سرنوشت پریناز با یک پدر و 2 مادر/ شکایت اداره ثبت و احوال راز بخشیدن نوزاد دختر به دوست نازا رابرملا کرد
رکنا: من این دختر را دوست دارم اگر او را از دست بدهم دیگر امیدی برای زندگی کردن ندارم. الان حدود 4 ماه است که از خوشحالی شب و روزم را نمی شناسم. او را مدام در آغوش می گیرم و نمی گذارم کوچک ترین ناراحتی را احساس کند. در این مدت نقشه های زیادی برای سعادت و خوشبختی او کشیده ام اما ...
زن جوان درحالی که نوزاد 4 ماهه را عاشقانه در آغوش میفشرد کنار زن دیگری نشست و در پاسخ به سوال قاضی سبحانی (قاضی شعبه 217 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) که پرسید چرا از طریق قانونی برای حضانت فرزند اقدام نکرده اید؟ گفت: قوانین برای «فرزند خواندگی» خیلی سخت گیرانه است .زن جوان درحالی که اشک میریخت به زن دیگری که کنارش نشسته بود اشاره کرد و گفت: می دانم «سپیده» مادر واقعی «پریناز» است، اما من هم چیزی از یک مادر واقعی کم ندارم حدود 8 سال است که در آرزوی فرزند می سوزم و می سازم هربار که همسرم با حسرت به کودکی در خیابان نگاه می کرد جگرم آتش می گرفت، بغض گلویم را می فشرد و آسمان دور سرم میچرخید، اما برای آن که همسرم از نگاه های من دل آزرده نشود چهره ام را به سوی دیگری برمی گرداندم این درحالی بود که همواره باید به سوالات تمسخرآمیز دیگران هم پاسخ می دادیم حتی آرزو داشتم خداوند فرزند معلولی را به من عنایت کند ولی باز هم قسمتم این نبود تا این که دوستم سپیده به طور ناخواسته باردار شد. آن ها وضعیت مالی خوبی نداشتند و دوستم از این که در این شرایط باردار شده بود خیلی نگران به نظر می رسید او مدام میگفت آینده فرزندی که در این شرایط سخت زندگی به دنیا بیاید، چه می شود؟ این گونه بود که به او پیشنهاد دادم فرزندش را به من بسپارد. پس از آن که هر دو خانواده با یکدیگر صحبت کردیم قرار شد از همان روز اول تولد، من مادر «پریناز» باشم. 9 ماه بود که هر روز در کنار «سپیده» می نشستم و آرزو میکردم این روزهای انتظار زودتر به پایان برسد. روزی که قرار بود «پریناز» به دنیا بیاید از خوشحالی فقط جیغ می کشیدم و راه می رفتم خیلی سریع «سپیده» را، با تاکسی تلفنی به بیمارستان رساندم و با نقشه ای که از قبل طرح کرده بودیم من شناسنامه و مدارک خودم را در اختیار بیمارستان گذاشتم بدین ترتیب گواهی تولد به نامم صادر شد و من هم «پریناز» را در آغوش گرفتم و از بیمارستان خارج شدم اما اکنون و بعد از گذشت 4 ماه اداره ثبت شکایت کرده و می گویند که من فرزندی را در مرکز درمانی به دنیا نیاورده ام و ... این حقیقت ماجرا بود اگرچه می دانم تخلف کرده ام، اما اکنون چنان به «پریناز» وابسته هستم که اگر او را از من جدا کنند در واقع روح مرا گرفته اند شایان ذکر است قاضی سبحانی پس از شنیدن اظهارات دو زن جوان دستور تحقیقات بیشتر در این باره را صادر کرد تا ریشه اصلی این اقدام غیرقانونی شناسایی شده و متخلفان دیگر پرونده نیز دستگیر شوند.
ارسال نظر