فیلم عاشقانه های جذاب ترین عروس و داماد ایران + ناگفته های تلخ و شیرین  زوج کوتاه قامت در رکنا

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، زن و شوهری هستند مهربان، که از راهی دور به پایتخت آمدند تا از خودشان بگویند. از بالا و پایین های زندگی گرفته تا داستان عاشقیِ بی شیله پیله شان.

سحر و محمد، زن و شوهر کوتاه قامت ایرانی، شاهرود را به مقصد تهران ترک کردند تا در گفت و گویی صمیمی با رکنا، زبان گویای مشکلات سایر دوستانشان باشند. کوتاه قامتانی که بسیار رنجیده اند از برخی تصمیمات، نگاه ها، نامهربانی ها و بی پناهی ها. آنها؛ جوان، فعال، خلاق، پویا و دوستدار زندگی هستند ولی عرصه ای برای «کار» پیدا نمی کنند و امیدهایشان را می بیننند که رو به رویشان به ناامیدی بدل می شود ولی دست از تلاش برنمی دارند.

سحر رحیمی، زنی باهوش و مهربان است که در حوزه شهرسازی، مدرک کارشناسی دارد؛ ولی در پایتخت کشورش، هر چقدر دنبال کار مرتبط با رشته تحصیلی خودش گشت، نتوانست منبع درآمد پایداری را پیدا کند و این روزها بعد از ازدواجش، در شاهرود زندگی می کند و در یک قنادی مشغول به کار است.

محمدحسین محمدی، مردی فداکار و دلسوز است که در حوزه گرافیک تحصیل کرده است. او مدتها مشغول به کار در آژانس و تاکسی های اینترنتی بود. ناگفته نماند خیلی تلاش کرد تا در یک ارگان دولتی یا شرکت خصوصی مشغول به کار شود ولی به نتیجه مثبتی دست نیافت. او این روزها در شاهرود در یک دفتر مهندسی ساختمانی مشغول به کار است.

چگونه و کجا عاشق شدند

اما داستان عاشق شدنشان بسیار جذاب و دلنشین است. دو سال پیش، به واسطه فراخوان دعوت علاقه مندان کوتاه قامت به بازیگری در سریال مستوران 1، سحر و یکی از دوستانش تصمیم می گیرند تا در جهت کسب تجربه ای جدید، برای ایفای نقش در این سریال اقدام کنند که پذیرفته می شوند. محمد هم که پیش از آن، تجربه بازیگری از جمله در فیلم سینمایی «گلچهره» را داشته بود برای بازی در آن سریال از شاهرود به تهران آمده بود.

محمد می گوید: مدتی که در حال ضبط سریال بودیم، سحر را دیدم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم. به یکی از دوستانم ماموریت دادم تا بررسی کند که سحر مجرد است یا متاهل. بعد از آنکه دوستم به من گفت که سحر مجرد است؛ بنابراین تصمیم گرفتم بروم و به او بگویم که عاشقش شده ام. یک شب، بعد از فیلمبرداری که به محل اسکان رفته بودیم، سحر را دیدم و به او گفتم که خانم رحیمی من از شما خوشم آمده و فکر می کنم که عاشق شده ام!

سحر هم در تایید گفته های محمد می افزاید: من آن زمان گفتم که باید سریال تمام شود و بعد هم لازم است کمی بیشتر هم دیگر را بشناسیم تا بتوانیم تصمیمی برای ازدواج بگیریم. محمد بسیار شوخ طبع است و امکان ندارد در جمعی حضور داشته باشد و افراد در آن جمع را نخنداند. همان زمان هم حس می کردم که محمد خیلی هوایم را داشت و رفته رفته متوجه شدم که او به معیارهای مد نظر من خیلی نزدیک است. زمانی که فیلم تمام شد، او به شاهرود برگشت ولی در این مدت، بیشتر با هم آشنا شدیم. بعد از مدتی هم محمد با خانواده برای خواستگاری به تهران آمدند و همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.

او در ادامه می افزاید: ما عروسی نگرفتیم، به خاطر اینکه بین خرید خانه در تهران یا داشتن مراسم، باید یکی را انتخاب می کردیم و ترجیحمان به داشتن سرپناهی برای خودمان بود. اینطور شد که سال 1400 عقد کردیم و مستقیما رفتیم سر خانه زندگی مان رفتیم. دوستانمان از اینکه ما نتوانستم مراسم عروسی داشته باشیم مطلع بودند و مهر ماه امسال، کاری کردند کارستان و ما را غافلگیر کردند. مریم و میلاد و سمیه و شهریار، هزینه ای که برای سالگرد ازدواجشان در نظر گرفته بودند را به ما دادند تا عروسی بگیریم. یک شب فوق العاده برای ما رقم خورد که بدون کمک دوستانمان توانایی داشتنش را نداشتیم.

عروس وداماد کوتاه قامت

کار هست ولی برای بلندقامتان؛ ما به خاطر کوتاهیمان قضاوت می شویم

سحر در ادامه در خصوص اینکه چقدر سختی کشیده تا بتواند شغلی داشته باشد، می گوید: من وقتی تهران بودم، حدودا هشت سال کار تن پوش عروسکی کردم. اوایل خیلی برایم سخت بود، ما می بایست برای تولدها، افتتاحیه ها و مراسم ها لباس عروسک می پوشیدیم و چند ساعت در آن لباسِ گرم، کار می کردیم؛ اما به مرور زمان، این شغل برایم دلپذیر شد. با این وجود، این شغل دائمی نبود و بستگی داشت که چه روزی چه مراسمی باشد.خیلی وقت ها، افراد و بچه ها ما را هل می دادند یا به ما ضربه می زدند.

او می گوید که خیلی تلاش کرده تا متناسب با مدرک تحصیلی اش برای خودش شغلی دست و پا کند ولی به هر دری زده، درها به رویش بسته شده اند. 

سحر که این روزها در یک قنادی در شاهرود صندوق دار است، می گوید: تا دلتان بخواهد دنبال کار گشتم. حتی بعضی وقت ها بهزیستی به من نامه می داد تا به برخی شرکت ها که بهزیستی با آنها در ارتباط است مراجعه کنیم ولی آنها هم ما را دست به سر می کردند. آنها بلافاصله بعد از اینکه می دیدند من کوتاه قامت هستم، هزار بهانه جور می کردند تا من را استخدام نکنند. 

محمد نیز در تکمیل سخنان همسرش می گوید: زمانی که من در شاهرود زندگی می کردم، با ماشین در آژانس مشغول به کار بودم. آنجا خیلی دنبال کارهای دولتی گشتم ولی کاری پیدا نمی شد. صاحبان مشاغل صنعتی نیز می گفتند که فشار کار برای شما زیاد است و نمی توانید چنین کارهایی را انجام دهید. 

او در خصوص کار در آژانس و واکنش مردم نسبت به خودش می گوید: خیلی از واکنش ها خوب بود. بسیاری از افراد می گفتند که چقدر خوب است که استقلال دارید تا خرج زندگی را در بیاورید؛ ولی برخی دیگر که سوار می شدند، از اینکه راننده کوتاه قامت بود می ترسیدند و واکنش های عجیبی نشان می دادند. عده ای با شوخی می گفتند اگر اتفاقی بیفتد تو چطور ماشین را مهار می کنی تا ما له نشویم؟ 

محمد در ادامه می گوید: بعد از ازدواج که به تهران آمدم، در زمینه تن پوش و تاکسی اینترنتی فعال بودم تا بتوانم خرج زندگی را در بیاورم. در این تهران بزرگ نیز باز هم کار ثابت برای من پیدا نشد. وقتی به شرکت ها یا برخی ارگان ها مراجعه می کردم و بی نتیجه می ماندم، به خودم می گفتم مگر من چه می خواستم؟ من فقط یک شغل با بیمه می خواستم تا نگران دوران سالمندی ام نباشم. حتی در بعضی شرکت ها پیشنهاد می دادم که آبدارچی یا نامه رسان باشم ولی باز هم نمی پذیرفتند. نقص ما، کوتاه قامت بودنمان است وگرنه در سایر توانایی هایی که می بایست می داشتیم، چیزی کم نبود.

ما اینجا از روی ظاهر قضاوت می شویم

سحر تاکید می کند: مثلا وقتی با نامه از سمت بهزیستی به برخی مراکز مراجعه می کردیم، خیلی راحت به ما می گفتند که ما فرد کوتاه قامت را نمی پذیریم و از بهزیستی می خواهیم یک فرد دارای معلولیت مثلا قطع عضو، نابینا، ناشنوا و... به ما معرفی کند. این عجیب ترین بهانه ای بود که من با آن مواجه شدم. شاید باورتان نشود ولی من از طرف بهزیستی در یک روز به 15 شرکت سر زدم ولی هیچ کدام نپذیرفتند. ما اینجا از روی ظاهر قضاوت می شویم.

او در ادامه می افزاید: از سویی دیگر، از طرف جامعه به علت اینکه ما را به چشم یک فرد دارای معلولیت می بینند طرد می شویم و جالب تر اینکه اخیرا بهزیستی، بعضی از دوستانم را با این بهانه که هیچ معلولیتی ندارید تحت پوشش قرار نمی دهند. ما مانده ایم که باید چه کنیم. می دانید، تنها کاری که بهزیستی برای ما می کند پرداخت مستمری است. این مستمری برای من از 100 هزار تومان شروع شده و الان به 750 هزار تومان رسیده است.

سحر با اشاره به اینکه جامعه کوتاه قامتان، هیچ وقت در اولویت های کمک های معیشتی بهزیستی نبوده اند، می گوید: قبلا بهزیستی به من می گفت که به واسطه مجرد بودنت، کمکی به تو تعلق نمی گیرد. وقتی ازدواج کردم، باز هم به من چیزی ندادند . برای ما سوال است که ما چه زمانی در اولویت بهزیستی قرار می گیریم؟

محمد هم که با چنین مشکل مشابهی در بهزیستی شاهرود مواجه شده است تاکید می کند: زمانی که مجرد بودم، یکی دو بار بن خرید مایحتاج به من دادند ولی خب بعدا به من می گفتند که باید تشکیل خانواده دهید تا بتوانی از برخی کمک های ما بهره مند شوید. در صورتی که من شغل و وضعیت مالی ام برای ازدواج خوب نبود. حتی بهزیستی به من قول داد که بعد از ازدواج، مستمری ام دو برابر می شود. حالا که ازدواج کرده ام، بهزیستی برایم 2 میلیون تومان اعتبار در نظر گرفته است که از سال 1400 تا الان آن را هم دریافت نکرده ایم.

او می گوید: کاش دولت هوای ما را داشت، ما فرقی با بلندقامتان نداریم. افرادی هستند که از من و همسرم کوتاه قامت تر هستند و مشکلاتشان خیلی بیشتر از ما است. خیلی از دوستانمان، مدارک تحصیلی عالی دارند ولی با پوشیدن تن پوش چرخ زندگی شان را می چرخانند.

محمد تاکید می کند: وام ازدواج دو سال پیشمان نفری 70 میلیون تومان بود که هنوز هم داریم ماهیانه 650 هزار تومان قسطش را پرداخت می کنیم. این رقم اقساط، نزدیک به همان مستمری است که از بهزیستی دریافت می کنیم!

شهری که برای کوتاه قامتان مناسب نیست؛ از حمل و نقل عمومی گرفته تا دستگاه عابربانک

سحر در خصوص مشکلاتی که در شهر برایش پیش می آید می گوید: عابربانک ها همیشه دغدغه کوتاه قامتان بوده و هست. در بسیاری از موارد، ما دستمان به دستگاه عابربانک نمی رسد یا اگر دستمان برسد، آفتاب به صفحه می خورد و نوشته ها دیده نمی شود. در این شرایط ما مجبور می شویم صبر کنیم تا یک نفر رد شود و به ما کمک کند. وسایل حمل و نقل عمومی از جمله اتوبوس و مترو هم برای ما ساخته نشده است. در مترو هم آنچنان ازدحام است که اگر از آن میان سالم بیرون بیاییم هنر کرده ایم. 

محمد هم می گوید: ما به سختی می توانیم سوار بی آر تی شویم و در اکثر موارد، استفاده از حمل و نقل عمومی را رد می کنیم. 

انرژی منفی از نگاه ها و تمسخرها؛ کوتاه قامتان را خانه نشین می کند

سحر با اشاره به اینکه تعداد دفعاتی که مردم آنها را با نگاه هایشان آزرده اند خیلی زیاد است، می گوید: ما خاطره منفی از نگاه های مردم زیاد داریم. من و همسرم هم دوست داریم مثل بقیه بیرون برویم و قدم بزنیم، کمی با هم بگردیم و هوایی تازه کنیم؛ ولی یک دفعه با نگاه ها، خنده ها و تمسخرها مواجه می شویم که برایمان به شدت آزاردهنده است. در آخر به خودمان می آییم و نتیجه می گیریم که چرا بیرون آمده ایم؟ اصلا ای کاش در خانه می ماندیم!

نمی خواهیم بچه دار شویم چون نگران آینده اش هستیم؛ اگر او هم مسخره شود...

سحر می گوید: نمی خواهیم بچه دار شویم.

محمد می گوید: نمی خواهیم بچه دار شویم.

سحر می گوید: از آنجایی که به احتمال زیاد بچه ما نیز کوتاه قامت خواهد شد، نمی خواهیم سختی هایی که ما متحمل شدیم را یک بچه دیگر در این دنیا تجربه کند. نمی خواهیم یک بچه، از طرف جامعه حمایت نشود و طرد شود، از روی ظاهر قضاوت شود و اذیت شود، در خیابان و مدرسه و دانشگاه ججور دیگری نگاهش کنند. از طرفی دیگر ممکن است نتوانیم از پس مخارجش بر بیاییم.

محمد در پایان می گوید: ما نمی خواهیم در خانه بنشینیم و دولت ماهیانه به حساب ما پول واریز کند. ما می خواهیم کار کنیم و نان زحمت خودمان را بخوریم. اگر کار داشته باشیم، حتی مستمری بهزیستی را هم نمی خواهیم. من دوستانی دارم که از شهرهای خیلی دور برای انجام کار تن پوش به تهران می آیند یا شب ها را در رستوران ها می خوابند تا بتوانند اندک درآمدی برای خانواده شان داشته باشند. شاید حتی ماهی یک بار هم به خانه شان نروند. اینگونه زندگی سخت است، ولی ما امیدواریم.

کدخبر: 946781 ویرایش خبر
لینک کپی شد
زهرا علی هاشمی دبیر گروه: آزاده مختاری
آیا این خبر مفید بود؟