بغض و امید در هم گره میخورد
وقتی با هم قرار میگذارید همدیگر را میبینید؟
رکنا : زنی با پیراهن و دامن و کلاه قرمز سالهاست در خیابان فردوسی تهران منتظر نامزد خود مانده.
به گزارش رکنا ، این زن که دیگر از جوانیاش اثری نمانده سر میدان با نامزدش قرار میگذارد و او هرگز سر قرار نمیآید. این روزها البته کسی دیگر این زن را نمیبیند.
شاید آواره شده، شاید کارتونخواب بوده، شاید برده باشندش و هزار تا شاید دیگر؛ اما او سالها سر میدان منتظر ایستاد و او هیچوقت نیامد.
اول قرارها شیرین است؛ گاهی همانطور شیرین باقی میماند؛ اما گاهی دلشوره نمک این شیرینی میشود و این ملغمه شور و شیرین به تلخی میگراید؛ گاهی این غیبتها ابدی میشود و گاهی هم به ماجرایی خندهدار تبدیل میشود. شما تا حالا چند بار قرار گذاشتهاید و کسی نیامد؟
علی علوی میگوید: اوایل عقدمان با همسرم سر چهارراه ولیعصر (عج) تهران قرار گذاشتیم! اما همسرم که تازه به تهران آمده بود به جای اینکه سر این چهارراه پیاده شود، در میدان امام حسین (ع) پیاده شده بود. من که دیدم همسرم پیاده نشد و نیامد و نمیدانستم کجا به دنبالش بروم، فکر کردم توی تهران گم شده است. یک ساعت منتظر ماندم. هیچ نمیدانستم کجا به دنبال او بروم و بعد از یک ساعت که آمد اول کلی با هم دعوا کردیم و بعد آنقدر خوشحال شدم که انگار بهترین هدیه دنیا را گرفتهبودم.
مریم شادمان هم به خاطرات خود از دوران عقدش اشاره میکند. او میگوید: دم سینما آفریقا قرار گذاشتیم که همسرم نیامد. مدتی صبر کردم و وقتی دیدم هیچ خبری از او نشد،رفتم خانه ولی با یک دنیا نگرانی. بالاخره همسرم تلفن کرد. گفتم تو کجایی؟گفت: من رفته بودم سینما بهمن! تو کجا بودی؟ من زدم زیر خنده. گفتم مگر دیروز قرار نگذاشتی سینما آفریقا برویم؟و بعد هر دو خندیدیم.
سهیلا مقصودی هم از چنین خاطراتی تعریف میکند. او میگوید: باردار بودم و شب چهارشنبه سوری با همسرم سر یکی از چهارراههای تهران قرار گذاشته بودیم. او بهخاطر اینکه من گرفتار انفجارها و آتشبازیهای این شب نشوم،قرار شد نیم ساعت هم زودتر بیاید! ولی وقتی سر قرار رفتم هیچ خبری از او نبود.
کمکم هوا تاریک میشد و انفجارهای مهیب وحشت مرا بیشتر و بیشتر میکرد. هیچ دسترسی به همسرم نداشتم. خیلی ترسیده بودم. بیشتر از نیامدن او. نمیدانستم آن موقع شب با آن همه انفجار و وضعیتی که داشتم، چطور خودم را به خانه برسانم.
از باجه تلفن به خانه مادرشوهرم زنگ زدم. برادر همسرم گفت: امیر خیلی وقت است از خانه رفته. او در میدان... منتظر شماست. تازه فهمیدم چه اشتباهی رخ داده. با ناامیدی و عصبانیت رفتم خانه. همسرم هم با نگرانی توی کوچههای اطراف خانه قدم میزد و نگران من بود. تا به هم رسیدیم دو نفری با هم گفتیم هیچ معلوم هست کجایی؟ و تا چند دقیقه با هم قهر بودیم. بعد همسرم با مرور قرارمان، فهمید اشتباه کرده و اولین لبخند را زد. دو نفری از اتفاقی که افتاده بود، خندیدیم.
این اتفاقات البته به برکت امواج تلفنهای همراه کمتر میافتد. دیگر همه از هم خیلی زود خبر میگیرند؛ اما گاهی در چنین مواقعی نه موبایل آنتن میدهد،نه طرف مقابل در دسترس است و نه حتی شماره به یادم آدم میآید.
سید حمید موحدی از سفر حج خود بهیاد میآورد که:
با همسرش دم یکی از درهای مسجدالحرام قرار میگذارد. دو در نردهدار کنار هم بوده و کنار هر دوی آنها راهپلهای به سمت پایین میرفته. هسمرش هم به سردرد شدیدی دچار شده بود. آنها با هم قرار میگذارند. حمید 45 دقیقه دم در اول منتظر میماند و فاطمه هم 45 دقیقه دم در دوم. تا آنکه اذان را میگویند و همه افراد حاضر در آن محل به صف نماز میایستند. از آنجا که عربها خیلی بد میدانستند بخصوص ایرانیها سر صف نماز حاضر نشوند، حمید خود را مخفی میکند. اما فاطمه روی تکه حصیری به نماز میایستد. نماز که تمام میشود فاطمه به طرف در اول میآید و میبیند حمید از نگرانی روی زمین ولو شده. فاطمه میگوید: کجا بودی؟ حمید میگوید: 45 دقیقه است اینجا منتظر ماندم. فکر کردم... هزار فکر کردم.
گمشدنها و پیدا شدنها همیشه با نگرانی و شادی همراه است؛ اما گاهی گمشدهها خیلی خیلی دیر پیدا میشوند.
پیرمرد باغبان میگوید با حمزه به مشهد میرفتیم. اتوبوس کنار یک مهمانخانه توقف کرد. من و حمزه پیاده شدیم. رفتم نماز بخوانم. حمزه هم کنارم نشسته بود. و خیالم راحت بود. اما یک آن وقتی برگشتم دیدم حمزه نیست. پیرمرد اشکهایش را با دستان پینهبستهاش پاک میکند. بعد میگوید: با عجله از نمازخانه آمدم بیرون. همه اطراف را گشتم. انگار حمزه یک قطره آب شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. فقط حمزه را میخواستم...
20 سال است فقط و فقط تنها آرزویم پیدا شدن حمزه است و در این 20 سال همیشه از مادرش خجالت کشیدهام که چرا مراقب حمزه نبودم. مادرش پیر شده اما هیچوقت به رویم نیاورده و همیشه در پستو یا جایی پنهان از چشم دیگران گریه میکند. راستی فکر میکنید حمزه بیاید؟
قرارها با پیداشدنها، نیامدنها و آمدنها همیشه گره میخورد. یعنی بغض و امید، تلخی و شیرینیو عصبانیت و شادی همیشه دست در دست هم دارند. شما با چه کسی قرار گذاشتهاید؟ممکن است کسی که با او قرار گذاشتهاید همین فردا بیاید....آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر