لوریس چکناواریان 81 ساله شد / باید عشق را زنده نگه داریم

لوریس هایکازی چکناواریان را که امروز به‌عنوان یکی از چهره‌های شناخته‌شده فرهنگی ایران و ارمنستان می‌شناسند، این روزها پای به 81 سالگی گذاشته است. او در بروجرد و در خانواده‌ای ارمنی‌تبار به دنیا آمد و در هفده‌ سالگی برای آموختن موسیقی به اتریش رفت. او بعد از تحصیل در «آکادمی موسیقی موتسارتئوم» زالتسبورگ به ایران برگشت و در طول سالیانی که موسیقی می‌آموخت موفق به اخذ مدرک رهبری ارکستر از دانشگاه میشیگان امریکا شد. پرونده کاری چکناواریان، پرونده‌ای پر بار به لحاظ کیفی و کمی است. او آثار ارکسترال درخورتوجهی را پدید آورده و رهبری کرده است. چکناواریان در گفت‌وگویی کوتاه با ایران از عمر 81 ساله خود می‌گوید.

اگر به عقب برگردید و این سال‌ها را مرور کنید در این مرور چه نکاتی پر رنگ‌تر به چشم و ذهن شما می‌آید؟

اصولاً سعی می‌کنم به دیروز نگاه نکنم. دیروز پرنده‌ای بوده که از قفس پریده و رفته و هرگز هم باز نمی‌گردد. پس به دیروز نگاه کردن و فکر کردن درباره‌اش هیچ فایده‌ای ندارد. مسلماً زندگی هر کسی و در هر شرایطی آمیخته از شادی و غم‌ها، اشتباهات و کارهای درستی است که انجام داده است. همه این‌ها تجربه‌ است. ما پله‌های زندگی را یکی یکی پشت سر می‌گذاریم و جلو می‌رویم و برگشتن و به عقب نگاه کردن ما را از آنچه پیش رو داریم، غافل می‌کند. کارهای بسیاری را دلم خواست و در پی‌اش بودم که خوشبختانه به انجام رسید و کارهایی دیگر هم در برنامه زندگی‌ام دارم که اگر خداوند عمری بدهد آنها را هم به انجام می‌رسانم. اما می‌توانم بگویم وقتی اثری را تمام می‌کنم بسیار خوشحالم. وقتی آن را اجرا می‌کنم خوشحال‌ترم و وقتی مخاطب از آن استقبال می‌کند و آن را دوست دارد هم اوج خوشحالی و خوشبختی من است.

کارهایی که تا امروز انجام داده‌اید آنقدر روشن و پیش چشم است که نیاز به یادآوری و مرور ندارد. برای آینده چه برنامه‌، دغدغه یا علاقه‌هایی دارید؟

آدم برنامه‌های زیادی در زندگی دارد و همان‌طور که گفتم کارهایی بوده که انجام داده‌ام. غیر از این؛ دوست دارم همچنان اگر خدا عمری بدهد دنیا را بگردم. مردم را ببینم. به کارنامه خودم که نگاه می‌کنم خدا را شاکرم. کارنامه بدی نیست. می‌توانست بهتر از این باشد اما خب برای هشتاد و یک سالگی خیلی هم ناامید‌کننده نیست. اگر خدا بخواهد کارهای تازه‌ای هم خلق خواهم کرد. عاشق دیدن مردمم. دوست دارم بروم و جاهای را که نرفته و مردمانی که ندیده‌ام ، ببینم و با فرهنگ و آئین و رسومشان آشنا شوم. آدم یک روز می‌فهمد که دنیا و هر آنچه در اوست یکی است و همه ما فرزندان یک نفر و با هم خواهر و برادریم. من فکر می‌کنم جهان ما فقط و فقط به عشق نیاز دارد. باید بتوانیم دوباره عاشق هم باشیم. همدیگر را دوست داشته باشیم و فارغ از رنگ و‌ نژاد و جغرافیا به هم عشق بورزیم و جهان را زیبا کنیم. ما باید عشق را زنده‌ نگه‌داریم.

شما هیچ‌وقت برای اقامت دائمی به کشور دیگری نرفتید و انگار انتخابتان زندگی در ایران بوده است. چرا؟

ایران سرزمین و وطن من است. اجداد من همه از این سرزمین بوده‌اند و من هم در این سرزمین به دنیا آمده‌ام و در همین سرزمین هم به خاک خواهم خفت. من به این وطن و ریشه‌های فرهنگی‌اش و خشت‌خشت آنچه ایران را ساخته است وابستگی و دلبستگی فراوان دارم و هیچ جا جز در کشور خودم راحت نیستم. همان‌طور که گفتم من عاشق دیدن مردم نقاط و جغرافیاهای دیگر هستم اما لنگر و مرکز ثقل من ایران است. من امریکا هم درس خواندم و تدریس کردم یا در کشورهای دیگر حضور داشتم و برنامه اجرا کردم و شاید برای زندگی شرایطی متفاوت و بهتر برایم وجود داشت اما انتخاب من همیشه زندگی در ایران بوده است. با تمام وجودم از اینکه ایرانی هستم خوشحالم و همین جا در کنار همین مردم کار خلق می‌کنم و رو در رو و هم‌نفس با آنها در تلخی و خوشی‌هایشان زندگی می‌کنم. از اینکه به یاد من بودید و با این فرصت گپ و گفت تولدم را تبریک گفتید ممنونم. من اینجا چیزی را دارم که شاید در هیچ کجای جهان آن را با این کیفیت و شرایط نداشته باشم.

خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید