصیل کردهاند و متخصص یک رشته خاص شدهاند و بعید است که آن احساس فوق تخصص و آن نیروی جادویی مدیریت همه فن حریف در وجودشان زبانه بکشد.
من میروم اما این رسمش نبود که پس از این همه سال بگویید: قانون با کسی تعارف ندارد و شامل حال همه میشود، حتی شما مدیر عزیزِ دائم مقام!
نسخه جدید برای مدیریت
دانیال معمار
۱- جوانها مهم شدهاند. این مهمترین گزارهای است که این روزها با اجرای قانون «منع به کارگیری بازنشستگان» میتوان گفت. منظورم از جوان هم یک انسان کارآمد، پرانرژی و با دانش است. خب اگر تاریخ را مطالعه بفرمایید، میبینید که میشود در آن، دورههای مختلفی را مشخص کرد. در یک دوره، این زمینها بودند که مهم تلقی میشدند. در دوره دیگر، پول و سربازان بودند که مهم به حساب میآمدند. در دورهای دیگر، این کارخانهها بودند که امتیاز محسوب میشدند. اما حالا، در اینجای تاریخ که ایستادهایم، داریم با چشمان خودمان میبینیم که این، انسانهای کارآمد و جوان هستند که میهمانند. انسانها، نه به مثابه اینکه مثلاً کارگر بشوند یا سرباز بشوند و صرفاً نقش سیاهیلشکر را بازی کنند. در دورههای مختلف تاریخی، اگر هم انسانها مهم بودهاند، نقش سیاهیلشکر را داشتهاند. اما حالا، این مغز انسان است که وجه امتیاز گروهی به گروه دیگر تلقی میشود. شما به کشورهای ثروتمند و نفتخیز حاشیه جنوبی خلیج فارس نگاه کنید. پول و امکانات به اندازه کافی دارند. اما چون سرمایه انسانی و سرمایه فکری و مغزی و ذهنی به اندازه کافی ندارند، این امتیاز، چندان امتیاز مهمی برای آنها محسوب نمیشود. به ژاپن نگاه کنید، کشوری که نه جغرافیای وسیعی دارد، نه منابع معدنی و زیرزمینی غنی و سرشاری. اما چون سرشار از سرمایههای انسانی و مغزی است، در باشگاه کشورهای جهان اولی قرار گرفته. کشور ما هم اگر جزو باشگاه کشورهای در حال توسعه به حساب میآید، به خاطر همین سرمایه انسانی و مغزی است.
۲- خب حالا سؤال اینجاست که با این نیروی جوان یا همان سرمایه انسانی و مغزی چه باید کرد؟ گام اول به رسمیت شناختن همین جوانهاست. قانون منع به کارگیری بازنشستگان در حقیقت همین برداشتن گام اول به حساب میآید. پذیرفتن این است که مدیریت کهنه و خسته امروز ما، دچار ضعفهای قابل توجهی است. درک این ضعفها شاید کمی سخت باشد. به هر حال همه مدیران موسفیدکرده دوست دارند از خودشان تعریف کنند و تنها قوتها را نشانه بروند. اما تا وقتی که واقعبین نباشیم، یک قدم هم توان جلو رفتن نخواهیم داشت. باید بپذیریم که امروز مدیریت ما در شاخههای دانش روز، واکنش سریع، توجه به ارزشهای اجتماعی و فرهنگی، ارتباط با دیگران و... دچار اشکالاتی شده است. شاید همه مدیران پا به سن گذاشته فعلی هم دوست دارند که این ضعفهای مدیریتی کشور را رفع کنند، اما با عرض شرمندگی، همه قادر به انجام این کار نیستند. مگر همه قادر به برنامهنویسی ویژوال بیسیک یا بازخوانی ترازنامه یک شرکت تجاری بزرگ یا طراحی یک سازه مهندسی هستند؟ مشخص است که نه. مدیریت امروز حتی از این موارد هم ظریفتر و خاصتر است. خب، همانطور که یک پزشک Doctor برای بیمارش نسخه درمان مینویسد، اهالی علم و دانش هم نسخههای درمانی خوبی برای مدیریت نوشتهاند. نسخه جدید هم سپردن میزهای مدیریتی به مدیران جوان لایق و شایسته است.
۳- فقط یک نگرانی جدی وجود دارد. اینکه این مشکل ریشهای کشور ما در ادامه مثل داستان همه معضلات ریشهای ما شود. منظورم چیست؟ استادی داشتیم که میگفت: «هر وقت شنیدید کسی گفت مسائل را باید «ریشهای» حل کنیم یا «ریشهای» باید درستش کنیم یا از «ریشه» این قضیه باید اصلاح شود، بدانید که یعنی هیچ، یعنی هیچکس به بهانه همین «ریشه» دست به کار نمیشود!»
شاید بتوان حرف استاد را ریشه خیلی از اتفاقات انجام نشده گذشته دانست. شاید هم حرفش چندان ریشهای نباشد! اما میشود از گفتههایش یک نتیجه مهم گرفت؛ بعضیوقتها، وقتی یک مشکل، بزرگ یا خیلی اساسی است، یا حداقل بزرگ یا خیلی اساسی به نظر میرسد، آنقدر دست نخورده میماند یا حرکتهایی برای حل آن مشکل، آنقدر کند صورت میگیرد که هیچچیز به چشم نمیآید؛ یعنی همان هیچ! همان هیچی که استاد میگفت. باید به آینده چشم دوخت و دید که آیا این مشکل ریشهای در مدیریت کشور ما با قانون منع بهکارگیری بازنشستگان حل میشود یا همچنان در برهمان پاشنه میچرخد.
معارفه و معاوضه تاریخی
ابراهیم افشار
1- پیرمرد وارد اتاق ریاست که شد ابتدا دندانهای مصنوعیاش را با دستهایی لرزان درآورد و گذاشت توی کاسهای بلوریتر و تمیز و نشست کرد روی صندلی عظیم مدیریت که اندازه کشتی بود. او امروز هم حال و حوصلهای در خود سراغ نداشت پس کارتابل مکاتبات مهم روزانه را که سکرتر ارشدش سرصبحی روی میزش گذاشته بود، انداخت گوشهای و به خودش گفت که بگذار عجالتاً یک چرت مرغوب بلژیکی بزنیم تا ببینیم امروز دست کی تو گردن کیه. یک لحظه از پنجره زیبای اتاق ریاست به آفتاب بیبخار پاییزی نگاه کرد که دیوارهای امپراطوریاش را هاشور زده بود. چشمهایش آرامآرام گرم شد و به یاد آورد که شصت سال آزگار است پشت همین میز عظیمالجثه نشسته و بیشتر از زن و بچهاش به آن خو گرفته است. اولین بار مرحوم پدرش بود که در نوزادی، ژن مدیریتی او را کشف کرد و با سلام و صلوات آورد کاشتاش آنجا. به همراه او جغجغه و پستانک و پوشک و تمام داروندار سیسمونیاش را هم در اتاق مدیریت جا داد و به سکرتر ارشد او سپرد که روزی سه بار برای آروغ زدن نوزاد، پشتش آرام ضربه بزند و ظهرها برایش لالایی بخواند که از قیلولهاش نیفتد. حالا پیرمرد با چند تا خمیازه کشدار و پشت سر هم، به یاد میآورد که مادرزاد مدیر متولد شده است. از طریق ویدئوکنفرانس یک اسپرسو به سکرتر دوم سفارش داد و گفت زنگ بزنند هند، سلمانخان بیاید مشتمالش بدهد وگرنه از فرط پرکاری هلاک خواهد شد و همه آن زیرمجموعه کت و کلفت، بدون رئیس خواهند ماند. در حالی که اتاق انتظار رئیس پر از مدیران پاییندستی بود که هراسان منتظر ارائه گزارشکار فوری بودند اما او یک دهندره مفصل کشید و به منشی سپرد که میخواهم با خودم یکدست تختهنرد بزنم هر کی پرسید، بگو جلسه استراتژیکی دارد و فرصت سر خاراندن ندارد. آنگاه یاد بدبختیهایش افتاد که تمام عمر را پشت همین میز ریاست، سوخته و ساخته است. پشت همین میز ریاست بود که به سن بلوغ رسید. پشت همین میز ریاست بود که زن اخذ کرد. پشت همین میز ریاست بود که زایید و بچهدار شد. پشت همین میز ریاست بچههایش را به خانه بخت فرستاد. پشت همین میز ریاست آرتروز گرفت. همین میز ریاستی که قد نهنگ بود و البته به همراه دو تا سکرتر مخصوص و خدم و حشمهایی مثل چایدمکن و شوفر و بادیگارد و سرآشپز و باغبان و واکسزن و لالاییگو و بادبزن مذکر که همگی از نوزادی تا پیرانهسری، سرجهازیاش به شمار میرفتند. پیرمرد لنگ ظهر باز یک نگاهی به دندانهای مصنوعیاش کرد که توی کاسه کز کرده بودند و چشمهایش را بست. این بار چشمهایش را جوری بست که دیگر باز نشد و همانجا پشت میز پس افتاد. ساعتی بعد آمبولانسی شیک و پیک آمد و جنازهاش را برداشت که ببرد در حیاط مجموعه زیردستش، دور افتخاری بزند که زنش فریاد زد «برات زود بود عزیزکم. این جا را کی میتواند بدون تو اداره کند؟ حالا بودی خب.» و در همان تایم بود که سکرتر ارشد صورتش را چنگ زد و رئیس امورمالی رفت پشت بلندگو نوحه خواند در سوگ رئیس ناکام و مژدگانی داد که کارمندان عزیز زیاد گریه نکنید، ما برای هر کدامتان یک باب مرغ زنده میدهیم که ببرید برای شادی روح آن عزیز تازه درگذشته سرببرید و بخورید. همان دم بود که رئیس حراست گفت «پیشده»! و معاونین اداره تاج گلهای بزرگی خریدند و آوردند و سر در گریبان فرو بردند که «این وزارتخانه بدون تو ورشکست به تقصیر خواهد شد جانا». حالا شمایل غمانگیز مراسم تشییع رئیس کهنسال فقط در دو ردیف دندانمصنوعی خلاصه میشد که در کاسه بلورین واقع در گوشه اتاق رئیس، یتیم مانده بود و نمیدانست که در دوران جدید، روی لثههای کی خواهد نشست؟ اما خوشبختانه معاونین و منشیها و رؤسای دوایر، تا چهلم پیرمرد، خودشان را در راه عزاداری برای رئیس کشتند و تنها صورتهای چنگزدهای از ایشان به یادگار ماند و طبق تصمیمات استراتژیک هیأتمدیره، هرکی برای رئیس، بیشتر چنگ زده بود یک حکم ارتقای پایهشغلی دریافت کرد وکارمندان با مرغهای زنده وکیوم شدهای در دست- بهعنوان دستخوش هیأتمدیره برای خیرات در راه رئیس تازهدرگذشته- به خانههاشان رفتند و بالاخره هیأت مدیره در نهایت سوز و گداز تصمیم به یک نشست حیاتی گرفت و رئیس جدیدی برای وزارتخانه فخیمه انتخاب کرد.
2- در مراسم معارفه بود که نوزادی به همراه پوشک و پستانک و جغجغه مخصوصاش و در حالی که در آغوش رئیس هیأتمدیره جا خوش کرده بود به اتاق ریاست رهنمون شد و روی صندلی ریاست آرام گرفت. رئیس هیأتمدیره به سکرتر ارشد سپرد که دندانهای مصنوعی رئیس قبلی را برای شادی روح رئیس قبلی، بین تهیدستان تقسیم کند ولی پستانک و پوشک و جغجغه رئیس جدید را همیشه دَم دستاش بگذارد و مواظب آروغهای ریزش بعد از هر شیرخوردن باشد. «ما مطمئنیم که رئیس جدید در دوران جدید مدیریت رنسانس ایجاد خواهد کرد و دیگر تا هفتاد هشتاد سال آینده، نیازی به تغییر و تحول نخواهد بود».
3- مراسم معارفه البته بسیار اشکآلود برگزار شد. رئیس هیأتمدیره مجبور شد یک ساعتی را درباره فضایل اخلاقی و بینیازی و پایمردیهای رئیس قبلی سخنسرایی کند و آنگاه درباب پاکی و خوشفکری و انرژیک بودن مدیرعامل جدید یک سخنرانی حماسی ارائه کرد که در این زمان بادگلویی از خرخره کودک خارج شد و مادرش قربانصدقهاش رفت و همه حضار کف مرتبی زدند. وقتی سخنان رئیس هیأتمدیره تمام شد رئیس جدید خوشبختانه با اعلام «اینقه اینقه» ختم جلسه را اعلام کرد. سکرترمخصوص که ساطع شدن بوی ناجوری را از پوشک مدیرعامل جدید حس کرده بود سریع کهنه او را عوض کرد. در حالی که او را روی صندلی نشانده و برایش لالایی میخواند رئیس تازه، چرت بلژیکیاش را شروع کرد و میزان بهرهوری وزارتخانه به اوج رسید. شما هم خواهشاً زیاد سر و صدا نکنید که بچه بیدار میشود!اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر